زمانی که شروع به خوندنش کردم فکر نمیکردم یک رمان عاشقانه ی بی نام و نشان انفدر جذبم کنه.
        

          کتابی خیال انگیز از رقص و خوانندگی و عشق. شاید دلدادگی غیر معمول و نامتعارفی داشته باشد اما مثل بوی خوش زن ،تحسین بر انگیز و شگفت آور است. یک بار خواندنش را به همه پیشنهاد می دهم چون در طول خواندنش حتی اگر ده پسر بچه و دختر بچه جیغ بزنند و از سرو کول هم بالا روند متوجه اطراف نخواهید شد.
        

          اولای داستان روند کندی داش و از اواسط داستان جذاب شد و با پایانی شوکه کننده تمام شد داستان کتاب و دوس داشتم مخصوصا فداکاری های راجر دالتون که برایماویس انجام داد این یه داستان عاشقانه با پایان تلخ بود که تلخیش تا مدت ها باهاتون میمونه
        

          اثری درباره عشق و خیانت. یک اثر کلاسیک به شمار میره و الان به نظرم ملال آور بود خوندنش و آنچنان هم از نظر داستان عشقی و کشش داستانی گیرایی نداشت.
        

          این کتاب رو 18 سالگی خوندم. یعنی دوره ای که آدم عاشق عشق های پرشور و احساساتی است. ولی راستش همان موقع هم خیلی جذبم نکرد. فداکاری در عشقی که شرحش داده شده بود ، یک چیزی مثل بقیه عشقهای مرسوم بود. اینکه آدم عاشق زن جوان زیبا و خوش صدایی شود و آن زن جوان هم از شدت بی پناهی به مردی که پناهش بشود دلباخته بشود هم چیز شورانگیزی نداشت. 
در حد یک رمان عاشقانه معمولی برایم بیشتر نبود. بعید هم هست الان اگر بخوانم خیلی نظرم عوض شود!
        

          .
او دوباره شروع به خواندن کرد.این‌دفعه یک آهنگ عاشقانه،ناله‌ای که از اعماق قلب بر می‌خاست،فریادی که از هستی سرچشمه می‌گرفت.در آن دقیقه من یقین داشتم او قدرت آن را دارد که آنچه بخواهد با من و سرنوشت من بکند،من حاضر بودم حیاتم را در قدمش نثار کنم و بمیرم،یا زندگی کنم و طوق بندگی‌اش را گردن نهم و به خاطرش گرسنگی و تشنگی را تحمل نمایم.صدای او بیش از هر چیز،بیش از عشق او و هیجان او در من تاثیر داشت.
.
بلاخره زندگی قمار است،ماجراست انسان یا میبرد یا می‌بازد.زندگی مثل معرکه ایست که پایان ندارد وقتی‌که صدای یک نفر کم‌کم ضعیف و خاموش شد،صدای دیگری جوان‌تر و قوی‌تر رشته‌ی داستان را در دست می‌گیرد و ادامه می‌دهد.
        

          همیشه یادت میمونه داستانشو

همیشه یادت میمونه وقتی داش از پله ها بالا میرفت و اون اواز چه حسی داشت :)))
        

          یه رمان خوب، پر از جملات کلیدی ساده برای داشتن یک زندگی لطیف به لطافت پر
        

          این کتاب رو داشتیم تو کتابخونه مال مادرم بود خخ خلاصه در 13 یا 14 سالگی اول بار خوندمش.ظاهرا جزو برترین رمانهای عشقی جهان هم هست.ولی بیچازه‌ شخصیت راجر دالتون و ظلمی که در عشق بهش شد.من و یاد عاشقان امروز کشور خودم میندازه.والا شرمنده
        

          تا نیمه داستان به نظر جذابیتی نداشت ،ولی پایانش خوب بود
        

          کتاب عجیبی بود که حس میکنم ربط به قلم نویسنده داشت، ولی خب داستان میتونست خیلی بهتر تموم بشه.
        

          میشه گفت بهترین کتابیه که تا به امروز خوندم :)
عالی بود
فراز و نشیب های زندگی، احساسات، عشق ، حادثه، جدایی و دلتنگی، سختی و شیرینی های زندگی، دل دادن و دل بریدن، نوشته‌هایی از اعماق وجود، سن نداشتن عشق و... توی این کتاب وجود دارن. از بهترین تا بدترین لحظه هارو میشه باهاش درک کرد. باهاش می‌فهمید که در اوج کمبودها و غم‌ها میشه خوشبخت بود و با چیزهای ساده اما دلنشین، خوشبختی ، حس خوب و عشق رو تجربه کرد.

عشق  زیبایی‌بخش  زندگیست :)
حتما پیشنهاد میکنم بهتون
من واقعا دوستش دارم
        

          بد نبود. ولی جذاب هم نبود. یه عاشقانه ی معمولی بود. حتی عشقش هم چندان جذاب و پاک نبود. یه جورایی انگار روح نداشت داستانش!
«پر» را از طاقچه دریافت کنید
https://taaghche.com/audiobook/111075
        

          متن روونی داشت. البته به جز اونجاهایی که مجبور شده بودن به خاطر سانسور تغییرش بدن.
در کل من از داستان لذت بردم. شاید بعضی از مفاهیم مطرح شده به مذاق یکسری از خواننده‌ها خوش نیاد یا گاها اغراق آمیز به نظر برسن. اما ما این مفاهیم رو در روایت‌های ماندگار و معروف خودمون هم داریم.
حرف آخر این که من کتاب رو از یک دوست بسیار عزیز هدیه گرفتم. دوستی که گفته بود چندین بار در سال به این کتاب برمیگرده. دفعه بعد که این دوست رو ببینم قطعا به خاطر هدیه‌ ارزشمند و لذت بخشش؛ تشکر دوباره خواهم کرد.
        

          اگر به صورت نمایشنامه ببینید یا صوتیش رو گوش بدید براتون قطعا جذاب تره
ولی داستان به شدت گیرا بود نظر من اما نه در حد 5 ستاره
        

          کتاب پر را یکبار در سال ۱۳۷۷ در دوران دانشجویی در یک شب در کتابخانه دانشگاه خواندم.چاپ جیبی مربوط به قبل انقلاب بود.آه چه شب خاطره انگیزی.چه توان و حرص بی پایانی برای خواندن آثار ادبیات دنیا داشتم.این کتاب را با پایان تراژیکش در آن شب خاطره انگیز خواندم.فکر کنم مترجمش مینمت دانا بود.چاپ سال ۱۳۳۸.البته در این دو مورد آخر مطمئن نیستم
کتاب لبه تیغ سامرست موآم و چندتای دیگه مثل در غرب خبری نیست را در یک روز خواندم.چاپ جیبی با کاغذ کاهی همیشه چاپ مورد علاقه من بود.بعدها با قیمتهای گزاف این چاپهای دست دوم را خریداری کردم برای زنده نگه داشتن خاطرات دوران دانشجویی ام.یادش بخیر
        

          خیلی برایم عجیب است که داستان خیانت مردی به همسرش و عشق بازی با دختری همسن دخترش چرا باید یک داستان عاشقانه نام گیرد؟! نکته عجیب تر آن که جایی خواندم این رمان آن قدر در سرزمین مادری نویسنده محبوبیت ندارد که در میان ایرانیان دارد! 
این یک ستاره را به قلم پر کشش نویسنده دادم. 
        

          وای من این کتاب و سالها پیش خوندم ولی اصلا داستانش یادم نیست فقط عکس جلدش یادمه🤔🤔🤔
        

          و چه عشق شاعرانه‌ایی..