غبرستان حیوانات خانگی

غبرستان حیوانات خانگی

غبرستان حیوانات خانگی

استیون کینگ و 1 نفر دیگر
4.4
10 نفر |
7 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

16

خواهم خواند

25

شابک
9786004615266
تعداد صفحات
487
تاریخ انتشار
1402/12/12

توضیحات

        وقتی لویی کرید شغل جدیدی پیدا می‌کند و خانواده‌اش را به شهرستان باصفای لادلو واقع در مین می‌برد، شروع جدیدشان آن‌قدر بی‌نقص است که باورناپذیر به نظر می‌رسد؛ اما با وجود آرامش لادلو، خطری در آن مخفی شده. مثلاً کامیون‌هایی که از  کنار خانۀ زیبا و قدیمی کرید می‌گذرند سرعتشان کمی بیش از اندازه زیاد است… قبرستان مخروبه‌ای در جنگل‌های آن حوالی نیز این موضوع را تأیید می‌کند، جایی که چندین نسل از بچه‌ها حیوانات خانگی عزیزشان را در آن به خاک سپرده‌اند. علاوه بر آن لویی هشدارهایی دریافت می‌کند، چه در واقعیت و چه در عمق کابوس‌هایش، که نباید پایش را از مرزهای این گورستان کوچک فراتر بگذارد و به قبرستان دیگری برسد که با وعده‌هایی فریبنده و وسوسه‌هایی سیاه، او را فرامی‌خواند. حقیقتی دهشتناک آنجا نهفته است، چیزی وحشتناک‌تر و قدرتمندتر از مرگ. لویی درخواهد یافت که شاید مرگ بهتر باشد..
      

پست‌های مرتبط به غبرستان حیوانات خانگی

یادداشت‌ها

          غبرستان کتابی که هم زمان ناراحت کننده،هیجان انگیز وترسناک باشه.
یه قسمتایش باعث مور مور شدن پوست میشه .
 یه جاهایی باعث میشه چنان بترسی که انگار کنار شخصیت کتابی.
قلم نویسنده ترس های زیر پوستی ،استرس و اضطراب رو بهت القا میکنه.
قبل خوندن کتاب فکر میکردم شاید ازش خوشم نیاد ولی وقتی تموم شد فهمیدم عاشقش شدم 

اول کتاب روند ملایمی داره  .
لوئیس کرید همراه خانواده اش به خونه جدیدشون در ایالت مین نقل مکان میکنن.
یه خانواده شاد،شغل مورد علاقه اش ،همسری زیبا و دختر و پسر باهوش وزیبا.
همه چیز برای لوئیس عالی و روبه راه به نظر می رسه.
و گربه ی دخترش که میان اون گربه و دخترش الی وابستگی شدیدی وجود داره.
نزدیک خانه آنها جنگلی وجود داره که رازی هولناک و خون بار در خود پنهان کرده.
رازی ترسناک تر و قدرتمند تر از مرگ .
وغبرستان حیوانات خانگی هم نزدیک خونه اونهاست که بچه های محلی حیوانات خودشون اونجا دفن میکردن.
با اتفاقاتی که برای لوئیس و خانواده اش میوفته متوجه میشه که" گاهی بهتر است مُرده،همان مُرده باقی بماند".
        

16

غزل✨

1403/3/31

شک شدم، سر
          شک شدم، سردرگمم و احساس نفرت و خشم دارم ولی همچنان لذت داره تو کل وجودم رخنه می‌کنه...
دلم میخواد برم کینگ رو بغل کنم و بگم مرد تو فوق العاده ای. جدی چطور میتونی همچین ایده نابی داشته باشی؟ چطور میتونی داستانو انقد خوب شرح بدی که من فکر کنم تو خونه لوئیس کرید پزشک تو لودلو مشغول صبحونه خوردن با خانواده اشم؟
از یه طرف هم دلم ازش پره برای توضیحات بی مورد زیاد، طوری که بعضی جاها حوصله ام سر می‌رفت.
خب من کتاب ژانر وحشت زیاد نخوندم و همون چند تایی هم که خوندم خیلی برام جذاب نبود. ولی نگم از غبرستان حیوانات خانگی، هیچ وقت فکر نمی‌کردم که یه کتاب ترسناک انقدر بتونه احساساتم رو در گیر کنه. بعضی جاها به معنای واقعی کلمه عصبانی، خوشحال، نگران و وحشت زده می‌شدم.
و این کتاب  خیلی واضح در گوشم فریاد زد که باید یسری چیزا رو رها کرد، رها کرد و صبر کرد تا زمان اندوه از دست دادنش رو از بین ببره.
همونطور که روی جلد کتاب نوشته:
گاهی مرده بهتر است همان مرده بماند...

        

22

مُحیصا

1403/7/13

          برای لمونی اسنیکت عزیزم که در پایان آبشار یخ زده، دهمین کتاب از مجموعه ی بچه های بدشانس نوشت:« هیچ کس در این دنیا جاودان نخواهد زیست ، مردگان را بازگشتی نیست و برای رود خسته نیز فرجامی جز آغوش گرم دریا نیست.»
کتاب غبرستان حیوانات خانگی اولین کتابی از استیون کینگه که خوندم. خب قطعا نثر و داستان کتاب چون نآشنا و جدیده واسم، اونقدر که باید ازش لذت نبردم.
مثل اولین باری که تو رستوران خواهرم بیف استرانگانف سفارش داد و من بعد از اینکه فهمیدم یکی از مواد تشکیل دهنده ش خامه س گفتم:« عیییی ، چجوری میخوای غذایی رو بخوری که تو خامه داغ یه دور تاب خورده؟» اما بعد از سر کنجکاوی یه قاشق ازش خوردم و در حالی که قیافه م از نفرت پیچ و تاب می خورد و به زور قورتش می دادم ، نرسیده به انتهای مری به این نتیجه رسیدم که خب حالا همچین بدم نبود.( شاید مثال خوبی نباشه اما دقیقاااا حس من نسبت به استیون کینگِ لعنتی موقع خوندن غبرستونِ لعنتی بود.)
اما، اماااااااا من واقعا نمیتونم منکر قلم و توصیفات فوق العاده استیون کینگ بشم! جوری من و تو روزمرگی های زندگی لوئیس و ریچل فرو برد که گاهی حس می کردم لوئیس وقتی برای آخرین بار به غبرستان حیوانات خانگی رفت یا ریچل وقتی ناامیدانه دنبال لوئیس می گشت بهم خیره شده بودن.(دقیقا مثل همون وقتی که پرده ی سینما کنار می‌ره و اون کاراکترهای نسبتاً روانی بهت خیره میشن و تو فکر می کنی که واقعاً دارن نگاهت میکنن.)
مرگ مثل یه جریان آرام و سیال در طول این کتاب جریان داشت، اما گاهی اوقات تو مراسمات خاک سپاری یا درون مرداب کوچک خدا عجیب خودش رو نشون می داد جوری که سنگینی حضورش رو من مخاطب روی شونه هام احساس می کردم. الان که دارم راجب این کتاب یادداشت می نویسم می فهمم وقتایی که از روند کند کتاب غر میزدم(به نظرم روند کتاب بسیار کنده حقیقتا😐) و می بستمش در حقیقت ترسیده بودم. بله. ترسیده بودم. اما این ترس با همه ی ترس هایی که در کتاب یا فیلم های معمول ژانر وحشت هست، فرق داشت. عجیب، زیرپوستی و مرموز بود.
کینگ بهم نشون داد که ممکنه هیولای زندگیت خودت باشی، اونم وقتی که در نرمال ترین حالت ممکنی. یه اتفاق میفته و تو بووووم. خودت میزنی و باقی مونده ی اون چیزهایی که واست مونده رو نابود می کنی. پس چیزی که باید ازش بترسی غبرستان حیوانات خانگی نیس، خودتی!!!
پایان کتاب هم نمی گم تکان دهنده ولی مناسب ترین پایان ممکن بود.
به نظرتون خیلی عجیبه که اول میخواستم به این کتاب دو نیم یا در بهترین حالت سه بدم ولی الان نمره م بهش چهاره؟
پس بذارید از فلاسک ، چاییم رو داخل لیوان بریزم و بگم به سلامتی استیون کینگ لعنتی بابت این حس جدید و مزخرفِ خوبی که بعد از خوندن کتابش بهم دست داد:)
        

49