بریدهای از کتاب شنبه ی گلوریا اثر ماریو بندتی
1402/11/6
صفحۀ 123
همیشه دلم یک زیرشیروانی میخواست تا فرار کنم و برم آنجا. هیچوقت نفهمیدم از کی. راستیش خیلی دلم میخواهد بدانم اصلاً آدمها خودشان میدانند دارند از کی فرار میکنند؟ به نظرم نمیدانند.
همیشه دلم یک زیرشیروانی میخواست تا فرار کنم و برم آنجا. هیچوقت نفهمیدم از کی. راستیش خیلی دلم میخواهد بدانم اصلاً آدمها خودشان میدانند دارند از کی فرار میکنند؟ به نظرم نمیدانند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.