یادداشت dream.m
1404/4/22
با فکر کردن به جنس خاص رابطهمان، خاص و بسیار دلپذیر، و خالص از نوعی کمتر آمیخته شده به هوس، هر لحظه او را در کنار خود تصور میکردم. او را با لباسی راحت و ساده، از همان نوع که معمولا در آنها دیده بودمش، در کنار خودم ایستاده یا در حال قدم زدن، در حالیکه دستهای نرم و سفیدش را که کمتر به دست مردان سیساله شباهت داشت در دست داشتم و انگشتان لطیف و حساسش را در میان انگشتانم میفشردم، تصور میکردم. از این خیال گذرا، شور و شعفی سراسر وجودم را در بر می گرفت که ساعتها برای سرخوشی ام کافی بود، اما باز هم میخواستمش و از این خیالپردازی آمیخته به شرم دست برنمیداشتم و پیدرپی، خود را همچو نوزادی که انقدر از پستان مادر شیر مکیده که زیادی اش از گوشهی دهانش بروی گونهها و گردن سرریز شده، اما دست از مکیدن برنمی دارد و اینکار را نه از روی حس گرسنگی که برای کسب لذت میکند، به دامانش میافکندم. بعد از آن بود که وسوسهی فرستادن پیغامی مهرآمیز به سراغم میآمد و دلتنگیاش، دلتنگی برای شنیدن صدای اثیری و شوخیهایش که هیچوقت رنگ یاوه و زیادهگویی نمیگرفت، و مرا تا انجا میخنداند که دهانم تا اخرین حد ممکن کشیده میشد و بعد چند دقیقه استخوانهای فکم را به درد میآورد، تمام جانم را میفشرد و قلبم را میآماسید. اما درست در لحظهی حساس آخر، عقلم با آن منطق سخت و خالی از احساسش مچم را می گرفت و گویی برای جلوگیری از فاجعهای عظیم، سیلی محکمی به گوشم مینواخت، همچو زمانیکه بیمار مبتلا به غش را سیلی میزنند یا شانههایش را به شدت، بدون در نظر گرفتن درد احتمالی، تکان میدهند تا از مرگ بازش گردانند، تا به خودم بیایم و هوشیار شوم. ....... اگر متن بالا رو خوندید و متوجه شدید چی گفتم، برنده جایزه یک میلیون دلاری گروه آناکارنینا میشید
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.