معرفی کتاب بادام اثر وون پیونگ سون مترجم فاطمه اسدپور

بادام

بادام

وون پیونگ سون و 1 نفر دیگر
3.9
1,029 نفر |
313 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

94

خوانده‌ام

2,731

خواهم خواند

491

شابک
9786229265970
تعداد صفحات
192
تاریخ انتشار
_

توضیحات

        کتاب بادام رمانی معاصر از کرهٔ جنوبی و دربارهٔ ملاقات یک هیولا با هیولای دیگر است! راوی یکی از این هیولاها است. «یون جه» با یک بیماری مغزی به نام آلکسی تایمیا به دنیا آمده است که بروز احساساتی مانند ترس یا خشم را برای او سخت می‌کند. او هیچ دوستی ندارد. دو نورون بادام‌شکل که در اعماق مغزش قرار گرفته‌اند، این کار را با او کرده‌اند، اما مادر و مادربزرگ فداکارش زندگی امن و رضایت‌بخشی را برای او فراهم می‌کنند. خانهٔ کوچک آن‌ها بالای یک کتابفروشی دست‌دوم مادرش است که با یادداشت‌های رنگارنگ تزئین شده است. این یادداشت‌ها به او یادآوری می‌کند چه زمانی باید لبخند بزند، چه زمانی باید بگوید متشکرم و چه زمانی باید بخندد. در شب کریسمس ِشانزدهمین سالگرد تولد یون جه، همه‌چیز تغییر می‌کند. یک عمل تکان‌دهنده ناشی از خشونتی تصادفی دنیای او را در هم می‌شکند و او را تنها و به‌حال خودش رها می‌کند. یون جه که برای کنارآمدن با فقدان خود تلاش می‌کند در انزوای خاموشش عقب‌نشینی کند، «گون» را می‌بیند؛ نوجوان مشکل‌داری که به مدرسه‌شان می‌آید. آن‌ها یک پیوند شگفت‌انگیز ایجاد می‌کنند. با این دو هیولا همراه شوید!


      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به بادام

نمایش همه
بریدۀ کتاب

صفحۀ 30

کتاب‌ها مرا به جاهایی می‌بردند که در هیچ موقعیت دیگری نمی‌توانستم به آنجا بروم، اعترافات افرادی را به من به اشتراک می‌گذاشتند که تا حالا ندیده بودمشان، و در مورد زندگی‌هایی بودند که هرگز شاهد آنها نبودم. احساساتی که من هیچ وقت قادر به درکشان نبودم و حوادثی که هیچگاه تجربه‌شان نکرده بودم، همگی در این کتاب‌ها یافت می‌شدند. ذات کتاب از پایه و اساس، با نمایش‌های تلویزیونی و فیلم‌های سینمایی متفاوت است. دنیای فیلم‌های سینمایی، سریال‌های آبکی و کارتون‌ها به قدری دقیق بود که هیچ جای خالی نداشت که من آن را پر کنم. مثلاً در اقتباس سینمایی از کتابی که چنین توصیف شده بود: « یک بانوی موطلایی پاهایش را روی هم انداخته بود روی کوسنی قهوه‌ای رنگ در خانه‌اش که به شکل شش ضلعی بود نشسته بود»، تمام چیزها به تصمیم سازندگان ساخته می‌شد، از رنگ پوست و حالات صورت گرفته تا حتی اندازه ناخن. هیچ چیز برای من باقی نمی‌ماند که بخواهم تغییری بدهم. اما کتاب‌ها فرق داشتند. آنها جاهای خالی زیادی داشتند. جاهای خالی میان کلمات و حتی بین سطرها. می‌توانستم خودم را درون داستان بچپانم، آنجا بایستم، راه بروم و افکارم را خط بزنم. اصلاً اگر معنی کلمات را هم نمی‌دانستم، مهم نبود. ورق زدن صفحات نیمی از جبهه نبرد بود.

5

پست‌های مرتبط به بادام

یادداشت‌ها

Anahita

Anahita

1401/4/30

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          وقتی که خلاصه کوتاهی از این داستان رو خوندم تصمیم به خریدن کتاب گرفتم،اما قبل از این که کتاب رو شروع کنم به خاطر بازخورد هایی که از دیگران  گرفتم کمی پشیمون شدم اما در هر حال خوندنش رو شروع کردم و قلم نویسنده و فضاسازی کتاب به حدی برام دلنشین بود که در عرض چند ساعت تمومش کردم.
توصیفات نویسنده به ویژه در فصل اول کتاب برای من خیلی جذاب بود .این که دنیا رو از دید فردی ببینیم که توانایی درک احساسات رو نداره واقعا جالبه ، درسته که این کتاب برای نوجوان ها نوشته شده اما هرچه داستان جلوتر میرفت باعث می‌شد که بیشتر به اهمیت اثر گذاری محیط و اجتماع روی افراد  و  لزوم درک آدم ها پی ببرم.
نویسنده در خلال داستان از جملات و مفاهیمی استفاده کرده که باعث همذات پنداری خواننده با شخصیت اصلی داستان میشه و همین موضوع باعث اثرگذاری بیشتر نوشته  شده.
 نکته ای که برای من خیلی جالب بود این مورد هست که داستان یه فضای غمگینی داره اما نویسنده به هیچ وجه تلاش نمیکنه که این غم رو بهت القا کنه و همین غم خاص باعث جذابیت نوشته حداقل برای من شد . به نظر من داستان های غمگین هستند که در ذهن ما ماندگار میشن.
در کل این کتاب رو نباید با هدف تغییر دیدگاه نسبت به زندگی یا گرفتن یک درس جدید خوند، اما باعث یادآوری و توجه به نکات اصلی زندگی میشه که شاید به فراموشی سپردیم.
        

19

parisa

parisa

1403/5/8

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

0

alef

alef

1403/10/8

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          کتاب بادام یک داستان خارجی است و مناسب سن نوجوان است. اما برای همه سنین مناسب است. داستان درباره یک بیماری کمتر شناخته شده است که در این بیماری شخص درک خاصی ازاحساساتی مثل ترس و خوشحالی و تاسف را و... را ندارد.
حالا این پسر، چه در دوران کودکی و چه در دوران نوجوانی با چالش هایی رو به رو میشه که گاهی این بیماری به او برای گذراندن این چالش ها کمک می کند و گاهی سبب میشه دیگران به او به دید دیگری نگاه کنند و مورد تمسخر قرار بگیرد.
نمی دونم این بیماری در واقعیت درمان داره یا نه ولی شخصیت داستان کتاب زمانی که بزرگتر میشه ظاهرا تا حدودی علائم بهبود را احساس میکنه.

👈ولی به نظر من حرف اصلی کتاب همین قسمت بریده کتابی بود که در بخوان منتشر کردم که نویسنده از زبان یون جی گفت:

مردم چشمشان را به روی فجایعی که در جای دیگر اتفاق می افتد می بندند، چون می گویند کاری از دستشان بر نمی آید، اما برای اتفاقی که در نزدیکی شان می افتد هم هیچ اقدامی نمی کنند. چون خیلی می ترسند. اکثریت مردم می توانند احساس کنند، اما عمل نمی کنند. آن ها می گویند همدلی می کنند، اما به آسانی هم به فراموشی می سپارند.

😭نویسنده به بهترین حالت به خواننده می گوید که بعضی از ما هم مثل یون جی بدون احساس هستیم فقط توجه نداریم و برای ما عادی شده. حواسمون باشه  این روزها این بیماری را در خودمون نبینیم. برای گرفتن این بیماری فقط کافیه اخبار جهان و جنگ دیگه برای ما عادی بشه. اون وقت می بینیم که قسمت بادامی شکل مغز ما هم کوچیک شده و ما اصلا متوجه نشدیم. 😔😔
        

4