معرفی کتاب سیزده دلیل برای این که اثر جی آشر مترجم محبوبه سلیمانی درچه

سیزده دلیل برای این که

سیزده دلیل برای این که

جی آشر و 1 نفر دیگر
3.1
98 نفر |
31 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

7

خوانده‌ام

255

خواهم خواند

64

شابک
9786226153232
تعداد صفحات
216
تاریخ انتشار
1399/2/13

توضیحات

        محور داستان، خودکشی یک دختر دبیرستانی است. او پیش از مرگش در تعدادی نوار کاست، درباره خودش و تصمیمش صحبت می کند و سپس آن ها را پست کرده است. در این میان چند نفر از جمله یکی از همکلاسی  هایش این بسته را دریافت می کنند. «کلی جنسن»، دختری خجالتی است، هنگامی که او از دبیرستان به منزل بازمی گردد متوجه می شود که در صندوق پستی خود بسته ای دریافت کرده است. زمانی که بسته را باز می کند متوجه می شود که بسته شامل هفت نوار کاست است که توسط «هانا بیکر» از همکلاسی های او پر شده است، کسی که چندی قبل خودکشی کرده است. هر کاست حاوی مطالبی است که مشخص می کند چرا او دست به چنین کاری زده است و نکته قابل توجه درخصوص این بسته، این است که پیش از آنکه به دست «کلی» برسد توسط افراد دیگری نیز بازدید شده است... .
      

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          هانا بیکر دست به خودکشی زده‌است، اما پیش از این کار ۱۳ نوار کاست از خود به جا گذاشته و علت این کار را برای مسببین حادثه به تفصیل توضیح داده. ما از جایی وارد ماجرا می‌شویم که کاست‌ها به دست کِلی می‌رسید. کِلی هم‌کلاسی هانا است که در ابتدای کتاب تصور می‌کنیم هیچ برخوردی با او نداشته‌است چون ادعا می‌کند هیچ کاری نکرده‌است که موجب خودکشی هانا باشد. هانا در اولین کاست شروع به توضیح زندگی خود از روزی که وارد این شهر شده است می‌کند، ما چیز زیادی از خانواده‌ی او دستگیرمان نمی‌شود، تا انتهای کتاب هم بنا نیست اطلاعاتی از پدر یا مادر او داشته‌باشیم. فقط متوجه می‌شویم او تازه به این شهر آمده‌است و دلش می‌خواهد دوست پسری داشته‌باشد! خب چه کاری بهتر از اینکه با اولین و نزدیک‌ترین پسر موجود دوست شود؟ ما باز هم دقیقا متوجه نمی‌شویم هانا چرا این پسر را انتخاب کرد، اما قبل از اینکه بخواهیم با مقتضیات داستان آشنا شویم این پسر به عنوان اولین مسبب خودکشی توسط هانا به مسلخ تقدیر کشیده‌شده، احتمالا با این توضیحات تا اینجا متوجه شده‌اید که نویسنده زحمت چندانی به خودش بابت پرداخت شخصیت‌ها نداده، ما از درونیات آن‌ها خبر نداریم چون فقط روایت را از هانا می‌شنویم و از آن بدتر از درونیات هانا هم خبر نداریم، چون او به دلیل نامعلومی نمی‌خواهد توضیح بدهد چه حسی نسبت به اتفاقات داشته‌.در حالی که ما برای درک عمق این مساله که چرا این حوادث به خودکشی او رسیده باید عمق ناراحتی و تاسف او را درک کنیم اما تنها چیزی می‌بینیم دختری‌ست نازپرورده که دنبال توجیهی برای کارش می‌گشته و حتی غصه‌ی عمیقی هم نداشته‌است، همان طور که یکی از ۱۳ نفر در طی داستان به کِلی می‌گوید:"هانا دنبال بهانه می‌گشت که خودکشی‌ش رو توجیه کنه تقصیر ما نبود" بعد از گذر از اولین کاست و رسیدن به دومین کاست بیشتر به درستی این جمله پی می‌بریم این قدر که در اواسط کتاب با نگاهی به اطرافم از خودم می‌پرسم:"با این وجود که من باید خیلی بیشتر از ۱۳ دلیل برای خودکشی داشته‌باشم." صادقانه بگویم، آدم‌های دورور، آدم‌های دو‌به‌هم‌زن، آدم‌های دروغگو، در زندگی همه‌ی‌ ما وجود دارند و حالا اینکه چندتایشان هم میان زندگی هانا هستند ما را قانع نمی‌کند که او خودکشی کند، از آن بدتر ما را به هدف نویسنده که توجه بیشتر به افراد در شرف خودکشی‌ست هم نزدیک نمی‌کند. داستان که کمی جلوتر می‌رود متوجه می‌شویم که کِلی، هانا را دوست داشته‌است، تا حدی که در یک مهمانی به او نزدیک هم شده‌است. اما باز هم به دلیل نامشخصی کِلی در ابتدای داستان تمایلی به اشاره به این مساله ندارد و حتی خلاف آن را هم بیان می‌کند، چرا؟ چون نویسنده‌هایی که آلفرد هیچکاک نیستند برای ایجاد تعلیق احتیاج دارند به خواننده دروغ بگویند، نویسنده به ما دروغ می‌گوید که تا رسیدن به کاست نهم داستانش تعلیق داشته باشد و ما تصور کنیم کِلی هم از مسببین حادثه است و داستان را دنبال کنیم. اما بعد از رسیدن به کاست نهم با چه رو‌به‌رو می‌شویم؟ دلزدگی، احساس گول‌خوردگی؛ سوالِ چندین باره‌ی "من چرا دارم این کتاب رو ادامه می‌دم؟" بعد از تمام شدن کاست نهم داستان افت بیشتری پیدا می‌کند، چون هیچ‌کدام از مسببین دیگر حادثه برای ما جذابیت ندارند، چون حتی اسم ‌های آن‌ها هم درست به خاطرمان نمی‌ماند و هیچ نزدیکی‌ای به آن‌ها احساس نمی‌کنیم، چرا باید اسم ۴_۵ پسر و دختر که هیچ ویژگی خاصی جز شکاندن دل هانا نداشته‌اند را یادمان بماند در حالی که آن‌ها ویژگی منحصر به فردی برای ترسیم شخصیت خود ندارند؟ از طرفی خواننده نمی‌داند باید دقیقا کدام خط داستان را دنبال کند، نویسنده شواهد ضعیفی ارائه می‌دهد که شاید هانا زنده باشد، اما آن قدر به آن نمی‌پردازد که پررنگ شدن چنین احتمالی در ذهن خواننده او را به خواندن ادامه‌ی کتاب تشویق کند. از طرفی کِلی چیزی برای ارائه به ما ندارد، نویسنده فقط می‌گوید او خیلی خوب است! خب این آدم خیلی خوب چه کار می‌تواند بکند؟
از کلیت این مباحث می‌توانیم بفهمیم که کتاب علی‌رغم ایده‌ی خوب و دغدغه‌ی خوبی که برای رساندن پیامی داشته به بدترین نحو پرداخته شده. این قدر که اگر شما در یک کلاس داستان‌نویسی از چند نوجوان بخواهید داستانی با چنین ایده‌ای بنویسند داستانی جذاب‌تر و باورپذیر‌‌تر تحویلتان می‌دهند، باورپذیر به این معنی که این‌قدر دردهای شخصیت‌اصلی به روحتان چنگ می‌اندازد که در اندوه او شریک می‌شوید و برای رسیدن او به این مرحله به او حق می‌دهید و خب اینجا دقیقا نقطه‌ای است که باید ضربه‌نهایی را بزنید، همان "حواسمان به آدم‌های اطرافمان که علائم خودکشی را دارند" باشد. نویسنده در پایان داستان خیلی کمرنگ سعی در رساندن چنین پیغامی می‌کند اما مثل بقیه قسمت‌های داستان این باور برای خواننده درونی نمی‌شود.
و در نهایت شما اگر موفق شوید کتاب را تمام کنید چه دارید؟ چندین ساعت که برای همیشه از دستتان رفته، شخصیت‌هایی که هیچ‌کدام آن قدر پررنگ نیستند که برایتان ماندگار شوند و یک حال عمیقا بد از درگیر شدن با مسائلی که شاید خواننده عادی نیازی به درگیر شدن با آن‌ها را نداشته‌باشد.
بعد از خواندن این کتاب در شبکه‌های اجتماعی چند پست گذاشتم و از همه خواهش کردم تا وقتی همه‌ی کتاب‌های خوب دنیا را نخوانده‌اند سراغ این یکی نروند 😊
        

16

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

10

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          خوب احتمالا خیلی احتیاجی به توضیح نداره این کتاب، اولا که یه سریال هم ازش ساخته شده که اون رو هم می تونید ببینید از نت فلیکس به همین نام 
دوم که ایده ی پشت داستان خیلی درخشان هست ولی خود داستان نه راستش ولی سرگرم کننده رو هست واقعا هست 
من توی چنین فضاهایی طرفدار روانکاوی خیلی بیشتر و عمیق تر توسط نویسنده هستم که مشخصا آقای نویسنده از ابتدا چنین قصدی رو هم نداشته چون رمان ، یه رمان مدرسه ای هست و مخاطب مهم براش هم بچه های  اواخر سن نوجوانی هستند .
خلاصه که بدانید و آگاه باشید که وقتی به یه قسمت از زندگی یه نفر گند می زنید در واقع به همه ی زندگی اون شخص گند می زنید نه یه قسمت خاص چون که همه چیز به همه چیز ربط دارند 
یک کم پس و پیش شد ولی این چند تا جمله واقعا درخشان بود از نویسنده  و کاراکتر محبوب و مظلومی که ساخته بود یعنی هانا بیکر 
نهایتا امیدوارم حرفام سبب نشه که نخونیدش 
این یه رمان خوش خوانه که عکس روی جلدش نباید شما رو به اشتباه بندازه ، این عاشقانه نیست 
جگرسوزه
        

3

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          این کتاب، جزو کتاب‌هایی بود که تو قفسه  "دوست دارم بخرمش" گذاشته بودم ولی هیچ‌وقت نخریدمش؛ حتی وقتی دیدم تو طاقچه بی‌نهایت هست، سراغش نرفتم، چون موضوعش رو می‌دونستم و حوصله‌ی خوندنش رو نداشتم
ولی چون ژانر نوجوان بود یا حداقل نوجوون‌ها بیشتر رغبت به خوندنش دارند، باید میخوندم. چاره چی بود؟ دیدن سریالش
سیزده قسمت فصل اول، دقیقا داستان کتابه و قطعا خیلی بخش‌هایی از کتاب سانسور شده؛ بگذریم
هانا بیکر نوجوون هفده ساله خودکشی میکنه و سیزده تا دلیل برای اینکارش، قبل از اقدام به خودکشی ضبط میکنه. در حین همراه شدن مخاطب با داستان، تو دل قصه‌ها مشکلات نوجوون‌های آمریکایی گفته میشه؛ تنهایی، آزارهای کلامی، تحقیر، مصرف زیاد مشروبات، مصرف دراگ  و انواع مخدرها، تجاوز جنسی، خانواده گسسته، عدم درک والدین و کادر مدرسه، و  تکرار میکنم "تنهایی" در واقع همه اون سیزده دلیل در آخر به تنهایی هانا ختم میشد. یه‌جایی میگفت انسان اجتماعیه و با ارتباط با دیگران به زندگیش ادامه میده. و شخصیت اصلی، مدام در ارتباطاتش شکست میخورد و آخر هم خودش رو کشت

داستان به نوجوون و بزرگسال یاد میداد هوای همو داشته باشن و بهم کمک کنند، گوش کنند، فراموش نکنند
هانا تلاش میکرد خودش رو نجات بده، با روش‌های مختلف و آخر هم نتونست، چون بقیه نخواستن.
حالا نویسنده آمریکایی ما خواسته، داستان با خودکشی هانا تموم بشه (،البته یکبار تغییر داده پایان داستان رو، اول اینطوری بوده که خودکشی نافرجامه و زنده میمونه) ولی بیاین فکر کنیم اگه ما جای نویسنده بودیم، پایان داستان رو چطور مینوشتیم؟
چه راه‌حلی جلوی نوجوونِ مخاطبمون میذاشتیم؟
چون "احساس تنهایی" برای همه انسان‌هاست، جزئیات چراییش باتوجه به فرهنگ‌ها متفاوت میشه

دوست دارم کتاب دو با یکسری نوجوون بخونم و درباره‌اش با هم گپ بزنیم
 
سریال، چهار فصل ساخته شده. من فقط فصل اول که داستان کتاب بود رو دیدم و قسمت اول فصل دو. ابتدای فصل دو، بازیگرهای نوجوون خودشون رو معرفی کردن و به مخاطب‌هاشون گفتن تو این سریال از تجاوز، مصرف زیاد مواد .. صحبت میکنیم، اگه شما درگیر این مسائلید، بهتره با بزرگتری این سریال رو ببینید. اگه کمکی خواستید زنگ بزنید فلانجا

برام جالب بود این هشدار دادن. البته ظاهرا چندین نوجوون بعد خوندن این کتاب یا دیدن سریالش خودکشی کردن و برای همین این هشدار رو تو فصل دو گذاشتن
        

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

1