نیما ناظری

نیما ناظری

@nimastone

87 دنبال شده

91 دنبال کننده

            !Mr Nobody till now
          
پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

نمایش همه
        راستش نمی‌خواستم تا اتمام مجموعه یادداشتی بنویسم تا نتیجه جامعتری بشه گرفت، اما از اونجایی که یه وقفه مطالعاتی توی خوندن این مجموعه دارم و از طرفی همین دو جلد اول بهم ثابت کرد با چه اثری مواجه هستم گفتم یادداشت مختصری برای دوستداران آثار فانتزی بنویسم.

باید بگم این مجموعه یک مجموعه بی نظیر در ژانر فانتزی هست و حتما به دوستانی که دنبال یک مجموعه تمام عیار فانتزی هستن  توصیه میکنم این مجموعه رو از دست ندن .
داستان بسیار پر کشش، جذاب، با پلات تویست های بی‌نظیر، جزییات فوق‌العاده همراه با دنیایی با قوانین بسیار محکم و هوشمندانه که لحظه به لحظه شمارو شگفت زده می‌کنه از طرفی اتفاقات بسیار سریع و به دور از توضیحات خسته کننده به صورت چکشی مخاطب رو در یک لذت مداوم نگه میداره که به نظرم این مورد یکی از بزرگترین نقاط قوت این مجموعه هست.

همون‌طور که قبلاً در یادداشت هام گفتم، توضیح زیاد در مورد یک اثر عالی شاید نتیجه معکوس بده برای همین زیاده گویی نمیکنم فقط در آخر باید بگم از یادداشت برخی دوستان واقعاً متعجب شدم که این اثر رو با نگرش بچه گانه یا نوجوان پسند نقد کردن و نمیدونم منظور از دوستان در باب نپرداختن به روابط آدم ها چی هست؟! گویا دوستان به دنبال رومانس هستن و به اشتباه به سراغ فانتزی اومدن😐
      

10

        ««امیدوارم روزی فرانرسد که دوباره بخواهم این کتاب را ورق بزنم...!»»

قبل از اینکه بخوام درمورد خط بالا توضیحی بدم باید بگم که کتاب از نظر من دو جنبه بسیار پررنگ داشت:

«یکی جنبه نگرش به زندگی و دیگری نحوه برخورد با زندگی و مواجهه با مرگ»

گفتنی است با وجود تمامی تلخی ها ، سختی ها و کج فهمی های بشر  از این دو مقوله بنیادی، میچ آلبوم مطالب را بسیار قابل فهم، شیوا و بسیار دلنشین بیان کرده بود بگونه‌ای که به خواننده این احساس القا میشد که همچون ماهی در رودخانه اتفاقات کتاب فارغ از تمام دردها و خطرات محتمل، در حال شنا و لذت بردن از مسیر است.

جنبه نگرش به زندگی به نوعی بیان برخی مفاهیم عرفانی به زبانی ساده و همراه با مثال عینی است که به خواننده حس همزادپنداری رو القا میکنه و این مفاهیم گاها پیچیده رو برای خواننده بسیار قابل فهم و ملموس میکنه.

از طرفی جنبه نحوه برخورد با زندگی هم که به نوعی در دل نگرش به زندگی قرار داره میتونه یک ``نقشه راهی`` باشه برای افرادی که گاها شرایط زندگی اونهارو به جایی میرسونه که دیگه امیدی به ادامه دادن نمیبینن یا شرایط رو کاملا ناعادلانه میبینن و احساس ناچیز بودن وجودشون رو خالی از امید میکنه از همین رو من جمله اول خودم رو در این یادداشت آنطور بیان کردم چراکه 
 منظورم از نوشتن تیتر بالا این بود که دفعه بعدی که بخواهم این کتاب رو بازخوانی کنم برای استفاده از این نقشه راه هست پس قطعاً در موقعیت بدی خواهم بود...
      

39

        بد نیست کمی در مورد جاناتانی که میشناسم گپی بزنیم...!

قبل از هرچیزی از نظر بنده مخاطب  با یک کتاب لطیف و بسیار سطحی از عرفان  و گاها انگیزشی مواجه هست که طبیعتاً تجربه‌ها و فهم و درک معنوی، عرفانی، فلسفی و جامعه شناختی هر شخصی میتونه در میزان درک مفاهیم چنین کتابی(کتاب هایی از این قبیل مضامین) بسیار تعیین کننده باشه.

 اما آیا این کتاب اغنا کننده یا حتی تسلی بخش قسمت عرفانی وجود بنده بود یا خیر؟! 
باید بگم به هیچ وجه!!!

از «نظر بنده » بیان جملات زیبایی همچون آزادی فطری، عبور از محدودیت ها ، کمال طلبی، تعالی و شکست زنجیر جسم با شکست زنجیر اندیشه، تو میتونی و تو بهترینی تو چقدر خوبی تو اگر بخوای کوه رو جابجا میکنی و صدها جمله زیبا و آرامش بخش بیشتر برای شخصی که دنیایی از بی عدالتی، نا امنی، کج فهمی، بی عقلی، نا برابری، نزاع، قدرت طلبی و هزاران حقیقت جامعه‌شناختی رو هر روز تجربه میکنه به جز مسکنی بسیار ضعیف عملکرد مثبت دیگه ای نداره.

در نظرات بسیاری تعاریف عجیب و غریبی از این کتاب دیدم که هم خوشحال شدم هم ناراحت:
ناراحت شدم چرا که بسیاری گویا در دنیای موازی با دنیای امروزه که بنده هم در آن زندگی میکنم، زیسته اند و گویی که این کتاب و امثال آن واقعاً توان تسلی بخشیدن به دردهایشان و یا موتور محرکی برای دستیابی به تعالی را داراست و گویی اصلأ منتظر خواندن همچین کتابی بوده اند تا مشکلات حداقل روحیشان حل شود و گویی چه مفاهیم عمیقی را در آن درنوردیده اند!!! ((اصولاً از نظر من این مفاهیم تا زمانی که راننده پشت سری نخواهد از شما سبقت بگیرد و به طور مکرر بوق و چراغ نزند کارایی دارد چون بلافاصله که از شما سبقت گرفت هردو دچار روزمرگی و حقایقی مهمتر خواهید شد...!👹 البته جدیداً متوجه شدم که کامنت مخالف هم چنین قدرتی رو داراست😄))

از طرفی خوشحالم که روح یا به عبارتی بخش عرفانی بسیاری از دوستان انقدر راحت قابل اغنا هست.(که البته اون هم در نوع خود موهبتی است!)

در آخر باید بگم در مورد این مطلب میشه ساعت ها بحث کرد اما مهم اینه که اصولاً به نتیجه ای نخواهد رسید چراکه عموماً مباحث ایدولوژیک با مفاهیم عقلانی همواره در نزاع هستند و هریک سعی بر نقض دیگری داره و بسیار سخته که یک مفهموم ایدولوژیک عقلانی رو از مباحث استخراج کرد برای همین خیلی این مبحث رو ادامه نمیدم و قبل از اتمام هم بگم که این مطالب رو نگفتم که از ارزش کتاب کم کنم چون اصلا در حدی نیستم که چنین کاری ازم ساخته باشه، و از طرفی ریچارد باخ اثری خلق کرده که بسیاری رو با خود همراه کرده پس جای بسی تقدیر داره ولی خوب هر اثری، تعداد اندکی هم دوست ندار (=مودبانه مخالف😄) داره که حس میکنم من هم جزو همین لیست هستم.

      

3

         و اما فروپاشی خانمان آشر...!
راستش من نظر «سرکار خانم کردی » رو مطالعه کردم و با خودم گفتم بد نیست که مطالبی رو در مورد کتاب و حتی سریالی که ایشون فرمودند، اضافه و در برخی موارد مطالب رو اصلاح کنم.
ببینید دوستان سریالی که ساخته شده اثر یکی از بزرگترین مولفین ژانر وحشت یعنی «مایک فلنگن» کبیر هست.
 ((البته از دید بنده ایشون سبک جدیدی رو خلق کردن که تلفیقی از رومانس و وحشت توامان باهم هست که به طرز باورنکردنی خارق‌العاده است و همواره در پایان کار شما نه تنها برخلاف دیگر آثار در  ژانرترسناک، وحشت زده نیستید بلکه بیشتر شوکه و دچار یک نوع اندوه مرموزی نسبت به کاراکتر ها خواهید بود.))
 که برگرفته و اقتباسی آزاد از نه تنها این کتاب بلکه آثار دیگری از آلن پو بزرگ بوده و به نوعی ترکیبی مولف وار (!)از چند داستان گوتیک از جناب آلن پو هست پس به هیچ عنوان مقایسه این داستان کوتاه با سریال جایز و اصولی نیست.
(به زبان ساده تر سریال کجا داستان کوتاه کجا!!! اصلا تفاوت حتی در ظاهر هم کاملاً آشکار هست واز دیدگاه من نیازی به مقایسه نیست.)
اما در مورد کتاب باید بگم من ترجمه سرکار خانم فاطمه کاملان رو مطالعه کردم که از «دید من» نسبتاً ترجمه سنگین و در عین حال ادبی بود(البته از منظری فاخر) و به گونه ای در سلیقه من نبود و گاها کمی باعث کندی روند مطالعه میشد.
از طرفی داستان واقعاً فضاسازی جذابی داشت بگونه ای که وحشت با بیان جزییات محیطی کاملا در وجود آدمی رخنه میکرد بویژه در نقطه ای از داستان که مرز واقعیت، تخیل و جنون رو در قالب خواندن کتابی با نام «تریست مجنون» به خواننده نشان میدهد...

در آخر باید بگم ای کاش آلن پو کبیر این اثر رو در قالب یک رمان بلند عرضه میکرد چون خواننده با خواندن اثر، در دنیایی از سوالات بی پاسخ گیر میکنه و البته که فضای کار واقعاً قابلیت پرداختن رو هم داشت چه بسا فلنگن بزرگ هم به همین دلیل سریالی با این عنوان ساخته که به نوعی به طرفداران آلن پو جواب هایی از جانب خودش بده و از طرفی نیاز به گسترش و پرداختن به این داستان رو به خوانندگان و بینندگان اثرگوشزد کنه.
در آخر توصیه بنده به دوستان این هست که حتماً حتماً تمامی آثار کارگردان رو به ویژه تسخیرشدگی عمارت هیل رو مشاهده کنند.
      

13

        راستش من نمی‌خواستم درمورد این کتاب مثل بسیاری دیگه نظری بنویسم.
اما دیدم کمی از دوستان راجع به این شاهکار نظر دادن و حس کردم واقعاً در حق کتاب و البته ترجمه فوق‌العاده روانش  اجحافه اگر من هم سکوت کنم.
راستش تنها ایرادی که من میتونم از این کتاب بگیرم اینه که شما لذت مطالعه این کتاب رو فقط در زمان کوتاهی میتونید تجربه کنید چون تا به خودتون بیاید کتاب تموم شده و غصه اش میمونه که چرا مارتین این کتاب رو ادامه نداده، از دید بنده دنیای کتاب بسیار ظرفیت بالایی برای بسط و ادامه داره (هرچند گویا قرار بر همین بوده اما متأسفانه کتاب  در سایه دیگر اثر نویسنده، مورد کم توجهی قرار گرفته!)
در مورد ژانر کتاب هم باید بگم در عین حال که در ژانر علمی تخیلی قرار میگیره به نظر من جزو کتابهای ژانر وحشت هم میشه دسته بندیش کرد.
زیاده گویی نمیکنم چون معتقدم در مورد یک شاهکار نباید خیلی توضیح داد چون هر فرد خودش باید تجربه اش کنه...
این متن رو نوشتم فقط برای اینکه همه دوستانی که یادداشت بنده رو میبینن بدون معطلی و تا هنوز  کتاب موجود هست، تهیه کنن و لذت ساعاتی پر هیجان، پر استرس و همراه با وحشتی جذاب رو تجربه کنن.
      

17

        از دیدگاه من آگوستینا باستریکا نه یک خالق آرمانشهر بلکه بازگو کننده بخش تاریک همین دنیای امروزی است.
چه سیاهی ها، چه تلخی ها، چه ناشرافتی ها، چه جنایات و فاجعه هایی که در طول عمر نشنیدم و ندیدم و چه زیبا که شخصی اینگونه هنرمندانه همه را ((با وجود هولناکی مطالب اما از نظر من چه بسا رقیقتر از آنچه در دنیای کنونی وجود دارد)) در قالب یک داستان و به یکباره به رخمان میکشد و فریاد درونی خود را به گوش مخاطب میرساند.
در مسیر خواندن کتاب گاها به خود میگفتم که ناراحتی ضرورتی ندارد این صرفاً یک داستان است اما بلافاصله تمامی زجرهای انسانی و غیر انسانی که در این سال های عمر در دنیا دیدم جلوی چشمم می آمد چه مصیبتی است گرفتار این عصر جدید بودن چه زجرهایی که با عناوین مختلفی ((چون دفاع از دین، دفاع از آرمان‌ها، دفاع از قدرت، ظلم ستیزی، تعالی بشر، مبارزه با استبداد، دموکراسی، دیکتاتوری و هزاران عنوان زیبا و فریبنده)) به بشر تحمیل نشد و چه حیف که بشر در مقابل این قدرت طلبی ها همچون سگی دست آموز که جز خواست صاحبش به هیچ چیز فکر نمیکند،  پذیرای این کثافات بوده.
بنظرم بهترین و در عین حال تلخ ترین قسمت داستان، پایان بندی کاملاً صحیح و در عین حال ناامیدکننده داستان است و شما را دعوت میکند به یک واقع بینی تلخ در مورد عاقبت این رویه بشری که هیچگاه قرار به اصلاح ندارد....
      

28

        راستش من خیلی اهل اظهار نظر نیستم و این کتاب هم من رو واقعاً ترغیب به اینکار نکرد، اما از اونجایی که دوست خوبم سرکار خانم محیصا از من خواسته بود که نظرم رو بگم شاید بد نباشه چند نکته به نظر ایشان اضافه کنم.
در مورد ترجمه باید بگم ترجمه نسبتاً خوبی بود اما از دیدگاه من مترجم علارغم تلاش بسیار زیاد در پایبندی به متن اصلی نتونسته بود متن رو ماله خودش بکنه و در بعضی موارد سنگینی بیهوده ای به متن القا میشد که واقعاً در چنین کتابی اصلا نیازی به این امر دیده نمیشد. البته این عدم ارتباط ۱۰۰ درصدی با ترجمه مربوط به بنده هست و میتونه از دید بقیه اینگونه نباشه.
اما اگر بخوام به طور کلی در مورد متن کتاب و موضوع بگم اول باید بگم که بنظر بنده کتاب بیش از حد کند و طولانی بود و از دید من میتونست خیلی مختصر تر و با ضرباهنگ تندتری ارائه بشه که هم به جذابیت کار کمک کنه هم خواننده با شلیک اطلاعات غافلگیر بشه.
از طرفی بخش شوکه کننده داستان یعنی ورود به برزخ یک نسخه ناشیانه با الهام از مجموعه نارنیا و یا آلیس در سرزمین عجایب بود که البته نویسنده این موضوع رو کتمان نکرده و به طرز هنرمندانه ای بقول معروف زیرپوستی بهش اشاره کرده که این قابل ستایشه.
تنها نکته ای که من رو جذب کرد دیدگاه عجیب و فضاسازی عجیبتر برزخ بود، که میتونم بگم نقطه قوت کتاب از دید من هست.
در آخر زیاده گویی نمیکنم و بنظرم دوستانی که مردد هستند برای خوندن این کتاب نظر سرکار خانم محیصا میتونه در عین سادگی، بسیار راهگشا باشه...
      

8

        «««توصیه میکنم این نظر رو بخونید»»»
طبق معمول داشتم نگاهی به نظرات برخی کتاب هایی که در آینده شاید درگیرشان شوم می انداختم که با نظر خانمی به نام «ضحی مختارزاده» مواجه شدم و چقدر مایه تاسف که چنین نظر ساده لوحانه و عجیبی رو خوندم.
ایشون به قول خودشون کتابی بامزه بوده که لذت هم بردن از خوندنش اما در این لحظه شما متوجه امتیاز یک ستاره ایشون میشید، از همینجا تضادها شروع میشه، در ادامه نظر، شما متوجه میشید که ایشون نه بواسطه مطالب کتاب بلکه بواسطه اعتقادات نویسنده ایشون و متنشون رو قضاوت کردن...🤯🤐
نمیدونم واقعاً به این افراد چه میشه گفت ولی واقعاً توصیه میکنم به همه عزیزان که اگر واقعاً انقدر به خودتون و اعتقاداتتون مطمئن هستید که هیچکس بهتر از شما و اعتقاداتتون نیست لطفاً اصلا کتاب نخونید چون قول میدم به شما که حتی بخش عظیمی از نویسندگان داخلی هم عقاید متفاوتی با شما دارند و قطعاً در راه و رسم شما نمره آنها نیز یک ستاره و حتی اگر مقدور بود بی ستاره بود که قطعاً وجهه زیبایی نخواهد داشت.
همینجا آرزو میکنم که به جای زشتی پراکنی و دشمنی کمی نطفه دوستی را پخش کنیم (بقول اگزوپری همدیگر را اهلی کنیم) و بجای برتر دانستان خودمان و اعتقاداتمان کمی فروتن باشیم شاید که دیگری با تمام کاستی های بشری والاتر از ما باشد و بقولی :
بلکن همه با هم رستگار شویم!!!
      

18

        در ابتدای امر از دیدگاه بنده، این کتاب یک نگاه فانتزی و تا حدودی علمی و یک پاسخ شخصی(شخص نویسنده) به سوال همیشگی بشر یعنی انتخاب در زندگی میپردازه، که تقریباً همه عزیزانی که به محتوای زندگی فکر میکنن باهاش مواجه هستند و از بابت اینکه باعث تفکر میشه بسیار قابل تحسین هست البته این کتاب پر از اشارات و جملات انگیزشی، فلسفی و قابل تأمل هست که به پختگی و محتوای کار، بسیار کمک کرده.
((توصیه بنده به دوستان در کنار خواندن کتاب، دیدن فیلمی با عنوان mr nobody  هم هست.))
بنظر من درمورد این کتاب و بویژه این موضوع میشه ساعت ها صحبت کرد یا کتاب هایی در تفسیر یا نقدش نوشت اما اینجا باید نظری داد که دوستان هم استفاده ببرن هم سریع به یک نتیجه برسن پس بجای تفسیر و توضیح که قطعاً ناقص هم خواهد بود به طور خلاصه یک برداشت شخصی رو به اشتراک میگذارم:

«توصیه» شخصی من به دوستان عزیز و بالاخص «شخص خودم» اینه که بدونیم هر آنچه تا به امروز هستیم نتیجه انتخاب های گذشته ماست و بهتره بپذیریم که این تنها و بهترین زندگی هست که میتونستیم داشته باشیم نه به این خاطر که در کتاب اکثر زندگی های موفق ناامید کننده بودند(که من بسیار با این بخش کتاب مخالف بودم) بلکه از دیدگاه من قطعاً میشده با انتخاب های بهتر زندگی سالم تر و راحتتری داشت، اما آنچه امروز ما داریم  تنها گزینه و غیر قابل برگشت است، که با پذیرش این موضوع و کسب آگاهی های بیشتر شاید(تاکید میکنم شاید) بشود آینده ای با آرامش بیشتر یا از دید بسیاری با موفقیت های بیشتر داشت. 
در کل من امیدوارم روزی همه ما به این نتیجه برسیم که سختی ها و مشکلاتمون رو فقط گردن خودمون و انتخاب هامون نندازیم و انقدر به خودمون سخت نگیریم و زندگی رو آنچه که هست بپذیریم(هرچند خودم هنوز نتونستم! و بقول  امیلی دیکنسون امیدوارم یک روز خودمون رو ببخشیم).
 بهترین جمله که به ذهنم میرسه اینه که ما هم فقط یکبار هست که این زندگی رو تجربه کردیم پس خطا کردن امری کاملاً  عادی است...
      

16

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

نیما ناظری پسندید.
یادگیری معکوس

35