معرفی کتاب آماندا: نمایش نامه در پنج پرده اثر ژان آنوی مترجم حمید سمندریان

آماندا: نمایش نامه در پنج پرده

آماندا: نمایش نامه در پنج پرده

ژان آنوی و 2 نفر دیگر
4.3
9 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

15

خواهم خواند

3

ناشر
قطره
شابک
9786001199288
تعداد صفحات
112
تاریخ انتشار
1396/8/10

توضیحات

        حالا صبح است، ببینید در دنیا چه چیزهای اطمینان بخشی وجود دارد، گل هایی که می شود پریشان کرد علف هایی که انسان می تواند بکند و در دست هایش له کند. این دست ها نخواهند گفت: من نمی توانم فراموش کنم... نمی خواهم خاطراتم از من فرار کنند. این دست ها دوست دارند، این دست ها یک روز صبح در حالی که تغییر کرده اند بیدار خواهند شد.... این دست ها عاشق خواهند شد...
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به آماندا: نمایش نامه در پنج پرده

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به آماندا: نمایش نامه در پنج پرده

عروسک خانهپدر عروسی خون

فصل اول باشگاه هامارتیا ( آشنایی با زبان درام )

45 کتاب

💫 بارها و بارها با این سوال رو به رو می شدم که نمایشنامه خوانی رو از کجا باید شروع کرد یا این که چطوری نمایشنامه بخونیم؟ یا حتی سوالی اساسی تر : ❓ چرا باید نمایشنامه خوند؟ 💥هر بار به دنبال این بودم که برای کسانی که خیلی با این سبک ادبی آشنا نیستند یک لیست درست کنم که وقتی کسی گفت میخوام نمایشنامه بخونم ، این لیست رو بهش بدم و بگم اینا رو بخون. اما این لیست باید یک سری ویژگی ها هم میداشت. ⚠️ اول اینکه لیست سختی نباید می بود . مثلا نباید ادیپ یا هملت رو بهش معرفی می کردم. چون وقتی کسی هنوز با نمایشنامه آشنا نیست ، ممکنه خوندن این آثار علیرغم شاهکار بودنشون باعث بشه که شخص درک درستی از این اثار نداشته باشه در نتیجه عطای نمایشنامه خوانی رو به لقاش ببخشه. 📍 دوم اینکه این لیست باید علیرغم ساده بودن یک نمای کلی از ژانرهای مختلف نمایشی رو هم در بر میگرفت که شخص علاوه بر خوندن نمایشنامه و علاقه مند شدن بهش ، بتونه یک دید کلی به ژانرهای نمایشی داشته باشه. 🙄 اما درست کردن این لیست هی عقب میفتاد و هربار که شخصی ازم میخواست که بهش نمایشنامه برای شروع معرفی کنم ، دوباره با خودم میگفتم که ای کاش درست کردن لیست رو پشت گوش نمینداختم. 🌸 پارسال بود که با افتتاح باشگاه 🎭 هامارتیا 🎭 ، این لیست هدفمند ساخته شد. در باشگاه نمایشنامه خوانی هامارتیا قرار بر این شد که کنار هم نمایشنامه بخونیم و درباره این آثار به گپ و گفت بشینیم. 🤔 اما همخوانی تنها کافی نبود و نیست. در هامارتیا ابتدا به این پرداختیم که چرا باید نمایشنامه خوند؟ فرق نمایشنامه با رمان و داستان کوتاه چیه. 💡 به این پاسخ رسیدیم که نمایشنامه یک گونه ادبی کاملا مستقله که سوای تئاتری که بعدا میشه از روش ساخت ، درباره ش قضاوت میشه. خیلی ها فکر می کنند که نمایشنامه رو باید فقط در اجرا دید و نباید خوند که این یک دیدگاه کاملا اشتباهه. نمایشنامه رو میشه مثل یک داستان خوند . تئاتری که از روی این نمایشنامه ساخته میشه یک اثر مستقل و جداست و سوای نمایشنامه باید درباره ش قضاوت کرد. 🎭 نمایشنامه یک اثر دراماتیک و عمل محوره. در نمایشنامه شما با گزارش اعمال کاراکترها طرفید. نمایشنامه نویس برعکس رمان و داستان نویس از توصیف بی بهره ست. در رمان شما به راحتی به افکار کاراکترها پی میبرید چون نویسنده میتونه راحت تمام درونیات و ذهنیات کاراکترها رو برای شما تشریح کنه اما در نمایشنامه این درونیات و ذهنیات باید از طریق گزارش اعمال کاراکترها به مخاطب رسونده بشه. در نتیجه نمایشنامه خواننده فعال تری نیاز داره. 🎧 ما در هامارتیا ابتدا در یک جلسه آنلاین به بررسی فرم و محتوا پرداختیم و نمای کلی ای درباره فرم در آثار هنری ارائه دادیم. سپس با خوندن هر نمایشنامه به گپ و گفت نشستیم. درباره درام و آنتاگونیست و پروتاگونیست و نقاط عطف و اوج و... صحبت کردیم. در باشگاه در کنار آثاری که خوندیم سعی کردیم با فیلم ها و نقاشی هایی که در تاریخ هنر ماندگار بودن به پرورش حس اعضای باشگاه بپردازیم. کسانی که در باشگاه هامارتیا عضو شدند امروز قطعا آشنایی ای حتی کوتاه درباره فرم ، اثر هنری ، حس ، ناخوداگاه هنری و... رو پیدا کردند و امروز در مواجهه با یک اثر هنری منفعل نخواهند بود. 💫 هدف ما در فصل اول این بود که اعضا نمایشنامه خوانی رو شروع کنند و با زبان درام و نمایشنامه آشنا بشند و از فصل دوم بریم سراغ تراژدی های یونان و مرحله به مرحله با تاریخ نمایش جلو بیایم و در کنار خوندن نمایشنامه ها و تحلیل سیر درام در تاریخ از فلسفه و جامعه شناسی و تاریخ تئاتر هم حرف بزنیم. 💠💠 در باشگاه هامارتیا قراره بیش از 1500 اثر نمایشی در قالب 20 فصل همخوانی بشه. نمیدونم چقدر طول بکشه اما تا جایی که بتونیم پیش خواهیم رفت. تمام اثار نمایشی ایرانی و خارجی در باشگاه هامارتیا برنامه ریزی شده. 🧑‍🏫 در فصل اول برای آشنایی با زبان درام 40 اثر نمایشی رو خوندیم ( در هنگام نوشتن این لیست اثر 38 رو در حال همخوانی هستیم ) و یک دید کلی درباره نمایشنامه ها به دست آوردیم ، در این همخوانی آثار ۲ درام نویس رو به صورت کامل همخوانی کردیم . 🤩 مارتین مک دونا و آنتون چخوف ( سیر هامارتیا باعث شد که نظرها درباره چخوف عوض بشه ، کسانی که ابتدا با چخوف ارتباط نمی گرفتند ، وقتی با هامارتیا همراه شدند، چخوف تبدیل به یکی از نویسندگان مورد علاقه شون شد ) بلاخره ابتدا باید بدونیم نمایشنامه چیه و زبان درام چه زبانیه و بعد که شناختیمش بریم به دنبال این که چطوری به وجود اومد و چه سیری رو طی کرد. این لیست برای شروع نمایشنامه خوانی در باشگاه هامارتیا خونده شده. در انتهای هر فصل لیست همخوانی اون فصل منتشر خواهد شد. 💥 لازم به ذکره که ما در هامارتیا علاوه بر نمایشنامه هایی که میخونیم، بعضی از آثار نمایشی رو برای مطالعه بیشتر با هشتگ #متمم قرار می دیم ، این آثار یا اقتباسی از آثاری هستند که در حال خوندن اونها هستیم یا آثار کم اهمیت تری هستند که گذاشته میشن تا هرکسی اگر دوست داشت اونها رو بخونه ، خوندن این آثار در دوره همخوانی گروه نیست و فقط و صرفا برای مطالعه بیشتره . در این لیست شما بعد از اثر شماره ۴۰ می تونید متمم ها رو هم ببینید و اگر دوست داشتید اونها رو هم مطالعه کنید. اگر شما هم به ادبیات دراماتیک علاقه دارید ، خانواده بزرگ 305 نفره 🎭 هامارتیا 🎭 ( در روز ایجاد لیست ) با آغوش باز پذیرای شماست تا با ما در این مسیر جذاب همراه باشید :

38

یادداشت‌ها

مینا

مینا

2 روز پیش

          یه نمایشگاه کوتاه و کمدی (و بعد رمانتیک) با شخصیتای جالب و تا حدی دیوونه؟ و فوق‌العاده سرگرم‌کننده.

آماندا دختر دوست‌داشتنی و از همه‌جا‌ بی‌خبریه که برای کار به خونه‌ی اشرافی دوشسی می‌ره و یهو خودشو وسط ماجرای عجیب و غریب این خانواده گرفتار می‌بینه. همه عجیب رفتار میکنن، هیچکس هیچ توضیح درست و درمونی بهش نمیده، و ما بعنوان خواننده همون‌قدر گیج میشیم که خود آماندا هست. و این ویژگی رو تو داستان واقعاً دوست داشتم.

نمایش هرچی جلوتر میره کششش بیشتر میشه (چقدر «ش» داشت) و با اینکه میزان رازآلود بودنش با هر پرده کمتر و کمتر میشه و عملا از یه جایی به بعد میشه کاملا حدس زد که قراره چجوری داستان تموم بشه، ولی برای من بشخصه نه تنها از جذابیتش کم نشد که مدام هیجانم برای رسیدن به آخر داستان بیشتر هم میشد.

دیالوگای خیلی جالبی بین شخصیتا گفته میشه، و شاید حرفای دوشس ارزش «هایلایت کردن»شون بیشتر باشه، اما من خودم عاشق حرفای آماندا شده بودم. هم خنده‌م می‌گرفت هم احساس نزدیکی می‌کردم و هم بیشتر به دلم می‌نشست. (و البته چه جای تعجب؟)

داستان درباره‌ی گیر کردن در خاطرات، ادامه‌ی زندگی بعد از رفتن عزیزان و تلاش برای زنده نگه داشتن خاطراتین که با گذشت زمان محوتر و محوتر میشن. هم‌چنین درباره‌ی عشق، درباره‌ی زندگی نو و روراست بودن با  احساسات خود و وانمود نکردن در مقابل دیگرانه.

خلاصه‌ی داستان با اسپویل:
***
آماندا به دلیل نامعلومی از کارش در یک کلاه فروشی معروف اخراج میشه و به دنبال آگهی کاری به خونه‌ی دوشس پولداری میره. بعد از سردرگمی‌های فراوون و یه عالم سوال بی‌جواب، بالاخره دوشس به حرف میاد و اعتراف میکنه دلیلی که آماندا رو به اینجا اورده اینه که نقش معشوقه‌ی سابق خواهرزاده‌ش، آلبرت رو بازی کنه، که هنوز بعد از دو سال غم از دست دادن اونو فراموش نکرده. با این حال هیچی اونجور که به نظر میاد نیست، مخصوصاً وقتی آماندا می‌فهمه دوشس برای کمک به زنده نگه داشتن خاطره‌ی معشوقه‌ی آلبرت، تموم مکان‌هایی رو که اون دو تا با هم گذروندن رو آجر به آجر به باغ خونه‌ی خودش منتقل کرده و آدمایی رو استخدام کرده که هر شب نقش همون اتفاقاتی رو بازی می‌کنن که دو سال پیش آلبرت و معشوقه‌ش تجربه کردن.
***

من این کتابو تو یه همخوانی خوندم، که البته خب خیلی شباهتی هم به همخوانی نداشت! ولی خیلی خوشحالم که عضو باشگاه هامارتیا شدم و این کتاب رو به واسطه‌ی معرفی اونا خوندم!

ترجمه‌ش... اوکی بود... یه سری غلطای نگارشی داشت که خب... بگذریم! راستی اسم اصلی این نمایشنامه‌ی فرانسوی LÉOCADIA هستش که اسم همون معشوقه‌ی سابق آلبرته. ولی جالبه که نه نسخه‌ی ترجمه فارسی و نه نسخه‌ی انگلیسی این اثر، هیچکدوم ازین اسم برای عنوان کتاب استفاده نکردن. تو نسخه‌ی انگلیسی اسمش Time Remembered اومده و Amanda که تو سایت ایران کتاب زده نیست. (تعجبی نداشت اول پیداش نمی‌کردم)
        

4

          نثر کتاب خوب و خواندنی است. زبان روایت طنزی ملایم دارد که دلنشین است و دل آدم را نمی‌زند.

ماجرای کتاب، از ورود یک خانم جوان به یک قصر قدیمیِ متعلق به اشراف فرانسه، آغاز می‌شود. دختر که «آماندا» نام دارد، قبلا در یک فروشگاه کلاه‌دوزی مشغول به کار بوده است... .

داستان هم زیبا است و هم خیلی حرف دارد که ناخواسته به ما می‌زند و شاید یکی از آنها این باشد: «از دل برود؛ هر آنکه از دیده برفت!» یعنی یک دختر جوان ساده و دهاتی، از یک معشوق مرده، هر چقدر هم که فوق‌العاده بوده باشد، بهتر است.

نکتۀ دیگر اینکه تنها یک زن می‌داند که چگونه می‌شود، خاطرۀ یک زن را از ذهن و فکر و وجود یک مرد بیرون کرد و او را از خیالات واهی نجات داد و به زندگی بازگرداند.

همان‌گونه که زن، پس از صحبت با مرد جوان، متوجه می‌شود که عشق بین او و زن خواننده، در واقع خیالات و تصورات نادرست مرد جوان است و در واقع چنین واقعه‌ای روی نداده است.

با خواندن این نمایش‌نامه به یاد داستان «پادشاه و کنیزک» از «مثنوی مولانا» افتادم که آنجا هم حکیمی الهی با روشی ابتکاری، بیماریِ کنیزک پادشاه را متوجه می‌شود و معشوق ـ که مرد جوانی است ـ را از دور در معرض دید کنیزک قرار می‌دهد.

حکیم کم‌کم با خوراندن دارو و غذا به مرد، چهرۀ او را هر روز بیش از روز پیشین، در نظر کنیزک کریه‌تر و زشت‌تر می‌کند تا اینکه کنیزک دیگر به او علاقه‌ای نشان نمی‌دهد و به پادشاه توجه می‌کند.

در بارۀ تعریف عشق و رابطۀ عاشق و معشوق کتاب‌ها نوشته‌اند و رساله‌ها منتشر نموده‌اند، اما به نظرم آن چیزی که تحت قاعده و مقررات در بیاید و رفتاری ویژه و در چهارچوب و قاعده‌مند در آدمی را سبب شود، با عشق فرسنگ‌ها فاصله دارد.

عشق چون دزدان و رهزنان ناگاه از راه می‌رسد و غافلگیر می‌کند و عنان عقل و درک و فهم را از انسان می‌گیرد و خود، حاکمِ وجودِ انسان می‌شود... .
و البته هر کسی در این باب نظری دارد و سخنی.

به قول «مولانـا» در «نِــی‌نـــامــــۀ مثنــوی»:
«...هر کسی از ظَنِّ خود شد یار من ||| از درون من نَجُست اَسرار من
آتش است این بانگِ نای و نیست باد ||| هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشق است کاندر نِی فتاد ||| جوشش عشق است کاندر مِیْ فتاد...»
        

20

درد خاطره
          درد خاطره ...

برای اولین بار در باشگاه 🎭 هامارتیا 🎭 به سراغ ژان آنوی رفتیم. البته من دو سال پیش این نمایشنامه رو خونده بودم اما چیزی ازش یه یادم نمونده بود و توفیقی حاصل شد که یک بار دیگه این اثر رو بخونم.

ژان آنوی ، نویسنده و کارگردان و دراماتورژ فرانسویه که یکی از بهترین نویسندگان قرن ۲۰ اروپا به حساب میاد. آثاری که نوشته به شخصیت پردازی و قصه های خوب مشهوره که خودش پوئن بسیار مثبتیه.  آثار نمایشی در وهله اول باید قصه گو باشند و این قصه گو بودن قابلیت به تصویر کشیده شدن رو داشته باشند و البته که پیش زمینه اینها ساختن شخصیت های درست و محکمه که آثار ژان آنوی ، مخصوصا آماندا ، از این پوئن ها بی بهره نیست. 

نمایشنامه در یک ویلای بزرگ اتفاق میفته و شروع بسیار خوبی داره ، خانوم جوانی در لابی یک ویلا نشسته و منتظره که صاحبخونه بیاد و درباره کاری که بهش پیشنهاد داده ، صحبت بکنه...

در پرده اول گره به خوبی ایجاد میشه و مارو شدیدا کنجکاو میکنه و  به یک فضای پر رمز و راز میندازه ... در پرده دوم همه چی عجیب تر میشه و ما همچنان سوالات زیادی برامون پیش میاد ...

در همین دو سه پرده اول به خوبی به این سوالات جواب داده میشه و ما میفهمیم که با چی طرفیم...

اوج داستان زمانی اتفاق میفته که آماندا با مسئله اصلی رو به رو میشه و پرده چهارم که آماندا و آلبرت رو به روی هم نشستند ، یکی از زیباترین دیالوگ ها و قشنگ ترین حس ها ایجاد میشه. 

این پرده رو اگر صحبت های نیچه وار آخر پرده از زبان آلبرت رو ندیده بگیریم ، یکی از بی نظیرترین صحنه های دو نفره نوشته شده شاید در طول قرن بیستم در ادبیات نمایشی اروپا باشه.

ماجرا ، ماجرای یک عشقه... آلبرت چند سال پیش به اندازه ۳ روز عاشق یک دختری میشه که فوت کرده و الان چند ساله داره با خاطره اون دختر و اون سه روز زندگی میکنه و حالا آماندا که شباهت زیادی به اون دختر داره ، استخدام شده تا اون خاطرات رو دوباره زنده کنه اما آماندا کشف جدیدی از این حس و عاشقی میکنه ...

حقیقت اینه که خاطرات خیلی بی رحم و سنگدل اند. گاهی وقت ها این خاطراته که میتونه در اوج لذت ، شما رو ناراحت و غمگین کنه یا بالعکس...

یاد صحنه معروف فیلم مخمصه با بازی بی نظیر آل پاچینو و رابرت دنیرو میفتم ، اونجایی که میگه " سی سال پیش به اندازه سی ثانیه عاشق شدم " ... همین سی ثانیه شاید برای یک عمر کافی باشه تا خاطراتش ۳۰ سال ولت نکنه ...

ترجمه اثر هم ترجمه استاد حمید سمندریانه که به گردن ادبیات نمایشی و هنر این مملکت حق زیادی داره. یکی از کسانی که دورنمات رو به ایرانی ها شناسوند ، اینجا اثر زیبای دیگری این بار به قلم یکی دیگه از غول‌های درام نویسی اروپا یعنی ژان آنوی رو ترجمه کرده. 

ترجمه واقعا بی نقص و زیباست...

و در نهایت ... آماندا قطعا یکی از زیباترین کارهایی بوده که در هامارتیا خوندیم و امیدوارم شما هم ژان آنوی و آماندا رو بخونید ...
        

17