یادداشت غزل✨
1403/3/31
شک شدم، سردرگمم و احساس نفرت و خشم دارم ولی همچنان لذت داره تو کل وجودم رخنه میکنه... دلم میخواد برم کینگ رو بغل کنم و بگم مرد تو فوق العاده ای. جدی چطور میتونی همچین ایده نابی داشته باشی؟ چطور میتونی داستانو انقد خوب شرح بدی که من فکر کنم تو خونه لوئیس کرید پزشک تو لودلو مشغول صبحونه خوردن با خانواده اشم؟ از یه طرف هم دلم ازش پره برای توضیحات بی مورد زیاد، طوری که بعضی جاها حوصله ام سر میرفت. خب من کتاب ژانر وحشت زیاد نخوندم و همون چند تایی هم که خوندم خیلی برام جذاب نبود. ولی نگم از غبرستان حیوانات خانگی، هیچ وقت فکر نمیکردم که یه کتاب ترسناک انقدر بتونه احساساتم رو در گیر کنه. بعضی جاها به معنای واقعی کلمه عصبانی، خوشحال، نگران و وحشت زده میشدم. و این کتاب خیلی واضح در گوشم فریاد زد که باید یسری چیزا رو رها کرد، رها کرد و صبر کرد تا زمان اندوه از دست دادنش رو از بین ببره. همونطور که روی جلد کتاب نوشته: گاهی مرده بهتر است همان مرده بماند...
(0/1000)
1403/4/1
2