بریدهای از کتاب آماندا: نمایش نامه در پنج پرده اثر ژان آنوی
1404/2/22
صفحۀ 109
آماندا: دستهاتون رو روی دستهای من بذارید. میبینید که همهچیز آسون میشه. آلبرت: میترسم. آماندا: چرا؟ دستهای شما خیلی ساده و طبیعین. این دستها نمیگن من نمیخوام فراموش کنم... من نمیخوام خاطراتم از من فرار کنند.
آماندا: دستهاتون رو روی دستهای من بذارید. میبینید که همهچیز آسون میشه. آلبرت: میترسم. آماندا: چرا؟ دستهای شما خیلی ساده و طبیعین. این دستها نمیگن من نمیخوام فراموش کنم... من نمیخوام خاطراتم از من فرار کنند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.