بی نام پدر

بی نام پدر

بی نام پدر

3.7
27 نفر |
16 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

5

خوانده‌ام

46

خواهم خواند

18

کتاب بی نام پدر، نویسنده سیدمیثم موسویان.

لیست‌های مرتبط به بی نام پدر

پست‌های مرتبط به بی نام پدر

یادداشت‌های مرتبط به بی نام پدر

                داستان رمان «بی‌نام پدر» در دو برهه زمانی و در سه خط داستانی درهم‌تنیده روایت می‌شود. روایت اول در مورد تیمسارِ قمارباز قهاری است که زندگی‌اش را با قمار بنا کرده و برای سرکوبی غائله کردها به کردستان اعزام می‌شود. او شکارچی و تیراندازی زبردست است. اما سودای شکار آهوی تیزپا در کردستان، ختم به قمار و شکار دختر خان می‌شود.
سرهنگ(ادامه داستان تیمسار) می‌شود با گروهبان عضدی به دیدار خان می‌روند بعد سرهنگ حین کارت بازی با خان چشمش به چشم لیلا دختر خان می‌شود و عاشق او. با خان قرار میگذارد هرکی برد باید به شرط آن یکی عمل کند. خان را می‌برد و میگوید دخترت را میخواهم.
در ادامه داستان جدایی بین لیلا و سرهنگ پیش می‌آید. خان همراه با لیلا و نوزاد سرهنگ(محمد) به سمت عراق فرار میکنند تا از دست روس‌ها و کردها جدایی طلب رهایی یابند.
لیلا همراه نوزادش از خان و کاروانش جدا می‌شود. در کوهستان ها میرود که تا انتهای داستان نیز سرنوشت لیلا مشخص نمی‌شود. او محمد را در جایی بین کوهستان رها می‌کند و دو نشانه‌ که سرهنگ به لیلا داده را کنار قنداق محمد میگذارد یکی درجه‌های سرهنگی و دومی تفنگ سرهنگ. حاج اسدالله که اهل همدان است محمد را پیدا میکند و بزرگ میکند.
در همین حین نیز تیمسار غائله کردستان را می‌خوابند و روس ها به شورشیان خیانت می‌کنند و  محمدقاضی از سرکرده شورشیان توسط منشی سرهنگ اعدام میشود.
یکی از چالش‌های محمد این است که عده‌ای به او حرام زاده می‌گویند چون پدرش معلوم نیست کیست.

محمد هجده سالگی سرباز می‌شود در یکی از صبحگاه ها عضدی ادای تیمسار را در می‌آورد و به مولا علی(ع) توهین می‌کند، محمد که بوکسور نیز شده، عضدی را زیر کتک می‌گیرد. 
او را به زندان می‌اندازند. سرهنگ که حالا تیمسار شده است، علت کتک زدن را از محمد میپرسد و محمد علت را میگوید. تیمسار از او خوشش می‌آید ولی با اینکه او را از زندان آزاد می‌کند از ارتش اخراجش میکند.
محمد از طریق یکی از زندانیان با گروه فداییان اسلام ارتباط می‌گیرد. آن‌ها درصدد قتل تیمسار هستند تا انتقام شهادت نواب صفوی را بگیرند. 
روز چهارم آبان قصد ترور تیمسار را میکنند محمد با همان تفنگ رسیده از تیمسار آمده است تا او را بزند وقتی همراهش میگوید باید تیمسار را بزند، می‌گوید نه او آدم خوبی است و مرا آزاد کرده است. همراهش او را کنار میزند و میخواهد خودش تیمسار را بزنند که به ناگاه عوامل تیمسار میرسند و آن‌ها را دستگیر میکنند. معلوم میشود آزادی محمد سناریو تیمسار بوده برای تسویه حساب با باقی مانده فداییان اسلام.
تیمسار در اینجا تفنگ خودش را می‌بیند و با پرس و جو متوجه می‌شود که محمد پسر او ست. میخواهد هرجور شده او را آزاد کند.
پیش شاه میرود تا از شاه بخواهد شاه مخالفت میکند با شاه کارت بازی شرطی میکند او برنده میشود و میگوید شرط من آزادی آن پسر است.
اما از طرف دربار فردای آن روز دستور میرسد که محمد را تیرباران کنند و این پایان محمد است.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            رمان «بی نام پدر» از آن دست رمان‌هایی است که فقط در سطح قصه‌پردازی پرتعلیق نمانده است بلکه وقتی قدم در داستان می‌گذاری متوجه می‌شوی جهان عمیقی پرداخت شده است که خواننده را به اندیشیدن وامی‌دارد. واداشته شدن به اندیشیدن نه به سبب جمله‌های فلسفه‌‌گون و موقعیت‌های رقت‌انگیز بلکه با جرقه‌هایی که به وسیله‌ی جمله‌ها و واگویه‌های شخصیت‌ها در حین روایت و پیش‌ بردن داستان، در ذهن خواننده به وجود می‌آیند. نکته همین‌جاست!

نکته‌ی قابل توجه برای من این بود که این جهان عمیق با جمله‌های بلند، تصویرسازی‌ها و فضاپردازی‌های مفصل و صفحه در پی صفحه، ساخته نشده بلکه تنها با جمله‌هایی کوتاه و پی در پی، مفاهیم کلیدی و صحنه‌های اساسی پرداخت و نشان داده شده و اتفاق مبارکِ هم‌ذات‌پنداری و همراه شدن با شخصیت‌ها، به همین شیوه کاملا شکل گرفته است.

بنابراین به گمان من ویژگی درخشان این رمان، «موجزنویسی» است که در تمام فصل‌هایش رعایت شده است. شیوه‌ای در روایت‌پردازی که به تناسب هر شخصیت، جلوه‌ای متفاوت به خود گرفته است؛ بی‌آن‌که در شرح ماجرا و شخصیت‌پردازی خللی به وجود بیاید.

این موجزنویسیِ هوشمندانه در زبان و در پیرنگ، سبب شده است که در درون‌مایه نیز، خواننده با عصاره‌ی صحنه‌ها و آدم‌ها، روبه‌رو بشود و کل ماجرا دستش بیاید. جان کلام بدون اطناب درک شود و بعد از پایان رمان، ماجرا در ذهن خواننده به پایان نرسد و زنده بماند.


برای من رمان «بی نام پدر» روایت‌گر رابطه‌ی عاطفی پنهان و آشکار اعضای یک خانواده بود. خانواده‌؛ هم در مفهوم کوچکش و هم در مفهوم بزرگش که جامعه باشد.  نشان‌گر ذات آدم‌ها که نه سفید مطلق‌اند نه سیاه مطلق، و در چه فضایی می‌توان با درون بدون نقاب انسان روبه‌رو شد جز موقعیتِ رمان؟
بهمن ماه ۱۴۰۰
          
            سید میثم موسویان، در بینام پدر، ذهن خوانی می کند. او پیش از آن که داستانش را مخاطبان بخوانند ذهن مخاطب را کشف می کند و چیستی و چرایی داستان بی نام پدر را بر مبنای برهم خوردن تعادل ذهنی مخاطب و پرسش هایی که ممکن است در ذهن او پدیدار شود، پیریزی میکند. انتخاب سوژه و همین طور وقایع تاریخی در عصر پهلوی از یک سمت و چیدن نقاط بحرانی داستان به گونه ای که در خطوط روایت، خدشه وارد نشود، از سمت دیگر، سبب میشود که مخاطب بخواهد رمان را لاجرعه سر بکشد.
درست است که نویسنده همان اول کار، مخاطب را به وسط قصه پرتاب می کند اما مخاطب از یک فضای مه آلود و پر سوال داستان را آغاز می کند. در همین نقطه شروع، تعادل ذهنی مخاطب بر هم می‌خورد و ایجاد انگیزه در مسیر ادامه داستان شکل می گیرد.
شکل بیان و روایت در داستان بی نام پدر نوعی سیالیت نرم و لطیف دارد که نمودار داستان را دارای یک نقطه اوج و تعداد زیادی گره داستانی می کند. یعنی چه در صعود و چه در فرود و چه در نقاط بحرانی، داستان از ریتم نمی افتد. به همین دلیل است که قصه روان و جذب کننده پیش می رود.
داستان در سه خط روایی پیش می رود. اینکه این سه خط داستانی بتوانند در همه تنیده و یکپارچه شوند و نمودار منطقی برای قصه بسازند حاصل فرم است. یعنی نویسنده نشان می دهد اگر تکنیک مبتنی بر پیرنگ باشد، منجر به فرم می شود. از طرفی پیرنگ قصه هم دست نویسنده را در فرم باز گذاشته است و نویسنده در یکی از فنی ترین حالات داستانی، قصه اش را پیش می‌برد.
بی نام پدر از زبان چند راوی روایت می شود و همین مورد هم کمک می کند مخاطب نسبت به پیشرفت صفحات داستان، هشیار باشد و با دقت بخواند به همین دلیل شاید بی نام پدر مخاطب جدی تری در ادبیات و رمان، طلب کند.
داستان در بستر میان مونولوگ و دیالوگ پیش می رود و نکته ای که آن را جذاب می کند، تغییر لحن هاست. در بی نام پدر هر شخصیتی لحن خودش را دارد. می توان از لحن، متکلم را شناخت و لحن هر شخصیت بر اساس شخصیت او پیریزی شده است.
می خواهم داستان بی نام پدر را داستان شخصیت ها بدانم. شخصیت های مختلف در داستان که بر هم و بر محیط در بستر زمان و مکان داستان، بدون وقفه اثر می گذارند و این جریان متوقف نمی شود. به همین علت داستان از نوعی حیات و حرکت برخوردار است.
قصه حول شخصیتی میچرخد که بی آنکه سیاه نمایی شود، سیاه است؛ نه خاکستری.
شخصیت اصلی داستان در روند تاریخ دست به کارهایی می زند که هر کدام از آن ها را می توان به نوعی «بزنگاه تاریخی» و موثر در سیاست دانست.
ویژگی اصلی داستان، خلاقیت در نظرگاه است. نوعی سنت شکنی و یک کار سخت. این که دنیای داستان را یک انسان سیاه پیش می برد و نویسنده اصلا سعی ندارد که از سیاهی این شخصیت کم کند و تاثیرگذار تر اینکه ارزش های وجودی انسان را نیز از نگاه شخصیت اصلی تفسیر می کند. از خلاقیت در نظرگاه داستان، می توان به داده های سیاسی عصر پهلوی و بعد از آن به تحلیل داستانی آن نیز اشاره کرد.
نویسنده در داستان بی نام پدر قصد پیام دادن و محتوا ساختن ندارد به همین دلیل است که می تواند در قالب تکنیک و فرم، حس ایجاد کند.
نویسنده در روایت خود المان های مختلفی را قرار می دهد که بتواند فضای قصه را به دو برهه زمانی مورد بحث در داستان نزدیک کند و تصویر و اتمسفر تاریخی بر داستانش بنشاند. خودرو، شکار، قمار:و ... المان هایی هستند که حس و حال زمان را در داستان تولید می کنند.
نکته دیگر، آن خطی از داستان که درباره فدايیان اسلام روایت می کند. خطوط داستانی درهم پیچیده و یک دست پیش می روند و به همین دلیل است که انسجام داستانی تا نقطه آخر برقرار باقی می ماند.
نویسنده در داستان خود تعابیر جالبی می آورد که نشانگر زیست و درک زیستی خود بوده است مثلا: «خدا لعنت کند کسی را که به این ها گفته پشه کوره! از هفت جد و آباد من بیناترند...»
پشه کوره یا اصطلاحات از این دست خاص  گویش خاصی از کشور هستند که در داستان جا افتاده و نشسته اند.
در نگارش رمان تاریخی نویسنده همیشه با محدودیت و سوال مواجه است. مخاطب هم گاهی تفاوت میان رمان و روایت مستند را نمی داند و انتظار دارد هر آنچه در رمان تاریخی می خواند را در تاریخ پیدا کند. با این همه، هنر رمان تاریخی در این است که بتواند در ورطه تاریخی، صور خیال را جوری وارد کند که بافت داستان یک دست شود. نکته ای در رمان بی نام پدر به خوبی مشهود است. او از دل تاریخ بیرون کشیده برای ساخت درام، عناصری وارد می کند که جدا افتاده از اصل جریان نیستند و مخاطب نمی تواند عناصر و شخصیت های خیالی و حقیقی را از هم جدا کند.
در داستان وقایع تاریخی کپیـ- پیست نمی شوند. بلکه بر اساس داستان باز آفرینی شده و در خط داستانی چیده می شوند.
یکی دیگر از وجوه رمان هم پرداختن به قائله اقوام کرد است. نویسنده می تواند برای ذهن مخاطب علاقه مند تصویر خوبی بسازد بی آنکه قضاوت یا جهت دهی ذهنی کرده باشد.
یکی از بهترین و به یادماندنی ترین نکاتی که در این داستان وجود دارد پایان آن است. پایان داستان به گونه ای است که در ذهن مخاطب تا مدتی آماس می شود و مخاطب را خود نگاه می دارد.
          
            بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم 
📚📚
◾انگلیسی‌ها همه چیزشان سرقاعده و درست و درمان است. بوی ماشین بعد از دو سال، هنوز هم بوی نوی کارخانه است... 

◾دو ساعتی است که راه افتاده‌ایم توی جنگل. سکوت جنگل، آدم را دیوانه می‌کند بی‌صاحب! اولش که دیدم ماشین سر جایش نیست گفتم فرار کنم... ولی بعد گفتم کجا فرار کنم؟ راست است با رضاشاه کبیر دهن‌به‌دهن گذاشته‌اید قربان؟... 

◾تخت من را کنار تخت خان گذاشتند... کارت بی‌بی را انداختم... این بار سر اینکه یک دختر به عقدم کنی... اگر خان بداند که محمدرضا دست به دامن من شده تا غائله قاضی محمد مهاباد را بخوابانم، سجده‌ام می‌کند... 

◾ما یک ملت بدبخت رها شده‌ایم. کرد، آدابی دارد که رعایت می‌کند. اما از آن روزی که انگلیس کثیف با مهاباد جنگمان انداخته، زیر و رو شده‌ایم؛ کرد در مقابل کرد ایستاده. بیخ گوشمان خوانده‌اند که قاضی محمد کمونیست است. درگیری خان با ملامصطفی بارزانی بود. می‌خواستند از ما رد شوند و بروند به کمک مهابادی‌ها... مامر به دست خویش خول می‌ریزد سر خودش...
 
◾نمی‌دانم روس چه شکلی است. تنها کسی که با مردهای دور و برم فرق داشت، سرهنگ بود... 
💬💬💬
بی نامِ پدر، کتاب عجیبی بود. هر خط بالا حرف‌های یکی از شخصیت‌های داستانه. باید فصل به فصل پابه‌پای آنها برید جلو، تلاش کنید سر از کیستی گوینده دربیارید، صاحب هر دیالوگ رو بشناسید، همزمان شرایطی که توش قرار گرفته رو بفهمید و بعد مثل پازل‌های هزارتکه هر قطعه داده رو کنار هم بذارید تا داستانی رخ داده طی ۱۸ سال رو بفهمید. 
💡💡💡
این وسط از غائله مهاباد و کردها و قاضی محمد می‌خونید؛ از مرده‌ریگ رضاخان برای پسرش؛ از روس و بلشویک و انگلیس تا مشاور آمریکایی محمدرضا؛ و از کمونیست‌ها و نواب و اندرزگو و مدنیِ همدان. 
بدون اطلاعات تاریخی شاید پیوست همه اینها به هم سخت باشه. اما شاید بهانه‌ای بشه برای خوندن و فهمیدن هر کدوم این وقایع. و هنر نویسنده همین‌جا معلوم میشه که چطور همه اینها کنار هم جمع میشن. بیخود نبود هر کی این کتاب رو خونده توصیه کرده به خوندن. 
          
            سلام
خوبی؟
داستان و رمان خوب چی پیشنهاد می‌کنی؟
چیزی که ارزش خوندن داشته باشه
و حس خوب مطالعه بده

بعد از یه روز فکر کردن، یکی از کتابایی که بهم معرفی کرد این بود: «بی نام پدر»
همه اطلاعاتی هم که بهم داد این بود:
«رمان جذابیه، جایزه جلال رو دو سال پیش برده»

منم مهمترین نتیجه رو بهتون میگم:
 «می‌خوام خیلی زود «به نام مادر» رو بخونم 😄»
بی نام پدر یه روز و نصفی دستم بود، چسبش قوی بود، حتی خونه خاله خانومم که رفتیم عید دیدنی ٣٠ صفحه‌ای خوندم. 
روایت نویسنده پر از کشش و همراه با تصویرسازی خیلی قوی بود، به حدی که تصویر داستان مثل فیلم از پرده ذهنم عبور می‌کرد.
هر بخشِ حدوداً ١۵ صفحه‌ای، دوربینِ داستان از چشم یکی از شخصیت‌ها ادامه رو روایت می‌کنه‌؛ روایت‌های کاملا متفاوت از واقعیتی واحد که البته این واقعیت واحد، قطره قطره از صفحات کتاب نشت می‌کنه و همین کاری با خواننده می‌کنه که گاهِ رسیدن به جزئيات، تشنه‌ی تشنه‌ی تشنه است...

اگر بخوام در مورد داستانِ داستان چیزی بگم، جوری که کنجکاو بشین اما چیز زیادی هم گیرتون نیاد و داستان لو نره، این رو میگم:
«حلال‌زاده‌ای که حرام‌زادگی را زیست»

#عید_با_کتاب
#بی_نام_پدر
          
            بسم‌الله الرحمن الرحیم 

درباره بی نام پدر 
معصومه امیرزاده 

همچنان که همه عناصر داستان در خدمت تولید اثری یک پارچه هستند، مکان نیز در داستان بایستی رابطه معنامندی با سایر عناصر داشته باشد. همچنین معناسازی مکان بسیار مهم است. داستان بی نام پدر در کوه آغاز می‌شود. کوه به گفته جان تروپی جایی است که انسان‌های قوی به آن پناه می‌برند تا خود را اثبات کنند. کوه از سویی به عنوان مکانی مرتفع‌ به لحاظ ساختاری بیشترین پیوند را با مکاشفه و محل صعود داستان دارد و از سوی دیگر نمود منفی آن نماینده سلسله مراتب، امتیاز طبقاتی و استبداد و متعلق به اشراف‌زاده‌ای است که به مردم عادی امر و نهی می‌کند. از این حیث با توجه به رابطه بین گروهبان و سرهنگ که رابطه فرادست و فرودست است، می‌توان گفت کوه انتخاب درستی برای این موقعیت بوده‌است. اما توصیف‌ها به گونه‌ای نیست که کوه در ذهن مخاطب شکل بگیرد. و اغلب در خصوص توصیف مکان دچار همین مسئله هستیم. حتی هنگامی که به جنگل به عنوان محل حکومت طبیعت می‌رسد، در عین این که از آن کارکرد هجوم تخیل را می‌گیرد اما باز هم آن را به نحوی قابل تصور توصیف نمی‌کند. همواره در این اثر مکان‌ها مانند خطوطی محو در ذهن مخاطب شکل می‌گیرند. در واقع تا پایان کتاب هیچ تصویر ماندگاری از مکان‌ها در ذهن مخاطب باقی نمی‌ماند. زیرا نه از تکنیک‌های مرسوم نویسندگان حرفه‌ای مانند توازی و ایماژ بهره برده و نه خود به توصیف دقیق دست زده است.

معصومه امیرزاده

#انجمن_ادبی_خورشید
#سرای_سیندخت