معرفی کتاب ماهی بالای درخت اثر لیندا مالیلی هانت مترجم آرزو احمی

ماهی بالای درخت

ماهی بالای درخت

4.4
135 نفر |
45 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

6

خوانده‌ام

311

خواهم خواند

72

شابک
9786002964281
تعداد صفحات
348
تاریخ انتشار
1399/5/25

توضیحات

        هرکی به نوعی باهوشه. اما اگه بخوای یه ماهی رو بر اساس تواناییش در بالا رفتن از درخت قضاوت کنی، اون ماهی ممکنه همه عمرش فکر کنه یه احمقه.الای می تواند خوب نقاشی کند، می تواند همه چیز را در ذهنش به خوبی تصور کند، اما همیشه حقیقتی را از همه پنهان می کند: او نمی تواند کتاب بخواند.اما آقای دانلیز معلم جدید الای متوجه مشکل او می شود. هوش زیاد و خلاقیت بسیار الای را می بیند و می فهمد مشکل او چیزی نیست جز (خوانش پریشی).او می تواند به الای کمک کند تا احساس عقب ماندگی و حماقت نکند و دیگر نه برای خودش دردسر تازه ای بسازد و نه برای دیگران.
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

نوبرک

نوبرک

1403/4/23

تعداد صفحه

5 صفحه در روز

پست‌های مرتبط به ماهی بالای درخت

یادداشت‌ها

          بعضی از انسان‌ها در ذهنشان زندگی می‌کنند. به جای خواندن، زل می‌زنند به بخار قطره‌هایی که می‌چکند توی قوری و به بخار آتش‌فشان‌ها فکر می‌کنند یا دایناسورهایی را تصور می‌کنند که دور هم قهوه می‌خورند و درمورد قشنگی شهاب‌سنگی که از بالای سرشان می‌گذرد، حرف می‌زنند. الی که یکی از همان انسان‌هاست، هرسال به‌خاطر کارهای عجیبش مجبور است مدرسه‌اش را عوض کند اما اینبار شخص دیگری‌ست که می‌رود و فرد دیگری جایگزینش می‌شود...

قبل از هرچیزی،‌ سراغ زاویه‌ دید کتاب می‌روم. شاید برای شخصیت‌های دردسرساز، درونگرا،‌ عجیب و یا آنهایی که خودشان را از هرکسی در دورترین نقطه نگه می‌دارند،‌ اول شخص، بهترین انتخاب در زاویه دید باشد و رعایت این مورد به وضوح در «ماهی روی درخت» قابل مشاهده است. الی و افراد مثل او را خودشان بهتر از هرکسی می‌توانند توصیف کنند در غیر این صورت هیچکس هیچوقت متوجه نمی‌شود که چرا بعضی کارها برای الی مثل این است که از یکی ماهی بخواهند بالای درخت برود.

داستان از لحاظ توانایی جذب خوانندگانش و نشاندنشان پای کتاب، قوی است و نقاط قوت خود را دارد. در راس این نقاط قوت نیز نحوه‌ی روی کاغذ پیاده شدن ایده‌ی داستان است. همانطور که احتمالا خودتان بدانید، ماجراهایی مثل الی که درمورد یک ۱۲ ساله‌ی متفاوت از بقیه هم سن و سالانش باشد،‌ اصلا کم نیستند ولی با این حال، روان بودن قلم «لیندا ماللی هانت» همان چیزی است که هرلحظه وابسته‌ترتان می‌کند.

در شخصیت‌پردازی نیز نویسنده تقریبا خوب عمل کرده است. اطلاعات خیلی کاملی درنهایت از الی و بعضی از شخصیت‌های دیگر به دست خواهید آورد اما چند فرد که همکلاسی‌های الی هستند، همچنان شکل نامعلومی خواهند داشت که حتی شاید با همان توصیفات کم،‌ اگر اسمشان تغییر کند، اینطور به نظر برسد که یک شخص جدید به داستان اضافه شده است.

به شخصه هیچ‌وقت به عنوان کسی که سلیقه‌اش انتظار تخیل و یا هیجان را از کتاب‌ها دارد، با داستان‌های رئال نتوانسته‌ام کنار بیایم. اما گاهی تخیل را حتی می‌توان بین تصورات غیرطبیعی یک کلاس ششمی دردسرساز هم پیدا کرد. آنچه در ذهن الی می‌گذشت را هرچند که گاهی تفاوت زیادی با ما داشته باشد اما با این حال دوستش داشتم. حتی ممکن است این همان چیزی باشد که احساس می‌کنم می‌تواند به یک کتاب رئال جان ببخشد.

با وجود تمام نکات مثبتی که گفته شد،‌ اتفاقاتی که نسبت به صفحات دیگر کتاب مهم و هیجان انگیز هستند، از اواسط ماجرا شروع می‌شوند و البته ممکن است که بتوان گفت سنگینی این موضوع در سی صفحه‌ی آخر، از همه بیشتر است و تا قبل از آن، هرآنچه تا اینجا بیان شد کتاب را حفظ کرده بودند.

«ماهی روی درخت» را بهترین کتاب رئالی می‌دانم که تاکنون خوانده‌ام. در کنار رئال بودنش،‌ شاید اگر به کمی حال خوب هم نیاز داشته باشید خواندن آن را پیشنهاد میکنم. و در آخر، به قول الی نیکرسون: ماهی‌ها می‌توانند پرواز کنند و پرنده‌ها می‌توانند شنا کنند. غیرممکن‌ها قرار است ممکن شوند :)
        

20

          چیزی که دیگران درباره تو می گویند ممکنه همه واقعیت تو نباشه
من با این کتاب رفتم به دنیای صدها مراجع کودکی که تا حالا داشتم، پا گذاشتم به دنیایی که میتونه برای اونها خیلی ترسناک باشه، رسیدم به رنج ها و تلاش هاشون. تلاش هر روز شون برای اینکه به دیگران ثابت کنند که احمق نیستند. و ما چی میفهمیم از دنیای کودکی که با دیگران متفاوته؟
و من بارها و بارها در خیالم مراجعانم را بغل کردم، فشار دادم و گفتم بزن قدش و در کلام به روشون آوردم که: بهت افتخار می کنم چون در حال تلاشی برای روشن کردن زندگی ات.
این کتاب برای من یادآور همین لحظه ها بود
کتاب از زبان آلای نیکرسون دختری که اختلال یادگیری داره نوشته شده و ما در خط خط کتاب با افکار و احساسات او جلو میریم.
این کتاب را پیشنهاد می کنم به همه والدین و معلم ها و همه بچه هایی که از آینده نگرانند چون فکر می کنند با دیگران فرق دارند
نوجوان های عشق رمان هم می توانند این کتاب را بخوانند چون متن روانی داره
        

23

          این کتاب رو به صورت صوتی گوش دادم و بعد از تموم شدنش، به فهرست کتاب هایی که می خوام بخرم اضافه کردم.
 قبل از خوندن، یا بهتره بگم شنیدن این کتاب، هیچ چیز از خوانش پریشی نمی دونستم؛ بعدا، یکم دربارهء خوانش پریشی تحقیق کردم. این کتاب با این که داستان بود، نه کتاب علمی، باعث شد یک چیز به دانسته های کمم اضافه شه و اتفاقا بعدا هم به دردم خورد. 
معلم می تونه تاثیر زیادی روی دانش آموزهاش بذاره. این که مدرسه رو دوست داشته باشن یا نه، درس خوندن رو دوست داشته باشن یا نه، کشف استعدادها، بالا یا پایین بردن اعتماد به نفس، و خیلی چیزهای دیگه، تا حد زیادی دست معلم هست، مخصوصا توی دبستان. معلم خوب می تونه بفهمه هر بچه ای توی چه زمینه ای هوش و استعداد داره؛ و اگه تو موضوعی مشکل داشت، با روش درست باهاش کار می کنه. اَلِی که بعد از شش سال هنوز نمی تونست بخونه و بنویسه و همه مسخره می کردنش، بالاخره می فهمه که اتفاقا چه هوش بالایی داره، اعتماد به نفسش بیشتر میشه، دوست پیدا می کنه، و کم کم خوندن و نوشتن رو یاد می گیره، چون تا حالا معلم خوبی نداشته و حالا معلمش مشکلش رو فهمیده و کمکش می کنه.
خوندن این کتاب شاید برای معلم های دبستان خیلی مفید باشه؛ همینطور برای والدین یا معلم هایی که بچه یا دانش آموزی دارن که نمی تونه بخونه.
        

10

          در این سال های فترت کتابخوانیِ من، کتابهای نوجوانِ زیادی منتشر شده بود که من حتی اسمشان را هم نشنیده بودم. «ماهی بالای درخت» یکی از همان کتاب ها بود. «اَلی نیکرسون» یک جایی میانه ی آن صفحات نشسته بود و از اختلال خوانش پریشی رنج می برد، در شش سال دبستان هفت بار مدرسه اش را عوض کرده بود و نمی گذاشت معلم ها بفهمند در کلاس ششم نمی تواند بنویسند و بخواند. داستان فضایِ دوست داشتنی و مدرسه ای اغلب کتاب های نوجوان را داشت. نوجوانی که با مشکلی دست و پنجه نرم می کند، یک دانش آموز شرور در کلاس که اذیتشان می کند و یک یا چند نفر که مهربان ترند و با شخصیت ما دوست می شوند. همه چیز از همان الگوی قدیمی پیروی می کرد و برای من که اغلب در حال خواندن کتاب های نوجوان بودم باید خسته کننده می بود اما عمق شخصیت اَلی نیکرسون باعث شد که بدون دلزدگی داستان را دنبال کنم. همان قدر که نوجوان ها متفاوت اند. اَلی نیکرسون با برادلی چاکرزِ «ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر» و آگوست پولمنِ «اعجوبه» تفاوت داشت. شاید عمقِ شخصیت به عنوان مهم ترین ویژگی یک کتابِ شخصیت محور می تواند جبران کننده پی رنگ و فضاسازی تکراری باشد. 
فضای رنگی و امیدوارکننده داستان برطرف کننده ی مهم ترین نیازهای نوجوان ها بود؛ در درجه اول «امید» و در درجه ی دوم «خودباوری». حتی از نظر من ایرادی ندارد که این کتاب ها نسبت به زندگی واقعی تا حد زیادی مهربان تر باشند، اینکه دنیا را بهتر از آنچه که هست تصور کنیم و به ادامه دادن اعتقاد داشته باشیم خیلی بهتر از این است که در دریای ناامیدی مان بیشتر فرو برویم.
از طرفی خرده پی رنگ های داستان که موازی داستان اصلی پیش می رفتند می توانستند در کنار پیام اصلی داستان، برای نوجوان ها پیامک های مناسبی داشته باشند. مثلا اینکه اَلی پدربزرگش را از دست داده بود یا حضور مهاجرین و رنگین پوست ها در کلاس درسشان، دست و پنجه نرم کردن یکی از بهترین دوستانِ اَلی با فقر و در کنار همه ی این ها این جمله ی عزیز در صفحات و پایینی «سرم را دور کلاس می چرخانم، یادم می افتد برایم تفاوت خواندن خودم با بقیه، مثل این بود که هر روز دارم یک بلوک سیمانی را روی زمین می کشم و چقدر هم همیشه دلم برای خودم می سوخت. حالا متوجه می شوم که انگار همه برای خودشان یک بلوک سیمانی دارند که باید با خودشان این طرف و آن طرف بکشند و چقدر هم همه شان سنگین اند.»
بعد از تمام کردن کتاب متوجه شدم، از این نویسنده کتابِ «یکی برای خانواده مورفی» را هم خوانده ام. گرچه ایده ی داستان دوم بدیع تر بود، اما «ماهی بالای درخت» پرداخت بهتری داشت و برای همین در لیست یکی از بهترین کتاب¬های نوجوانی که خوانده ام جا گرفت.
        

11

مُحیصا

مُحیصا

1403/12/3

          ماهی بالای درخت رو که می خوندم یکی از دردناک ترین اتفاقات زمان کودکیم برام تداعی شد. از اون جایی که نوشتن باعث رها شدن میشه، می‌خوام در قالب نوشتن یادداشت درباره کتاب اون خاطره رو هم بنویسم. خاطره ای که هنوز جای زخمش خوب نشده. امیدوارم نوشتن راجبش باعث رهاییم از این خاطره بشه.
ماهی بالای درخت که تمام می شود بغضی به اندازه ی یک سیب گنده، شاید هم بزرگ تر از تمام سیب های گنده ی دنیا در گلویم گیر می کند. خاطرات به ذهنم هجوم می آورند و پرت می شوم به دوران ابتدایی ام. زمانی که خانم سین معلم ما بود. هنوز هم پس از گذشت سال های طولانی از آن زمان چهره و تن صدایش را  به وضوح همان روز ها به یاد می آورم. خانم سین معلمی بود لاغر اندام و بلند با چشم هایی نافذ و تن صدایی محکم و قاطع که سرکش ترین دانش آموزان را هم میخکوب می کرد. به یاد می آورم که حتی سایه ی حضورش هم باعث سکوتی وهم آور در فضای کلاس می شد. در یکی از روز ها خانم سین جمله ای را پای تابلو نوشت، رو به بچه های کلاس کرد و گفت:« سعی کنید جمله ی توانا بود هر که دانا بود رو ده بار با خط خوش در دفترتون بنویسید و شنبه  به کلاس بیارید.»‌ 
به خانه که رفتم دفترم را باز کردم و سعی کردم با نهایت دقت و علاقه ای که به خوشنویسی داشتم جمله ی سرمشق را بنویسم. نتیجه از آن چه که فکرش را می کردم بهتر شد. سرمشقی که مرتب و خوانا و با نهایت تلاش دخترکی نه ساله نوشته شده بود.
زنگ آخر روز شنبه خانم سین به ترتیب اسم دانش آموزان را صدا زد و وقتی نوبت به اسم من رسید، دفترم را نشانش دادم. او دفتر را به دقت نگاه کرد بعد اخم هایش را در هم کشید و گفت:« اینا رو خودت نوشتی؟» آب دهانم را قورت دادم و گفتم:« بله خانم کار خودمه.» اخم هایش بیشتر در هم رفت:« راستش رو بگو کی واست اینا نوشته؟» دیگر داشت گریه ام در می آمد. :« خانم باور کنید خودم نوشتم.» ناگهان خانم سین با عصبانیت فریادی کشید و دفترم را به سمت صورتم پرت کرد و گفت:« دروغگو. دروغگو. وسایلت رو جمع کن و از کلاس من گمشو بیرون و تا وقتی نگفتی کی اینا رو نوشته حق نداری پاتو تو این کلاس بذاری.» بهت، خشم و ترس. غوطه ور در میان احساساتی ویران کننده. در میان نگاه سرزنش آمیز همکلاسی هایم و با دستانی لرزان همراه وسایلم تکه های خرد شده قلبم، احساساتم، شخصیتم و در یک کلام تمام روحم را جمع کردم و از کلاس بیرون رفتم. تمام زنگ آخر در راهروی نیمه تاریک بیرون از کلاس درس بی صدا اشک ریختم و به محض به صدا در آمدن صدای زنگ اولین نفری بودم که از مدرسه بیرون آمدم. تمام طول مسیرم تا خانه را که انگار تمامی نداشت با گریه دویدم در حالی که خانم سین در ذهنم مدام فریاد می کشید:« دروغگو، دروغگو.»
این ماجرا را تعریف کردم تا بگویم:« کم نبوده و نیستند دانش آموزانی مانند اَلی که استعداد هایشان نادیده گرفته شد چون متفاوت بودند، متفاوت فکر می کردند و قادر به دیدن دنیا از دریچه ای متفاوت بودند. آیا ندیده اید دانش آموزانی را که استعداد هایشان را نادیده گرفتند چون قادر نبودند جدول ضرب را به خوبی حفظ کنند، کسرهای پیش ساخته را به سرعت حل کنند یا املایی بدون غلط بنویسند؟ در حالی که در بطن وجودشان نویسندگانی توانا، هنرمندانی خلاق و ورزشکارانی لایق نهفته بود که نیازمند هدایت تشویق و همراهی بودند!
من تنهایی اَلی را با تمام وجودم احساس می کردم، اَلی را درک کردم در تمام زمان هایی  که در محاسبات ریاضی سریع نبودم و خودم را سرزنش می کردم.به یاد ندارم تا به حال برای چیزی به جز گرفتن نمره ی کامل در ریاضی، حفظ طوطی وار و سریع مطالب درسی و.... تشویق شده باشم و همین باعث می شد در هنگام خواندن کتاب احساس کنم من هم اَلی هستم و اَلی هم من است. 💔✨
ماهی بالای درخت کتابی است که با زبانی روان، در قالب داستانی ساده و خودمانی به بیان این تفاوت ها در کودکان می پردازد. در ماهی بالای درخت ما با اَلی همراه می شویم و دنیا را از دریچه که او (یک کودک) نگاه می کند نگاه می کنیم. با نگرانی هایش نگران و با شادی هایش شاد می شویم و به یاد می آوریم در کودکی چگونه بودیم و چه زمانی به همراهی نیاز داشتیم. در کتاب با آقای دانی یلز آشنا می شویم و در کنار او یاد می گیریم با کودکان چگونه باشیم. و در پایان همان طور که در پشت جلد کتاب نوشته شده بود ای کاش من هم می توانستم این کتاب را به تمام معلمان،پرورشکاران و والدین بدهم، شاید خواندن این کتاب مقدمه ای باشد برایشان. مقدمه ای برای دنیا را از دریچه کودکان دیدن، مقدمه ای برای درک کودکان متفاوت و مقدمه ای برای آنچه که باید درباره کودکان می دانستیم اما هیچ گاه ندانستیم:)
        

59

          از دیس‌لکسیا فقط در حد کمی اطلاعات علمی و پزشکی می‌دانستم اما هیچ وقت به این فکر نکرده بودم که می‌شود کودکی از ابتدا با این مشکل درگیر باشد! با این حال این سوال در تمام این مدت گوشه‌ی ذهنم بود که کسی که نمی‌تواند بخواند، چه میکند؟ مشکلات عصبی، مخصوصاً آن‌ها که با درک و تحلیل اطلاعات مرتبطند، مشکلات عجیبی هستند که فهمیدن آن برای اطرافیانی که درگیرش نیستند، واقعاً سخت و حتی غیرممکن است! 
در یادداشت پشت کتاب خواندم که نویسنده، سالها کارشناس علوم تربیتی بوده و تدریس می‌کرده و از آن جالب‌تر این که خودش نیز از مشکل دیس‌لکسیا رنج می‌برده تا این که یک معلم خوب، سرنوشتش را تغییر می‌دهد...

مطالعه‌ی این رمان را که شروع کردم، دیدم بله، می‌شود در مدرسه‌ای، چنین دانش‌آموزی وجود داشته باشد! اما نکته‌ی جالب این‌جا بود که الی آنقدر باهوش است که تا حالا که ۱۲ ساله شده و قرار است به کلاس ششم برود، اجازه نداده کسی ‌متوجه شود که نمی‌تواند بخواند و بنویسد! هربار با یک حقه و داستان، از زیر بار نوشتن و خواندن در می‌رود و البته همین باعث می‌شود مدام در دفتر مدرسه باشد! اما حالا اوضاع تغییر کرده، معلمشان، خانم هالی که باردار است، رفته و قرار است معلم جدیدی جایگزین او شود.
آقای دانی‌یلز که از همان ابتدای حضورش در کلاس، مشخص است که به خوبی به تفاوت‌های فردی شاگردانش توجه دارد، متوجه مشکل الی می‌شود اما الی که در این سال‌ها ندیده کسی به او توجه مثبتی داشته‌باشد، نمی‌تواند به راحتی کمک او را بپذیرد ... 

آقای دانی‌یلز به الی می‌گوید: «اگر ماهی را بر اساس توانایی‌اش در بالارفتن از درخت بسنجیم، او تمام عمرش را با این فکر میگذراند که چقدر خنگ است!» ... و الی به تمام روزهایی فکرمی‌کند که مورد ارزیابی و سنجش قرارگرفته‌بود!
بله، مساله همین جاست! این که چه کسی را با چه معیاری می‌سنجیم؟ و این که آیا دیگران برای سنجش ما معیار درستی به کار برده‌اند؟ 
همه‌ی اینها و موضوعات مرتبط دیگر، مسائلی‌ست که در لابه‌لای خطوط این کتاب به آن‌ها پرداخته‌شده... داستان الی و دیگر هم‌کلاسی‌هایش که هرکدام به نحوی درگیر مسأله‌ای کوچک یا بزرگ هستند، اما وقتی به ویژگی‌های مثبتشان توجه می‌شود، تغییر می‌کنند .... 

خواندن داستان این کتاب از یک سو برای نوجوانان، خصوصاً آن‌هایی که فکر می‌کنند به‌خاطر ویژگی‌ای که دارند به هیچ آرزویی دست نمی‌یابند؛ و از سوی دیگر برای همه‌ی معلمان و مربیان مفید و حتی لازم است! 
        

10