یادداشت ملیکا خوش‌نژاد

در جستجوی زمان از دست رفته: سدوم و عموره
        خواندن این جلد به اندازه ی جلدهای پیشین برایم لذت بخش و دوست داشتنی نبود، اما این هیچ از ارزشش کم نمی کند. شاید دلیل اصلی اینکه کمتر لذت بردم این بود که کتاب را پارسال نصفه نیمه رها کردم و تا همین چندی پیش کتاب های دیگر اجازه نمی دانند دوباره به دنیای پروست برگردم.
در این جلد، همان طور که از نامش معلوم است، راوی به جنبه های شوم تری از همه چیز پی می برد. یکی از مهم ترین حقایقی که کشف می کند هم جنس باز بودن دوشارلوس و حتا یافتن تمایل های هم جنس گرایانه در دوستش آلبرتین است. و بخش زیادی از کتاب به این موضوع و توصیف مهمانی های اشرافی و روابط پیچیده ی افراد در آنها مربوط است. برای من بهترین قسمت کتاب جایی بود که راوی تازه متوجه می شود که مادربزرگش مرده است. در جلد پیش خیلی تعجب کردم که روای با وجود عشق زیادش به مادربزرگ چرا از مرگش آنقدر ناراحت نشد. و اینجا می فهمیم تنها به این دلیل بوده که هنوز واقعا نفهمیده بوده که چه اتفاقی افتاده است.
در این جلد مارسال دیگه به صورت رسمی وارد دنیای بزرگسالان می شود و از دنیای کودکی و نوجوانی کاملا جدا می شود.
      
1

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.