بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

زندانی آسمان

زندانی آسمان

زندانی آسمان

3.9
7 نفر |
4 یادداشت
جلد 3

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

13

خواهم خواند

15

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

(زندانی آسمان) یکی از موفق ترین آثار کارلوس روئیز زافون نویسنده ی شهیر اسپانیایی در سطح جهان است. این کتاب نامزد جایزه ی معتبر ادبی ایمپک دوبلین در سال 2014 بوده که با رای کتابخانه های سراسر جهان انتخاب می شود.رمانی با روایتی دلپذیر و جذاب از یک نویسنده ی توانا... روئیز زافون هنرمندی است که به طرز باشکوهی دلواپس خواننده است و حداقل در ارائه لذتی که به وضوح در چنته دارد، با وسواس عمل می کند. (گاردین)همیشه می دانستم روزی به خیابان هایی برخواهم گشت که روایت مردی را بازگو می کنند که روح و نامش را در میان سایه روشن های شهر بارسلونا، در روزگار خفقان و خاکستری رنگ، از دست داد. صفحات این کتاب در میان شعله های این شهر نفرین شده به رشته ی تحریر درآمده و این واژگان با آتش بر ذهن مردی حک شده که از میان مردگان بازگشته و نیز با عهدی که بر قلبش چنگ می انداخت و نفرینی که در سر داشت. پرده ها کنار می روند و...

لیست‌های مرتبط به زندانی آسمان

یادداشت‌های مرتبط به زندانی آسمان

            زندانی آسمان، پس از «سایه باد» و «بازی فرشته»، سومین عنوان از مجموعه‌ی «گورستان کتاب‌های فراموش شده» است. این کتاب را نمی‌توانید همانند بازی فرشته، بصورت مستقل بخوانید، پیش نیاز مطالعه‌اش، خواندن دو عنوان نخست مجموعه است.
زندانی آسمان داستانی‌ست بلند و رئال. 
زافون در این عنوان پایش را از مرزهای واقعیت بیرون نگذاشت و به پیوند دو عنوان نخستش پرداخت. همان‌طور که در ریویوی بازی فرشته نوشته بودم، یک رئالیسم جادویی تمام عیار بود، و طبیعی‌ست که سوالاتی را در ذهن خواننده ایجاد می‌کرد. حقیر پس از نگاهی مختصر به ریویوی دوستان عزیز در گودریدز، متوجه شدم کاملا با آن‌ها اختلاف نظر دارم. برخلاف نظر این دوستان، از دید من زافون هیچ پاسخی در این عنوان برای آن سوالات خاص نداشت و البته که «نباید می‌داشت»، چون همان‌طور که بارها گفته‌ام، این از اصول و ماهیت این سبک است. نویسنده هیج پاسخی به خواننده نمی‌دهد و فقط نقش استاد راهنما را خواهد داشت، خواننده خود باید با قوه‌ی تخیل خود به دنبال چرایی‌ها باشد، و جالب‌تر این‌که اگر چند ماه بعد، آن داستان را بازخوانی نماید ممکن است به جواب‌هایی کاملا مخالف از بار قبل برسد.
زندانی آسمان، پاسخ‌نامه‌ی دو عنوان نخست نیست.
عنوانی‌ست که همانند چسب دوقلو، به پیوند عمیق دو عنوان نخست می‌پردازد. خواننده‌ای که سایه باد را می‌خواند، برای بازی فرشته له له می‌زند، اما با شروعش متوجه می‌شود هیچ ربطی به عنوان نخست ندارد، اما پس از پایان بازی فرشته به خود می‌گوید، خب که چه؟! اصلا چه نیاز بود زافون این کتاب را در مجموعه‌اش قرار دهد؟! کاملا طبیعی‌ست که کتابی ارائه کند تا نقاط اتصالی در داستان خود به وجود آورد، و انصافا از عهده‌ی این‌کار نیز به بهترین شکل ممکن برآمد.
برای این‌ کتاب به هیچ‌وجه متقاعد نشدم که پنج ستاره را درج کنم، چون این را جنایت در حق دو عنوان نخست می‌دانم. من از خواندن این عنوان لذت بردم اما احساس می‌کردم زافون روی دیوار خانه‌اش نقاطی از دو عنوان نخست را ترسیم کرده و برای اتصال هر کدام از نقاط به یکدیگر یک فصل نوشته که با اینکه به هدف خود رسید و صدالبته خواننده را راضی می‌کند، اما برای من که به ساختار منسجم یک کتاب احترام زیادی قائلم رضایت‌بخش نبود، همان‌طور که برای نبود ساختاری منسجم یک نمره از «محاکمه» از کافکای عزیزم کسر کردم.
وقایع زندانی آسمان در ۱۹۵۷ آغاز می‌گردد، یعنی یک‌سال پس از ازدواج دنیل و در برگیرنده‌ی دوران سیاهی‌ که مردم بارسلونا زیر ضرب پوتین‌ها و قنداق‌های سگ‌های کاسه‌لیس دیکتاتور فرانکو بودند. داستانی تلخ و وحشتناک که البته زافون به مشکلات مردم عادی در کوچه و خیابان ورود نکرد و اگر گاهی به کولی‌های رانده شده و یکی دو مورد خاص اشاره کرد، صرفا به دنبال پیش‌ بردن اهداف خود در داستان بود و نه واکاوی جامعه‌ در آن دوران. با همه‌ی این‌حرف‌ها، چه داستان را دوست داشته باشید چه نه، زافون برای تمام سلایق شخصیت‌هایی خلق کرده که بتوانیم دوست‌شان داشته باشیم و آن‌ها را به آغوش بکشیم. شخصیت‌هایی که برای ما زنده هستند و با آن‌ها احساس نزدیکی می‌کنیم. دل‌مان می‌خواهد با آن‌ها قدم بزنیم، به کافه برویم و چیزی بخوریم و ... .
آقای فرمین رومرو د تورس، شخصیت محبوب من بود. 
ضمن تبریک‌های فراوان به مناسبت پیوند ازدواجش، به نظر باید آماده شویم که او را به عنوان نگهبان جدید گورستان کتاب‌های فراموش شده ببینیم. 
دنیلِ این عنوان را دوست نداشتم، چموش بود و کله‌اش بوی قرمه‌سبزی می‌داد، اگر زافون در عنوان آخر بخواهد کمی زیر شعله‌ی رئال داستانش را زیاد کند، بعید نمی‌دانم سرش بدجوری به سنگ بخورد.
در نهایت بی‌صبرانه برای خواندن عنوان آخر مجموعه، لحظه‌شماری می‌کنم.