یادداشت عطیه عیار

                بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم 
📚📚
◾انگلیسی‌ها همه چیزشان سرقاعده و درست و درمان است. بوی ماشین بعد از دو سال، هنوز هم بوی نوی کارخانه است... 

◾دو ساعتی است که راه افتاده‌ایم توی جنگل. سکوت جنگل، آدم را دیوانه می‌کند بی‌صاحب! اولش که دیدم ماشین سر جایش نیست گفتم فرار کنم... ولی بعد گفتم کجا فرار کنم؟ راست است با رضاشاه کبیر دهن‌به‌دهن گذاشته‌اید قربان؟... 

◾تخت من را کنار تخت خان گذاشتند... کارت بی‌بی را انداختم... این بار سر اینکه یک دختر به عقدم کنی... اگر خان بداند که محمدرضا دست به دامن من شده تا غائله قاضی محمد مهاباد را بخوابانم، سجده‌ام می‌کند... 

◾ما یک ملت بدبخت رها شده‌ایم. کرد، آدابی دارد که رعایت می‌کند. اما از آن روزی که انگلیس کثیف با مهاباد جنگمان انداخته، زیر و رو شده‌ایم؛ کرد در مقابل کرد ایستاده. بیخ گوشمان خوانده‌اند که قاضی محمد کمونیست است. درگیری خان با ملامصطفی بارزانی بود. می‌خواستند از ما رد شوند و بروند به کمک مهابادی‌ها... مامر به دست خویش خول می‌ریزد سر خودش...
 
◾نمی‌دانم روس چه شکلی است. تنها کسی که با مردهای دور و برم فرق داشت، سرهنگ بود... 
💬💬💬
بی نامِ پدر، کتاب عجیبی بود. هر خط بالا حرف‌های یکی از شخصیت‌های داستانه. باید فصل به فصل پابه‌پای آنها برید جلو، تلاش کنید سر از کیستی گوینده دربیارید، صاحب هر دیالوگ رو بشناسید، همزمان شرایطی که توش قرار گرفته رو بفهمید و بعد مثل پازل‌های هزارتکه هر قطعه داده رو کنار هم بذارید تا داستانی رخ داده طی ۱۸ سال رو بفهمید. 
💡💡💡
این وسط از غائله مهاباد و کردها و قاضی محمد می‌خونید؛ از مرده‌ریگ رضاخان برای پسرش؛ از روس و بلشویک و انگلیس تا مشاور آمریکایی محمدرضا؛ و از کمونیست‌ها و نواب و اندرزگو و مدنیِ همدان. 
بدون اطلاعات تاریخی شاید پیوست همه اینها به هم سخت باشه. اما شاید بهانه‌ای بشه برای خوندن و فهمیدن هر کدوم این وقایع. و هنر نویسنده همین‌جا معلوم میشه که چطور همه اینها کنار هم جمع میشن. بیخود نبود هر کی این کتاب رو خونده توصیه کرده به خوندن. 
        
(0/1000)

نظرات

ebrahim...

1402/03/16

خیلی ازش شنیدم ممنون بابته نظرتون
خواهش می‌کنم. کتاب خاصیه و کمی سخت‌خوان