یادداشت عینکی خوشقلب
1401/3/1
3.1
23
هانا بیکر دست به خودکشی زدهاست، اما پیش از این کار ۱۳ نوار کاست از خود به جا گذاشته و علت این کار را برای مسببین حادثه به تفصیل توضیح داده. ما از جایی وارد ماجرا میشویم که کاستها به دست کِلی میرسید. کِلی همکلاسی هانا است که در ابتدای کتاب تصور میکنیم هیچ برخوردی با او نداشتهاست چون ادعا میکند هیچ کاری نکردهاست که موجب خودکشی هانا باشد. هانا در اولین کاست شروع به توضیح زندگی خود از روزی که وارد این شهر شده است میکند، ما چیز زیادی از خانوادهی او دستگیرمان نمیشود، تا انتهای کتاب هم بنا نیست اطلاعاتی از پدر یا مادر او داشتهباشیم. فقط متوجه میشویم او تازه به این شهر آمدهاست و دلش میخواهد دوست پسری داشتهباشد! خب چه کاری بهتر از اینکه با اولین و نزدیکترین پسر موجود دوست شود؟ ما باز هم دقیقا متوجه نمیشویم هانا چرا این پسر را انتخاب کرد، اما قبل از اینکه بخواهیم با مقتضیات داستان آشنا شویم این پسر به عنوان اولین مسبب خودکشی توسط هانا به مسلخ تقدیر کشیدهشده، احتمالا با این توضیحات تا اینجا متوجه شدهاید که نویسنده زحمت چندانی به خودش بابت پرداخت شخصیتها نداده، ما از درونیات آنها خبر نداریم چون فقط روایت را از هانا میشنویم و از آن بدتر از درونیات هانا هم خبر نداریم، چون او به دلیل نامعلومی نمیخواهد توضیح بدهد چه حسی نسبت به اتفاقات داشته.در حالی که ما برای درک عمق این مساله که چرا این حوادث به خودکشی او رسیده باید عمق ناراحتی و تاسف او را درک کنیم اما تنها چیزی میبینیم دختریست نازپرورده که دنبال توجیهی برای کارش میگشته و حتی غصهی عمیقی هم نداشتهاست، همان طور که یکی از ۱۳ نفر در طی داستان به کِلی میگوید:"هانا دنبال بهانه میگشت که خودکشیش رو توجیه کنه تقصیر ما نبود" بعد از گذر از اولین کاست و رسیدن به دومین کاست بیشتر به درستی این جمله پی میبریم این قدر که در اواسط کتاب با نگاهی به اطرافم از خودم میپرسم:"با این وجود که من باید خیلی بیشتر از ۱۳ دلیل برای خودکشی داشتهباشم." صادقانه بگویم، آدمهای دورور، آدمهای دوبههمزن، آدمهای دروغگو، در زندگی همهی ما وجود دارند و حالا اینکه چندتایشان هم میان زندگی هانا هستند ما را قانع نمیکند که او خودکشی کند، از آن بدتر ما را به هدف نویسنده که توجه بیشتر به افراد در شرف خودکشیست هم نزدیک نمیکند. داستان که کمی جلوتر میرود متوجه میشویم که کِلی، هانا را دوست داشتهاست، تا حدی که در یک مهمانی به او نزدیک هم شدهاست. اما باز هم به دلیل نامشخصی کِلی در ابتدای داستان تمایلی به اشاره به این مساله ندارد و حتی خلاف آن را هم بیان میکند، چرا؟ چون نویسندههایی که آلفرد هیچکاک نیستند برای ایجاد تعلیق احتیاج دارند به خواننده دروغ بگویند، نویسنده به ما دروغ میگوید که تا رسیدن به کاست نهم داستانش تعلیق داشته باشد و ما تصور کنیم کِلی هم از مسببین حادثه است و داستان را دنبال کنیم. اما بعد از رسیدن به کاست نهم با چه روبهرو میشویم؟ دلزدگی، احساس گولخوردگی؛ سوالِ چندین بارهی "من چرا دارم این کتاب رو ادامه میدم؟" بعد از تمام شدن کاست نهم داستان افت بیشتری پیدا میکند، چون هیچکدام از مسببین دیگر حادثه برای ما جذابیت ندارند، چون حتی اسم های آنها هم درست به خاطرمان نمیماند و هیچ نزدیکیای به آنها احساس نمیکنیم، چرا باید اسم ۴_۵ پسر و دختر که هیچ ویژگی خاصی جز شکاندن دل هانا نداشتهاند را یادمان بماند در حالی که آنها ویژگی منحصر به فردی برای ترسیم شخصیت خود ندارند؟ از طرفی خواننده نمیداند باید دقیقا کدام خط داستان را دنبال کند، نویسنده شواهد ضعیفی ارائه میدهد که شاید هانا زنده باشد، اما آن قدر به آن نمیپردازد که پررنگ شدن چنین احتمالی در ذهن خواننده او را به خواندن ادامهی کتاب تشویق کند. از طرفی کِلی چیزی برای ارائه به ما ندارد، نویسنده فقط میگوید او خیلی خوب است! خب این آدم خیلی خوب چه کار میتواند بکند؟ از کلیت این مباحث میتوانیم بفهمیم که کتاب علیرغم ایدهی خوب و دغدغهی خوبی که برای رساندن پیامی داشته به بدترین نحو پرداخته شده. این قدر که اگر شما در یک کلاس داستاننویسی از چند نوجوان بخواهید داستانی با چنین ایدهای بنویسند داستانی جذابتر و باورپذیرتر تحویلتان میدهند، باورپذیر به این معنی که اینقدر دردهای شخصیتاصلی به روحتان چنگ میاندازد که در اندوه او شریک میشوید و برای رسیدن او به این مرحله به او حق میدهید و خب اینجا دقیقا نقطهای است که باید ضربهنهایی را بزنید، همان "حواسمان به آدمهای اطرافمان که علائم خودکشی را دارند" باشد. نویسنده در پایان داستان خیلی کمرنگ سعی در رساندن چنین پیغامی میکند اما مثل بقیه قسمتهای داستان این باور برای خواننده درونی نمیشود. و در نهایت شما اگر موفق شوید کتاب را تمام کنید چه دارید؟ چندین ساعت که برای همیشه از دستتان رفته، شخصیتهایی که هیچکدام آن قدر پررنگ نیستند که برایتان ماندگار شوند و یک حال عمیقا بد از درگیر شدن با مسائلی که شاید خواننده عادی نیازی به درگیر شدن با آنها را نداشتهباشد. بعد از خواندن این کتاب در شبکههای اجتماعی چند پست گذاشتم و از همه خواهش کردم تا وقتی همهی کتابهای خوب دنیا را نخواندهاند سراغ این یکی نروند 😊
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.