یادداشت سمی

سمی

سمی

دیروز

        .
او دوباره شروع به خواندن کرد.این‌دفعه یک آهنگ عاشقانه،ناله‌ای که از اعماق قلب بر می‌خاست،فریادی که از هستی سرچشمه می‌گرفت.در آن دقیقه من یقین داشتم او قدرت آن را دارد که آنچه بخواهد با من و سرنوشت من بکند،من حاضر بودم حیاتم را در قدمش نثار کنم و بمیرم،یا زندگی کنم و طوق بندگی‌اش را گردن نهم و به خاطرش گرسنگی و تشنگی را تحمل نمایم.صدای او بیش از هر چیز،بیش از عشق او و هیجان او در من تاثیر داشت.
.
بلاخره زندگی قمار است،ماجراست انسان یا میبرد یا می‌بازد.زندگی مثل معرکه ایست که پایان ندارد وقتی‌که صدای یک نفر کم‌کم ضعیف و خاموش شد،صدای دیگری جوان‌تر و قوی‌تر رشته‌ی داستان را در دست می‌گیرد و ادامه می‌دهد.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.