معرفی کتاب در جستجوی زمان از دست رفته: طرف گرمانت (2) اثر مارسل پروست مترجم مهدی سحابی

در جستجوی زمان از دست رفته: طرف گرمانت (2)

در جستجوی زمان از دست رفته: طرف گرمانت (2)

مارسل پروست و 1 نفر دیگر
4.4
17 نفر |
10 یادداشت
جلد 4

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

26

خواهم خواند

44

شابک
9643050092
تعداد صفحات
366
تاریخ انتشار
1385/5/9

توضیحات

کتاب در جستجوی زمان از دست رفته: طرف گرمانت (2)، مترجم مهدی سحابی.

پست‌های مرتبط به در جستجوی زمان از دست رفته: طرف گرمانت (2)

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

7

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        در جستجوی زمان از دست رفته
مجلد چهارم
سدوم و عموره 
نوشته مارسل پروست

.
در ادامه این منظومه پیچک گون و پر رمز و راز، پروست قهرمان خودش را به تعبیری از مهدی سحابی، این مترجم عزیز، به قعر جهنم یا inferno میفرستد. همان دوزخی که دانته قهرمانش را فرستاده بود.
دوزخی که در آن نه تنها راوی متوجه بسیاری از فساد های جاری در این دنیای ارتباطی انسان ها میشود که حتی در آن دوزخ عشق نیز فساد و تباهی و بی ارزش بودن خودش را ثابت میکند.
در تمامی دوران ها هر نویسنده یا شاعر و متفکری آمده، عشق را تنها منجی نامیده است. اما پروست با صلابت و با جهان خلق شده ای که حتی نمیدانیم از خاطر شخصی اش بوده یا نه( که چندان مهم نیست بلکه بینش او نسبت به این خاطرات، در این خط باریک واقعیت و خیال، رمز و راز داستان اوست) عشق را تنها فریبی میداند که باید لحظه ای از آن کام گرفت و عبور کرد و نباید خود را درگیر بازی های تناوبی کدورت و تمنای آن بکنیم. چرا که همین تناوب است که به عشق نیرو میدهد و البته باعث تخریب روان عاشق میشود و آرامش را از او میگیرد.
در این دوزخ پر از اهالی سدوم که همگی همجنسباز اند( و نه همجنسگرا. چرا که همسرانی از جنس مخالف داشته و دارند اما از روی هوس به واسطه دارایی خود و یا قدرت و مقام دیگران را وادار به همبستر شدن با خود میکنند.) راوی داستان پس از ماجرا هایی که از دو شارلوس میبیند و پس از تمامی وقایع مجلس گرمانت ها برای بار دوم و البته بار آخر به بلبلک، این شهر ساحلی افسانه ای میرود. اما این بار نه مادربزرگش آنجاست و نه دوشیزگان شکوفا.
بلکه فقط آلبرتین حضور دارد و این شک راوی که او نیز درگیر فساد باشد. و همین شک او را به سوی حسادت عاشقانه می‌کشاند. از طرفی خانواده وردون که همان خانم و آقای وردورن هستند و دکتر کوتار و همراهان دیگر، راوی را به جمع خود دعوت میکنند. همان مجالسی که سوان در ان با اودت دوکره سی آشنا شد و در نهایت با او ازدواج کرد.
در این میان بسیاری از مسایل عاشقانه برای راوی تبدیل به غم و غصه میشوند چرا که در این دوزخ پر از تباهی، حتی عشق نیز درگیر حسادت و عادت و تخریب گر آرامش مینماید و هرچه میگذرد معشوق برای عاشق همچو زندگی بی ارزشتر و کوچکتر میشود.
حتی نام ها نیز میگذرند تا دیگر نه دارای بار محتوایی عظیمی از هنر و تاریخ و فرهنگ و تصاویر، که ایستگاه های دیدار های اجتماعی راوی شوند.
کم کم جهان راوی به مغاک این دوزخ میفتد چرا که نه عشق و نه حتی روابط اجتماعی اش به او آرامش و امنیت نمیدهند.
و در نهایت در انتهای این مجلد راوی تصمیمی میگیرد که ما را مبهوت خواهد کرد.


در پناه خرد
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        بشدت جذاب و نفس‌گیر والبته همراه با طنزهای ظریفی بود که خواننده رو به خنده وامی‌داشت...این مجلد به روابط همجنس‌گرایانه‌ی شارلوس، برنار، آلبرتین و ... میپردازه. خلاصه بگم تو این قسمت همه همجنس‌گرا از آب در اومدن...
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          خواندن این جلد به اندازه ی جلدهای پیشین برایم لذت بخش و دوست داشتنی نبود، اما این هیچ از ارزشش کم نمی کند. شاید دلیل اصلی اینکه کمتر لذت بردم این بود که کتاب را پارسال نصفه نیمه رها کردم و تا همین چندی پیش کتاب های دیگر اجازه نمی دانند دوباره به دنیای پروست برگردم.
در این جلد، همان طور که از نامش معلوم است، راوی به جنبه های شوم تری از همه چیز پی می برد. یکی از مهم ترین حقایقی که کشف می کند هم جنس باز بودن دوشارلوس و حتا یافتن تمایل های هم جنس گرایانه در دوستش آلبرتین است. و بخش زیادی از کتاب به این موضوع و توصیف مهمانی های اشرافی و روابط پیچیده ی افراد در آنها مربوط است. برای من بهترین قسمت کتاب جایی بود که راوی تازه متوجه می شود که مادربزرگش مرده است. در جلد پیش خیلی تعجب کردم که روای با وجود عشق زیادش به مادربزرگ چرا از مرگش آنقدر ناراحت نشد. و اینجا می فهمیم تنها به این دلیل بوده که هنوز واقعا نفهمیده بوده که چه اتفاقی افتاده است.
در این جلد مارسال دیگه به صورت رسمی وارد دنیای بزرگسالان می شود و از دنیای کودکی و نوجوانی کاملا جدا می شود.
        

1

dream.m

dream.m

1404/4/22

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          با فکر کردن به جنس خاص رابطه‌‌مان، خاص و بسیار دلپذیر، و خالص از نوعی کمتر آمیخته شده به هوس، هر لحظه او را در کنار خود تصور میکردم. او را با لباسی راحت و ساده، از همان‌ نوع که معمولا در آنها دیده بودمش، در کنار خودم ایستاده یا در حال قدم زدن، در حالیکه دستهای نرم و سفیدش را که کمتر به دست مردان سی‌ساله شباهت داشت در دست داشتم و انگشتان لطیف و حساسش را در میان انگشتانم میفشردم، تصور میکردم. از این خیال گذرا، شور و شعفی سراسر وجودم را در بر می گرفت که ساعتها برای سرخوشی ام کافی بود، اما باز هم میخواستمش و از این خیالپردازی آمیخته به شرم دست بر‌نمیداشتم و پی‌در‌پی، خود را همچو  نوزادی که انقدر از پستان مادر شیر مکیده که زیادی اش از گوشه‌ی دهانش بروی گونه‌ها و گردن سرریز شده، اما دست از مکیدن بر‌نمی دارد و اینکار را نه از روی حس گرسنگی که برای کسب لذت میکند، به دامانش می‌افکندم. بعد از آن بود که وسوسه‌ی فرستادن پیغامی مهرآمیز به سراغم می‌آمد و دلتنگی‌اش، دلتنگی برای شنیدن صدای اثیری‌ و شوخی‌هایش که هیچوقت رنگ یاوه و زیاده‌گویی نمیگرفت، و مرا تا انجا میخنداند که دهانم تا اخرین حد ممکن کشیده میشد و بعد چند دقیقه استخوانهای فک‌م را به درد می‌آورد، تمام جانم را میفشرد و قلبم را می‌آماسید.
اما درست در لحظه‌ی حساس آخر، عقلم با آن منطق سخت و خالی از احساسش مچم را می گرفت و گویی برای جلوگیری از فاجعه‌ای عظیم، سیلی محکمی به گوشم مینواخت، همچو زمانیکه بیمار مبتلا به غش را سیلی میزنند یا شانه‌هایش را به شدت، بدون در نظر گرفتن درد احتمالی، تکان می‌دهند تا از مرگ بازش گردانند، تا به خودم بیایم و هوشیار شوم.
.......
 اگر متن بالا رو خوندید و متوجه شدید چی گفتم، برنده جایزه یک میلیون دلاری گروه آناکارنینا میشید
        

0