ولاد

ولاد

ولاد

کارلوس فوئنتس و 1 نفر دیگر
3.3
9 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

14

خواهم خواند

11

محکوم شد که در اردوگاهی کنار رودخانه تیرناوا زنده به گور شود. در امتداد مسیر او را در انظار چرخاندند، در حالی که به باد تحقیر و تمسخر گرفته می شد. از میان جماعت جان به در برده از جنایات بی حد و حصرش در حالی عبورش دادند که آنها، وقتی او در غل و زنجیر، ایستاده بر یک گاری و در حالی که به طرف گور می رفت جلوشان می رسید، رو برمی گرداندند و به او پشت می کردند. هیچ کس نمی خواست آماج آخرین نگاه او باشد. -از متن کتاب-

یادداشت‌های مرتبط به ولاد

            1.
یوسا در خطابه نوبل خودش فرهنگ و ارتباط فرهنگی خودش و کشورش با فرانسه را بسیار ستایش میکند و در برابر سلطه فرهنگی اسپانیا بر امریکای لاتین، ارتباط فرهنگی فرانسه با این کشورها را بسیار سازنده - لااقل برای خودش - میداند
این رمان نبرد را که می‌خوانم احساس میکنم فوینتس برعکس یوسا به فرهنگ جهان وطنی و آرمان های عصر روشنگری علاقه و اعتقادی ندارد. بالتاسار دلباخته روسو است اما یک قهرمان واقعی نیست. بیشتر مضحک است.
برای مردم پروی علیا آرمان های روشنگری را دیکته میکند اما آنها اصلاً زبانش را نمی‌فهمند.
به نظرم اینجا هم مثل رمان "گرینگوی پیر" میخواهد بگوید مشکل مان را خودمان باید حل کنیم.
2.
یکی دو بار در کتاب به اثر مشهور سروانتس که به عنوان اولین رمان شناخته میشود یعنی "دون کیشوت" اشاره میشود. موقعیت بالتاسار بوستوس بسیار شبیه دون کیشوت است. در سرزمینی که آرمان های روشنگری اهمیت و ارزشی ندارد و به کار مردم نمی آید او با آرمان هایش تنها مانده و مضحکه میشود.
3.
درباره نوع روایت رمان باید بگویم بسیار شبیه نوع روایت رمان "موش و گربه" گونتر گراس است. رمان هایی که در آنها قهرمان از قصه مهم تر است این طور میشوند. نویسنده با شیفتگی شروع به حرف زدن درباره قهرمانی میکند که هنوز برای ما خیلی جذاب نیست. من این طور روایت را میفهمم و اصلا مشکلی با آن ندارم اما این مسئله رمان را سخت خوان میکند. روش مارکز را ترجیح میدهم که قهرمانش را جلوی چشم مخاطب خلق میکند و مثل میکل آنژ آن قدر سنگ را تراش میدهد تا قهرمان از دل آن بیرون بزند