یادداشت مینا
3 روز پیش
یه نمایشگاه کوتاه و کمدی (و بعد رمانتیک) با شخصیتای جالب و تا حدی دیوونه؟ و فوقالعاده سرگرمکننده. آماندا دختر دوستداشتنی و از همهجا بیخبریه که برای کار به خونهی اشرافی دوشسی میره و یهو خودشو وسط ماجرای عجیب و غریب این خانواده گرفتار میبینه. همه عجیب رفتار میکنن، هیچکس هیچ توضیح درست و درمونی بهش نمیده، و ما بعنوان خواننده همونقدر گیج میشیم که خود آماندا هست. و این ویژگی رو تو داستان واقعاً دوست داشتم. نمایش هرچی جلوتر میره کششش بیشتر میشه (چقدر «ش» داشت) و با اینکه میزان رازآلود بودنش با هر پرده کمتر و کمتر میشه و عملا از یه جایی به بعد میشه کاملا حدس زد که قراره چجوری داستان تموم بشه، ولی برای من بشخصه نه تنها از جذابیتش کم نشد که مدام هیجانم برای رسیدن به آخر داستان بیشتر هم میشد. دیالوگای خیلی جالبی بین شخصیتا گفته میشه، و شاید حرفای دوشس ارزش «هایلایت کردن»شون بیشتر باشه، اما من خودم عاشق حرفای آماندا شده بودم. هم خندهم میگرفت هم احساس نزدیکی میکردم و هم بیشتر به دلم مینشست. (و البته چه جای تعجب؟) داستان دربارهی گیر کردن در خاطرات، ادامهی زندگی بعد از رفتن عزیزان و تلاش برای زنده نگه داشتن خاطراتین که با گذشت زمان محوتر و محوتر میشن. همچنین دربارهی عشق، دربارهی زندگی نو و روراست بودن با احساسات خود و وانمود نکردن در مقابل دیگرانه. خلاصهی داستان با اسپویل: *** آماندا به دلیل نامعلومی از کارش در یک کلاه فروشی معروف اخراج میشه و به دنبال آگهی کاری به خونهی دوشس پولداری میره. بعد از سردرگمیهای فراوون و یه عالم سوال بیجواب، بالاخره دوشس به حرف میاد و اعتراف میکنه دلیلی که آماندا رو به اینجا اورده اینه که نقش معشوقهی سابق خواهرزادهش، آلبرت رو بازی کنه، که هنوز بعد از دو سال غم از دست دادن اونو فراموش نکرده. با این حال هیچی اونجور که به نظر میاد نیست، مخصوصاً وقتی آماندا میفهمه دوشس برای کمک به زنده نگه داشتن خاطرهی معشوقهی آلبرت، تموم مکانهایی رو که اون دو تا با هم گذروندن رو آجر به آجر به باغ خونهی خودش منتقل کرده و آدمایی رو استخدام کرده که هر شب نقش همون اتفاقاتی رو بازی میکنن که دو سال پیش آلبرت و معشوقهش تجربه کردن. *** من این کتابو تو یه همخوانی خوندم، که البته خب خیلی شباهتی هم به همخوانی نداشت! ولی خیلی خوشحالم که عضو باشگاه هامارتیا شدم و این کتاب رو به واسطهی معرفی اونا خوندم! ترجمهش... اوکی بود... یه سری غلطای نگارشی داشت که خب... بگذریم! راستی اسم اصلی این نمایشنامهی فرانسوی LÉOCADIA هستش که اسم همون معشوقهی سابق آلبرته. ولی جالبه که نه نسخهی ترجمه فارسی و نه نسخهی انگلیسی این اثر، هیچکدوم ازین اسم برای عنوان کتاب استفاده نکردن. تو نسخهی انگلیسی اسمش Time Remembered اومده و Amanda که تو سایت ایران کتاب زده نیست. (تعجبی نداشت اول پیداش نمیکردم)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.