یادداشت
1403/7/13
برای لمونی اسنیکت عزیزم که در پایان آبشار یخ زده، دهمین کتاب از مجموعه ی بچه های بدشانس نوشت:« هیچ کس در این دنیا جاودان نخواهد زیست ، مردگان را بازگشتی نیست و برای رود خسته نیز فرجامی جز آغوش گرم دریا نیست.» کتاب غبرستان حیوانات خانگی اولین کتابی از استیون کینگه که خوندم. خب قطعا نثر و داستان کتاب چون نآشنا و جدیده واسم، اونقدر که باید ازش لذت نبردم. مثل اولین باری که تو رستوران خواهرم بیف استرانگانف سفارش داد و من بعد از اینکه فهمیدم یکی از مواد تشکیل دهنده ش خامه س گفتم:« عیییی ، چجوری میخوای غذایی رو بخوری که تو خامه داغ یه دور تاب خورده؟» اما بعد از سر کنجکاوی یه قاشق ازش خوردم و در حالی که قیافه م از نفرت پیچ و تاب می خورد و به زور قورتش می دادم ، نرسیده به انتهای مری به این نتیجه رسیدم که خب حالا همچین بدم نبود.( شاید مثال خوبی نباشه اما دقیقاااا حس من نسبت به استیون کینگِ لعنتی موقع خوندن غبرستونِ لعنتی بود.) اما، اماااااااا من واقعا نمیتونم منکر قلم و توصیفات فوق العاده استیون کینگ بشم! جوری من و تو روزمرگی های زندگی لوئیس و ریچل فرو برد که گاهی حس می کردم لوئیس وقتی برای آخرین بار به غبرستان حیوانات خانگی رفت یا ریچل وقتی ناامیدانه دنبال لوئیس می گشت بهم خیره شده بودن.(دقیقا مثل همون وقتی که پرده ی سینما کنار میره و اون کاراکترهای نسبتاً روانی بهت خیره میشن و تو فکر می کنی که واقعاً دارن نگاهت میکنن.) مرگ مثل یه جریان آرام و سیال در طول این کتاب جریان داشت، اما گاهی اوقات تو مراسمات خاک سپاری یا درون مرداب کوچک خدا عجیب خودش رو نشون می داد جوری که سنگینی حضورش رو من مخاطب روی شونه هام احساس می کردم. الان که دارم راجب این کتاب یادداشت می نویسم می فهمم وقتایی که از روند کند کتاب غر میزدم(به نظرم روند کتاب بسیار کنده حقیقتا😐) و می بستمش در حقیقت ترسیده بودم. بله. ترسیده بودم. اما این ترس با همه ی ترس هایی که در کتاب یا فیلم های معمول ژانر وحشت هست، فرق داشت. عجیب، زیرپوستی و مرموز بود. کینگ بهم نشون داد که ممکنه هیولای زندگیت خودت باشی، اونم وقتی که در نرمال ترین حالت ممکنی. یه اتفاق میفته و تو بووووم. خودت میزنی و باقی مونده ی اون چیزهایی که واست مونده رو نابود می کنی. پس چیزی که باید ازش بترسی غبرستان حیوانات خانگی نیس، خودتی!!! پایان کتاب هم نمی گم تکان دهنده ولی مناسب ترین پایان ممکن بود. به نظرتون خیلی عجیبه که اول میخواستم به این کتاب دو نیم یا در بهترین حالت سه بدم ولی الان نمره م بهش چهاره؟ پس بذارید از فلاسک ، چاییم رو داخل لیوان بریزم و بگم به سلامتی استیون کینگ لعنتی بابت این حس جدید و مزخرفِ خوبی که بعد از خوندن کتابش بهم دست داد:)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.