شنبه ی گلوریا عمومیداستان شنبه ی گلوریا ماریو بندتی و 2 نفر دیگر 3.4 9 نفر | 3 یادداشت خواهم خواند نوشتن یادداشت با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید. در حال خواندن 0 خواندهام 11 خواهم خواند 5 خرید از کتابفروشیها ناشر ماهی شابک 9789642093267 تعداد صفحات 166 تاریخ انتشار 1399/9/8 توضیحات کتاب شنبه ی گلوریا، ویراستار مهدی نوری. دهه 1990 میلادی گردآوری و تلفیق ادبیات اروگوئه داستان کوتاه لیستهای مرتبط به شنبه ی گلوریا گگاب کتاب های 2024 27 کتاب چالش گودریدز 24 تا کتاب پایان چالش در 9 اکتبر (ولی هنوز ادامه داره تا اخر 2024 لیست اپدیت میشه) 5 2 فاطمه رجائی جیبیهای نشر ماهی 71 کتاب هروقت قصد دارم حضوری کتاب بخرم دوتا کتابفروشی توی شیراز هست که به سراغشون میرم. بعضی از کتابهای این لیست رو در همین کتابفروشیها برای اولین بار دیدم. این شد که تصمیم گرفتم از کتابهای جیبی که خوندم و نخوندم(در آینده امیدوارم بخونم) لیستی بسازم تا در مواقع لزوم بهش رجوع کنم.🌱 . شاید یکی از خوبیهای این لیست، این باشد که کتابهایش توی آن کیف مشکی یا سبزمان جا میشود و میتواند همراه سفرهای کوتاهمان باشد... (سفرهای بلند، کتابهای بلند میطلبد.*🌊) . نسخه نشر ماهی پنج کتاب آخر لیست رو داخل بهخوان پیدا نکردم. 9 64 یادداشتها محبوبترین جدید ترین 𝗅𝗂𝗆𝗈𝗈 1403/1/21 این کتابو لای کتابای کتابخونه مدرسه پیدا کردم؛ وقتی برش داشتم فکر کردم قراره با یه کتاب کلاسیک مواجه شم ولی هنگام خوندن فصل دو غافلگیر شدم و دیدم: عع حاجی این که داستان کوتاهه🫡😂 در کل بخوام بگم برای منی که با داستان کوتاه ارتباط نمیگیرم نسبت به سایر چیزایی که خونده بودم روون تر بود؛ اوایل کتاب حدس پایان داستان ها سخت بود ولی انگار از یه جا به بعد عادت میکردی که نزدیک ترین آدمو مقصر بدونی و پایانو برخلاف تصورت بسازی و آخرش همین میشد 0 3 یاسین خسروی 1403/4/25 درود نوشتههای ماریو بندتی؛ چندین داستان کوتاه در سبک رئالیسم در یک کتاب جیبی کوچک جمع شدهاند، ترجمه خانم لیلا مینایی به خوبی بر کتاب نشسته است. ماریو بندتی با ارائه داستانهای کوتاه در زمینههای عاشقانه و اجتماعی سعی در آموختن افکارش به دیگران دارد؛ نوشتههای ایشان سرشار از حس درک و همدردی است، داستانهای متفاوتی که حتی روایت مورچهای را در دو صفحه کتاب در برمیگیرد، که حس و حال افرادی را که در زندگی خود تلاشهای فراوان میکنند اما نتایج، همیشه ایده آلشان نیست را شرح میدهد. کتاب شنبه گلوریا نامش از داستانهای کوتاه درون کتاب برداشته شده است. به معنای واقعی کلمه نوشتههای آقای بندتی میتواند همرده نوشتههای آقای فوئنتس و دیگر نویسندههای آمریکای جنوبی و لاتین قرار گیرد. 0 0 hatsumi 1402/11/6 کتاب مجموعه ای از بیست داستان کوتاه هست که موضوعاتی مثل سیاست و داستان های عاشقانه رو در برگرفته و قصه ها در مورد مردم عادی ای هست که کسی بهشون توجه ای نداره و همونطور که در مقدمه کتاب اومده نویسنده سرخوردگی ها ،رفتارهای متظاهرانه،رویاها و آرزوهای اون ها رو توصیف میکنه گاهی راوی داستان ها کودکان و نوجوانان عقب افتاده ذهنی هستن و زبان نویسنده گاهی زبانی طنز آمیز هست برای اینکه جهان اطراف رو دست بندازه. داستان ها به زبانی ساده نوشته شدن اما گاهی در پایان داستان یک غافلگیری وجود داشت که باعث میشد بعد از اتمام داستان به فکر فرو بری و من این وجه از داستان ها رو خیلی دوست داشتم . راستش توقع نداشتم داستان کوتاه ها اینقدر خوب باشن اما در آخر تبدیل به یکی از بهترین مجموعه داستان کوتاه هایی شد که خوندم...💜 قسمت های مورد علاقم از کتاب: دو کوتوله شروع کردند به دعوایی مسخره که برای هزارمین بار تکرار میشد. یکی از آن دو دلقک قدبلند هم، بی آنکه کار خندهداری بکند، دورتر ایستاده بود و تشویقشان میکرد بیشتر همدیگر را بزنند. همانموقع دلقک قدبلند دوم، که از همهشان خندهدارتر بود، آمد جلو نردهای که صحنه را محصور میکرد و کارلوس او را از نزدیک دید. آنقدر نزدیک شد که کارلوس توانست لبهای خستهی مرد را زیر لبخند ثابت و رنگی دلقک ببیند. مرد بیچاره لحظهای صورت کودکانهی حیرانی را دید که به او خیره شده بود. گاهی بیاختیار دستخوش نوعی احساس رضایت حقیرانه میشدم وقتی میدیدم یکی از آن زنهای دستنیافتنی، که معمولاً بغلدست وزیر وزرا و کارمندان عالیرتبهی مملکت میبینید، حالا مال من شده است، فقط از آن من و مایهی لذت من، منی که کارمند دونپایهای بیش نبودم . در این کشور کسی برنده است که بتواند برای مشتی پول بیارزش جلو این و آن سر خم کند. فکر کردم یکشنبه است و میتوانم قدری بیشتر زیر پتو بمانم. همیشه روزهای تعطیل مثل بچهها ذوق میکنم، چون وقتم مال خودم است و میتوانم هر کاری دلم بخواهد بکنم و مجبور نیستم، مثل چهار روز از شش روز هفته، فاصلهی دو بلوک را بدوم تا بهموقع به اداره برسم و ساعت بزنم. ذوق میکنم که میتوانم به میل خودم بنشینم و به مسائل مهمی مثل زندگی، مرگ، فوتبال و جنگ فکر کنم. . الان دیگر سیزده سال و نیمم تمام شده و خیلی چیزها دستم آمده. میدانم آدمهایی که جز عربدهکشی و کتککاری و فحاشی کار دیگری بلند نیستند آدمهای بدی هستند، بد اما بدبخت. . همیشه دلم یک زیرشیروانی میخواست تا فرار کنم و برم آنجا. هیچوقت نفهمیدم از کی. راستیش خیلی دلم میخواهد بدانم اصلاً آدمها خودشان میدانند دارند از کی فرار میکنند؟ به نظرم نمیدانند. . هیچوقت خودش را یک سیاسی تبعیدی نمیدانست. سه اتفاق باعث شده بود ناگهان به سرش بزند و ترک دیار کند. اولی وقتی بود که توی خیابان چهار گدا، پشت سر هم، سر راهش پیدا شدند. دومی روزی بود که وزیر در تلویزیون کلمهی «صلح» را به زبان آورده و بلافاصله پلک راستش شروع کرد به پریدن. سومی هم وقتی بود که وارد کلیسای محله شد و دید مسیح (نه از آن مسیحهای وسط شمعهای محراب، بلکه یک مسیح غمگین، ایستاده در کنج راهرو) دارد مثل قدیسها اشک میریزد. . 0 10