جان شیعه اهل‌ سنت

جان شیعه اهل‌ سنت

جان شیعه اهل‌ سنت

3.8
20 نفر |
10 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

42

خواهم خواند

7

ناشر
شابک
9786007850114
تعداد صفحات
589
تاریخ انتشار
_

توضیحات

        بسم‌الله الرحمن الرحیم
داستان روایت دلدادگی دختری اهل‌سنت و پسری شیعه است و کمی به تقابل دو مذهب، بدون جبهه‌گیری پرداخته است و هدف رمان، اهمیت بحث وحدت است. 
در ادامه داستان، به تقابل وهابیت با اهل‌سنت و تفاوت آنان و داعش می‌پردازد و سرانجام داستان در جاده اربعین امتداد می‌یابد.
      

یادداشت ها

فهیمه

1402/8/1

        اسم کتاب را دیدید؟ هدف کتاب را؟ چند بزرگوار هم که در کانال های تلگرامی معرفی اش کرده بودند. 
با امید بسیار شروعش کردم و اوایل به آهستگی و بعد به سرعت ناامید شدم! داستان کتاب در مورد دختری از اهل سنت است که جوانی شیعه -که پدر و مادرش را در یک سالگی از دست داده- عاشقش می شود. 
به یک شرط با هم ازدواج می کنند: اینکه به عقاید هم احترام بگذارند و اختلافات جزئی را ندیده بگیرند. طبقه ی دوم منزل پدریِ دختر ساکن می شوند. اما دختر اوایل دعا می کند همسرش به راه راست  (مذهب اهل سنت) هدایت شود، بعدتر هم با سوال و شبهه و ... سعی می کند همسرش را به راه راست هدایت کند. پسر هم خب از عزاداری و خرید شیرینی و هدیه در اعیاد که نمی تواند بگذرد. بالاخره اختلافات به چشم می آیند. 
وضعیت بالا می توانست تبدیل به داستانی جذاب شود، اما به یک دلیل عمده نشد: اینکه نه دختر، نه پسر، اطلاعات مذهبی چندانی ندارند. دختر شبهه های نخ نما و پوسیده را مطرح می کند و پسر مرتبا می گوید من در این زمینه اطلاعی ندارم و مطالعه ای نکرده ام. من تو را همینطور که هستی دوست دارم، تو هم مرا همینطور که هستم قبول کن. کسی که می خواهد شوهرش را هدایت کند باید کیک و شربت به لیمو درست کند یا اطلاعات مذهبی اش را بالا ببرد؟ الحمدلله که سال 92 در بندرعباس نه اینترنتی بوده و نه کتابی که مطالعه ای کنند یا تحقیقی. 
پسر تمام مدت نقش یک عاشق واقعی را بازی می کند و مرتبا تکرار می کند چقدر دختر را دوست دارد. دختر تمام مدت در حال گریه و زاری ست. هیچ کنترلی بر احساسات خود ندارد. زود عاشق می شود، زود عصبانی می شود، زود امیدوار می شود و زود ناامید.
لازمه ی هدایت شدن هم لابد شکسته شدن دل است که این اتفاقات می افتند: اول مادرِ دختر بر اثر سرطان می میرد. بعد پدرِ دختر، با یک وهابی 19 ساله ازدواج می کند و شیعه بودن دامادش را از آن ها مخفی می کند. کم کم پدر هم وهابی می شود. بعد که دختر وهابی متوجه داماد شیعه می شود، به قهر خانه را ترک می کند، پدر هم به قصد کشت داماد را می زند و از خانه بیرون می کند. دختر حامله اش را کتک می زند و دو سه هفته در خانه زندانی می کند. سه راه پیش پای دخترش می گذارد: شوهرش سنی شود، یا طلاق بگیرد یا از خانواده طرد شود. دختر اول با تهدید طلاق، راه حل اول را امتحان می کند و بعدتر که پدر تصمیم به سقط جنین می گیرد، راه سوم را انتخاب می کند. پدر تمام اثاث و پول هایشان را مصادره می کند و از خانه بیرونش می کند. بدون پول و وسیله سرگردان می شوند. طلای ناچیز دختر را می فروشند و در خانه ای ساکن می شوند. دو ماه بعد مجبور می شوند تخلیه کنند. خانه ی دیگری پیدا می کنند. پسر برای امضای قرارداد به دفتر املاک می رود، در مسیر با چاقو مجروحش می کنند و پول هایش را می دزدند. دختر که خبر را می شنود- درست حدس زدید- جنین هشت ماهه اش را سقط می کند. بی پول، بی کار (به خاطر جراحت ها)، بی خانه، بی بچه، بی خانواده، در مسافرخانه ای ساکن می شوند. پسر دل شکسته در مسجدی شروع به گریه و زاری می کند که یک روحانی شیعه متوجه جریان می شود. باقی داستان مشخص است: خانه و پول در اختیارشان می گذارد و برای پسر کاری پیدا می کند. روحانی از دختر و پسر می خواهد او و همسرش را بابا و مامان صدا بزنند! دختر در برگزاری مراسم مذهبی، جشن ها و عزاداری ها به روحانی و همسرش کمک می کند. پسر در مسجد مشغول به کار می شود. بعدها با هم به پیاده روی اربعین می روند. یک سال بعد هم بچه دار شده اند و به خوبی و خوشی زندگی می کنند.
از طرف دیگر، پدرِ دختر، خانه و نخلستان را به نام دختر وهابی می کند و به قطر -بعدها مناطق تحت تسلط داعش- می رود. دختر وهابی بعد از مدتی به جهاد نکاح مشغول می شود. پدر اعتراض می کند و کشته می شود!
به نظر من، کتاب نه تنها در رسیدن به هدفش موفق نبوده، که به شدت شکست خورده است. عقاید شیعه در جای جای کتاب با مزخرفات و خرافات مخلوط شده. مثلا لزوم وجود حجت خدا و واسطه ی فیض الهی بودن ایشان اینطور بیان شده:
"الهه! از وقتی که خدا آدم رو خلق کرده، همیشه یک کسی بالای سرش بوده تا هواشو داشته باشه! تا یه جورایی واسطه رحمت خدا به بنده هاش باشه! تا وقتی آدم ها دلشون می گیره، یکی روی زمین باشه که بوی خدا رو بده و آروم شون کنه"!!! 
هی فکر می کردم اگر اهل سنت خدای نکرده این مزخرفات را به عنوان عقاید شیعه بخوانند چه فکری می کنند.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

3

Telka

1403/6/3

          آثار دیگه‌ی نویسنده رو خوندم و ازشون نسبتا راضی بودم اما لین یکی خیلی بی‌دقت نوشته شده، یه جوری که انگار که اولین اثر نویسنده است. به چند دلیل ناراضی بودم:
- یکی اینکه توی کتاب بارها و بارها یه سری از مطالب تکرار شده بود و واقعا آدم رو خسته می‌کرد. توی کتاب برای اینکه نشون بدیم یه مطلب به دفعات زیادی تکرار شده لازم نیست هر بار کامل بگیمش، بلکه فقط لازمه یه بار بیانش کنیم و دفعات بعدی در حد یک یا دو جمله یادآوری‌اش کنیم. مثلا دختر داستان بارها روند بدبخت شدنش و وضعیت زندگی‌اش رو، یا گله‌ای که به خاطر مرگ مادرش با وجود توسل‌های زیاد داره رو تکرار می‌کنه🤦‍♀️
- تصمیم‌های شخصیت زن اصلی داستان در اکثر موارد اصلا قابل درک نیست و خیلی با منطق من به عنوان یه خواننده فاصله داشت(البته این مورد خیلی سلیقه‌ایه)
- عشقی که توی داستان توصیف شده خیلی خیلی تخیلی هست و ارتباط برقرار کردن باهاش واقعا مشکله.
- کتاب می‌تونست بدون هیچ آسیبی به محتواش، توی ۲۵۰ صفحه جمع بشه اما بی‌جهت تا ۵۸۹ صفحه کش اومده و خیلی خسته کننده است.
- هیچ ربطی هم به وحدت شیعه و سنی نداشت. اینکه هر وقت پای اختلافات اومد وسط بخوایم سکوت کنیم و نادیده‌اشون بگیریم که نمیشه اتحاد.
در کل به نظرم برای اینکه بخواین یه رمان خوب بخونین، یا یه سری مطالب راجع به وحدت شیعه و سنی بخونین، بهتره سراغ گزینه‌های دیگه‌ای برین.
        

0

          فضای کتاب زیاد از حد احساسی و عاشقانه هست. در زندگی واقعی ، مرد تا این حد عاشق و شیدا کمتر پیدا می‌شود . می توانست شبهات شیعه و سنی را بهتر حل کند. شاید هم می‌خواسته یکی از اشکال نفوذ داعش و وهابی ها را به خانه های عراق و موصل و سوریه نشان بدهد که به نظرم در این کار موفق بوده .اگر از میزان  عاشقانه های غیرضروری کمتر می‌کرد سبب موجز شدن سخن و  راحتی خوانندگان می‌شد.این کتاب را به همراه دو کتاب صوتی دیگر، از همین نویسنده ، به نام "دمشق شهر عشق " و " آمرلی" گوش دادم. باعث شد تا کمی در مورد شکل گیری داعش در سوریه مطالبی در اینترنت بخوانم که خلاصه آن به شرح زیر است:
خیییلی سال قبل ، سال ۷۲ ، سوریه رفتیم . هنوز حافظ اسد سرکار بود ولی حجاب زنان سوری شل شده بود. قانون حجاب در مراکز بازار و پاساژ برقرار نبود و فقط در حرم حصرت زینب و رقیه ، اجازه ورود بی چادر را نمی‌دادند. مسئول کاروان که حداقل ده سال بود ، زائر می‌برد سوریه گفت، اولش زنان غیر مسلمان معترض به حجاب بودند و برایشان آزاد شد ولی بعد از آن زنان مسلمان هم شل شدند . البته همان موقع هم در لوکس ترین پاساژهای دمشق،  ما برهنگی در حد شمال تهران کنونی نمی دیدیم. گذشت و گذشت و من دیگر سوریه نرفتم. اما می‌شنیدم از دوستان که وضعیت پوشش به برهنگی رسیده و مشروب هم علنا صرف می‌شود. طبعا این شل دینی و شل قانونی به تدریج تمام اقشار از جمله نظامیان را نیز فراخواهد گرفت. طوری که شهید همدانی در خاطرات خودشان می‌گویند سال ۹۲ با بشار اسد دیدار کردم و وقوع جنگ داخلی و نفوذ داعش را به وی گوشزد کردم .او مرا به دیدار تیمسارهای بزرگ ارتش فرستاد. وقتی در جمع آنها حاضر شدم و صحبت کردم ، خیلی جدی نگرفتند و در عوض به من مشروب تعارف کردند! برایم جای تعجب بود که این فرماندهان که در محل کار باید لباس نطامی بپوشند ،با زیرپیراهنی و شلوارک می‌چرخند و بساط خنده و مستی شان به راه است. اینها چطور می خواهند زیردستان خود را در موقع لازم به نبرد فرابخوانند؟ 
همان موقع فهمیدم از ارتش سوریه در مقابل داعش کاری برنمی آید و باید نیروهای معتقد مردمی را سازماندهی کنیم.  
اگرچه در شکل گیری داعش و موفقیت نسبی آن در  سال‌های ۹۳ تا ۹۵  عوامل زیادی وجود دارد ولی انجام زیربنایی پروژه آندلس در سوریه ، در ایجاد مشکلات این کشور و موفقیت داعش سهم زیادی دارد. جایی که به واسطه سهل الوصول بودن دختران و برخورداری از زیبایی ها و طنازی هایشان ، مردان دیگر دلیلی برای قبول مسئولیت ازدواج نمی بینند و متاسفانه دختران جهت جذب پسران ، ولنگارتر می‌شوند ولی دست آخر ازدواجی صورت نمی‌گیرد.‌‌ 
مردی که تعهدی به خانواده و همسر و بچه و دین و کشورش  ندارد و عملا جزو همان دسته " من بی ناموسم" می باشد چرا باید جلوی داعش بایستد و جانش را به خطر بیندازد؟  دیگر برایش ناموس خواهر و ... هم معنا ندارد که پیشتر آنها را در حلقه هرزگان دیده‌است. 
از آن طرف شما فیلم تبلیغاتی داعش را ببینید. باور کنید من هم اگر سواد و همسر و بچه نداشتم و در ایران ساکن نبودم ، جذب می‌شدم. فیلمی زیبا از آفتابی عصرگاهی که بر درختان پارک می تابد و خانواده های مسلمان ( زنان محجبه خوش رو  همراه مردان زیباچهره)در پارک نشسته و در حال گفتگو و خورد و خوراک هستند و کودکانشان در حال دویدن و خندیدن. 
در فیلم خطاب به تمام مسلمانان جهان می‌گوید،  بیایید به مرکز خلافت  اسلامی که در ان هیچ جوانی مجرد نمی ماند و هیچ کودکی گرسنه نخواهد بود. زنان و مردان با هم برابرند و در خدمت الله ، با آسایش و آرامش زندگی می‌کنند. 
با این پیام‌ها و تبلیغات ، بسیاری از جوان‌های سوری و غیر سوری و حتی دختران مجرد که در کشورهای خودشان شرایط ازدواج سخت شده بود،  از تونس و لندن و اتریش و ... به داعش پیوستند.‌ اگرچه بعد فهمیدند اینها فریب بوده ولی چه فایده که یا به زور و با به تزویر مجبور به ماندن شدند. 
به نظر شما شرایط اجتماعی سوریه با ایران مشابهت پیدا نکرده؟ چند کلیپ از پروژه سوریه سازی ایران تابحال دیده اید؟ حجاب سنگر  مهمی  هست که باید از آن  دفاع شود.
وقتی در سال ۸۹ و ۹۰ سلسله خیزش های انقلابی در کشورهای عربی که از ات به عنوان بهار عربی یاد میشود،  آغاز شد، کشورهای استعمارگر متوجه قدرت خوابیده در پشت امت اسلام شد. اینکه علی رغم دوستی عروسک‌های خیمه شب بازی حاکم بر کشورهای اسلامی ، شهروندان این کشورها طرفدار حکومت اسلامی واقعی ( اسلام سیاسی) هستند. در اینجا دو هدف اصلی طراحی شد. 
۱- نباید ایران به عنوان کشور الگو مطرح شود. پس شورش‌های ۸۸ ایران را پررنگ کرد و احمدی نزاد را هم با واسطه مشایی منحرف کرد تا با رهبر زاویه بگیرد و بعدها رودر رو بایستد. این هدف هنوز هم با استفاده از ابزارهای متعدد دنبال می‌شود.
۲- ایجاد یک حکومت دروغین اسلامی در سوریه و عراق که این کار چند هدف کوچکتر را دنبال می‌کرد:
🧣کاهش جمعیت مسلمانان از طریق کشتن ، قحطی، فقر
🧣توقف پیشرفت کشورهای شیعی و مسلمان از طریق جنگ و استهلاک نیرو و سرمایه
🧣تفرقه افکنی بین شیعه و سنی و اقلیت‌های مذهبی ملی ایزدی و آشوری و کرد و ... ساکن در این کشورها
🧣ناامیدسازی مسلمانان از ایجاد یک حکومت اسلامی واقعی 
🧣کریه سازی چهره جهانی اسلام 
🧣قدرتمند کردن مافیای تجارت و قاجاق اسلحه و انسان و اعضای بدن و برده جنسی
🧣از بین بردن محور مقاومت عراق سوریه لبنان غزه و امن کردن مرزهای اسرائیل 
🧣 کاهش‌ اعتماد به نفس امت مسلمان و مطرح کردن کشورهای لائیک به عنوان کشورهای طرفدار امنیت و صلح و در نتیجه‌ مهاجرت نیروی کار به این کشورها

        

4