به سفارش مادرم

به سفارش مادرم

به سفارش مادرم

3.9
26 نفر |
10 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

43

خواهم خواند

21

شابک
9789640230671
تعداد صفحات
328
تاریخ انتشار
1396/12/29

توضیحات

        به سفارش مادرم، بیست و چند روایت از ماموریتی خانوادگی در عراق اثری از احسان حسینی‌نسب روایاتی است از مشاهدات و خاطرات نویسنده در پیاده‌روی اربعین سال ۱۳۹۵.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به به سفارش مادرم

لیست‌های مرتبط به به سفارش مادرم

نمایش همه
پادشاهان پیاده: خرده روایت هایی از زیارت اربعینبدو دجله بدو: روایت سفر به عراقسر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش!

کوله بار اربعین

21 کتاب

پیاده روی اربعین از آن جنس وقایعی ست که چندان نمی شود در قاب روایت آورد ، هرچقدر کادر ببندی و داستان و خاطره و سفرنامه اش را تهیه کنی ، باز هم اندازه دریچه دوربین و پهنای قلم توست! یک قصه است از قصه میلیون ها انسان ... همان قصه را هم می شود با دلتنگی و دلنوشته طور نوشت ، می شود سفرنامه باشد ، می شود معارف دینی و تربیتی را چاشنی روایت کرد و حتی می توان با نمک طنز از اربعین گفت ... چرا که اربعین وسعت عجیبی دارد ، در همه این قالب ها جا می شود و هیچ یک‌از این قالب ها نیست! کتاب های اربعینی را با این نیت بخوانیم که انگیزه راهی شدن باشند.. یعنی روایت ها منشا انگیزه و خواستن باشند نه ملاک شناخت و قضاوت ، که برای درک مشایه باید کوله اربعینی آماده کرد ، عمود ها را لمس کرد ، جاده نجف تا کربلا را قدم زد و غبار راه را عمیق نفس کشید ... خاطره و سفرنامه : ۱ تا ۱۱ خاطرات با کمی چاشنی زنانه : ۱۲ و ۱۳(البته ۱۰ و۱۱ هم‌راوی خانم‌دارند‌ و کتاب شماره ۱۱ به عنوان خانمی که تنها راهی مشایه می شود جالب توجه و فکر می کنم بین‌ باقی روایت ها منحصر به فرد است) با نمکِ طنز : ۱۴ و ۱۵ درباره جایگاه و معرفت اربعین : ۱۶ تا ۱۸ کمی رمان : ۱۹ تا ۲۱ 💫کتاب های اربعینی ای برای نخواندن: _‌طوطی و تاول

17

یادداشت‌ها

          از همان روزی كه كتاب «به سفارش مادرم» در آخرین نمایشگاه كتاب قبل از كرونا رونمایی شد، دو سه بار اینجا و آنجا دیده بودمش، اما هیچ‌وقت فرصتی پیش نیامد كه كتاب را ورق بزنم و بخوانم.

عنوان فرعی كتاب «بیست و چند روایت از مأموریتی خانوادگی در عراق» است و طرح جلدی خوش‌رنگ و زیبا دارد و داخل كتاب هم عکس‌های متعدد از پیاده‌روی اربعین و این‌ها برای من كه هم توفیق این زیارت خاص را داشته‌ام و هم چیزهایی درباره آن نوشته و منتشر کرده‌ام تازه نبود. گمان می‌کردم این كتاب هم مشابه یكی از چندین مجموعه سفرنامه دیگری است كه در این سال‌ها دیده‌ام؛ خوب و باارزش اما عادی و تكراری!

نویسنده كتاب را می‌شناختم، دوستی هنرمند با گرایش‌های ادبی روشنفكری و همین مایه تعجب و تردید بود! از خود می‌پرسیدم كه چنین كسی با چه انگیزه‌ای می‌تواند به پیاده‌روی اربعین برود و با خود می‌گفتم شاید سفارشی از نهادهای فرهنگی و مراكز مختلف انقلابی بوده و حتى تعبیر مأموریت خانوادگی را هم با همین نگاه تفسیر می‌کردم.

وقتی برای اولین بار كتاب را به‌قصد خواندن در دست گرفتم و شروع به ورق زدن كردم، همان صفحه اول غافلگیرم كرد. این شروع قدرتمند و متفاوت كتاب تكلیفم را تا آخر كار مشخص ساخت و نشان داد با اثری غیرعادی و جذاب روبرو هستم. سفرنامه‌ای صریح و بدون تعارف از نویسنده‌ای جوان كه مجبور شده است به عراق برود؛ به خاطر خواسته مادرش كه سال‌هاست درگیر و گرفتار پرستاری آلزایمر مادربزرگ شده و حالا این جوان نویسنده كه حتى سفر به افغانستان و پاكستان را به سفر عراق ترجیح می‌دهد قرار است به سفری برود كه انتخاب خودش نبوده: «من آمده‌ام اینجا مادر. نه برای زیارت، نه برای دیدن این هنگامه‌ی بزرگ میلیونی از آدم‌ها، نه برای نوشتن حتى. من برای تو آمده‌ام. برای آن‌که گوش تو باشم كه بشنود در این راه چه می‌گذرد، چشم تو باشم كه ببیند در این راه چه كسانی می‌روند و می‌آیند.»

نویسنده جسارت و صراحت عجیبی دارد و حس و حال بسیاری از جوانان امروز را بی‌پروا بر قلم می‌آورد و من در شگفتم كه چگونه این كتاب برای انتشار مجوز گرفته و چه طور ناشر وابسته به آستان قدس رضوی آن را چاپ كرده است: «تركمنستان و آذربایجان و تركیه و ارمنستان كه تکلیفشان روشن است؛ توریستی‌اند. سفر به آن‌ها باب رهایی چندروزه‌ی مردمِ به تنگ آمده از زندگی در جمهوری اسلامی است». نویسنده از همین ابتدا تكلیف خودش را با خواننده معلوم كرده است؛ نه‌تنها شیفته و دلباخته زیارت اربعین نبوده، بلكه اگر قرار می‌شده به سفری برود هرگز عراق حداقل در میان شش انتخاب اولش قرار نداشته!

دقیقاً به همین دلیل معتقدم این كتاب را باید خواند، چون برای اولین بار یك نفر بدون دلبستگی های اعتقادی و شیفتگی‌های عاطفی مذهبی تصمیم گرفته به پیاده‌روی اربعین برود و درباره آن بنویسد.

سفر زیارتی اربعین مهم است، هم به خاطر ابعاد آخرالزمانی و تمدن‌ساز و خصوصیات بین‌المللی و جهانی آن و هم به خاطر نقش محوری و تأثیرگذاری كه در شاكله فكری و نظام سیاست‌گذاری مدیران و مسئولان جمهوری اسلامی دارد. یعنی چه موافق باشید و چه مخالف، چه انقلابی باشید و چه ضدانقلاب، چه مسلمان یا شیعه باشید و چه غیرمسلمان و غیرشیعه، چه مؤمن باشید و چه بی‌ایمان، چه علاقه و اعتقاد به مناسك آیینی داشته باشید و چه از همه این چیزها بدتان بیاید، هر موضعی داشته باشید باید این كتاب را بخوانید!

اگر نسبت به مناسك اربعین دلبستگی و اعتقاد دارید و امسال از این سفر محروم مانده‌اید، كلمه به كلمه و عكس به عكس این كتاب خاطراتتان را زنده می‌کند و شما را قدم به قدم در مسیر پیاده‌روی اربعین قرار می‌دهد. اگر هم هیچ باور و علاقه‌ای به این موضوع نداشته باشید، این تنها فرصت شماست كه از چشم كسی كه به شما نزدیك است و با زبانی متفاوت -چیزهایی كه ندیده و نشنیده‌اید- روایت می‌کند، به این پدیده بزرگ و استثنایی بنگرید.

نویسنده بی‌پروا موضع خودش را نسبت به خیلی از مسائل فرهنگی و اجتماعی بیان كرده و همین كتاب را زنده و پویا نشان می‌دهد؛ از دلخوری صریح نسبت به گشت‌های شبانه بسیج تا انتقاد جدی به رفتار اجتماعی روحانیت. به بهانه‌های مختلف هم در جای‌جای كتاب به فیلم‌های سینمایی، رمان‌های كلاسیك و اشخاص اشاره می‌کند و كتاب را از اسم‌های عَلَم و نام‌های خاص -از كیائیانِ نشر چشمه تا ده‌نمکی و الله‌كرم- آكنده است.

یادداشت‌های بیست و چندگانه كتاب كه با عکس‌های بسیار دیدنی و خاص همراه شده یك اثر مردم‌شناسانه خواندنی فراهم ساخته كه مطمئنم یكی از بهترین گزینه‌ها برای ترجمه به زبان‌های خارجی -جهت معرفی متن و حاشیه پیاده‌روی اربعین- است.

كتاب با دقتی هنرمندانه و با تصویرسازی‌هایی ظریف به دنیای درون آدم‌ها سفر می‌کند و نویسنده كه خود اصرار دارد از نقل حرف‌های کلیشه‌ای و تكراری دور بماند با وسواس لایه‌های درونی شخصیت و زندگی سوژه‌هایش را می‌کاود تا از كودكی یك پروفسور هندی تا فضای خانوادگی رئیس پلیس مسكو به جزییات قابل‌تأمل و نكات عمیقی برسد كه تحول‌آفرین و سرنوشت‌ساز بوده‌اند. هرکدام از این چهره‌های غریبه و گمنام هم برای او یادآور سوژه‌ای در ایران می‌شوند و داستان‌های خواندنی آن‌ها هم به این داستان‌های تازه می‌پیوندد و هزارتویی متنوع از حکایت‌های رنگارنگ و ماجراهای عجیب می‌سازد.

كتاب نظم هندسی و ساختار منسجم و طراحی آگاهانه‌ای نیز دارد كه سراسر تقدیس خانواده است و ستایش ناخواسته مادری قابل‌احترام و مستحكم كه سایه حضورش از ابتدا در تمام اجزای كتاب دیده می‌شود و خواننده با هر بهانه‌ای در مقابل مهر بیكران و شخصیت مقتدر آن بانوی بزرگوار سر خم می‌کند، چنان‌که اگر كتاب را اثری در تكریم «مادری» بخوانیم، بیراه نگفته‌ایم.

روایت دلنشین و نثر روان «به سفارش مادرم» بیست و چند فرصت کم‌نظیر از خواندن و دیدن به شما در همراهی یك مأموریت خانوادگی خواهد داد كه هرگز فراموش‌شدنی - و نیز قابل تكرار- نیست.

 ( https://www.alef.ir/news/3990716111.html)
        

23

          پیاده روی اربعین یه رسم عراقیه. زمان خیلی زیادی نیست که ایرانی‌ها هم به این سنت پیوستن. تعداد ایرانی‌های شرکت کننده در این مراسم انقدر زیاده که آدم خیال میکنه به جز خودش همه رفتن. از اونجایی که این سفر، یه سفر خاص هست خیلی از اونهایی که اهل قلم بودن بعد از این سفر، سفرنامه نوشتن. هرکدوم با یک زاویه دید جدید و نگاه خاص. با اینکه اتفاق تکراریه اما سفرنامه‌ها تکراری نیستن. هرکدوم ویژگی منحصربه‌فرد خودشون رو دارن.
به سفارش مادرم هم یکی از همین سفرنامه‌هاست.
احتمالا در توضیحات کتاب یا در یادداشت‌های مربوط به این کتاب دیدید که نویسنده خودش خیلی اعتقادی به این موضوع نداشته. او به سفارش و به خاطر مادرش به این سفر رفته. هرچیزی هم که نوشته گویا برای مادرش نوشته. کتاب نثر دلنشینی داره. انقدر که آدم هم دوست داره تندتند کتاب رو بخونه و هم دوست نداره کتاب تموم بشه. 
بهترین قسمت‌های کتاب جاهاییه که نویسنده مادر رو خطاب قرار می‌ده و با او واگویه می‌کنه.
        

5

        روایت بسیار قوی است هم از لحاظ ادبیات و انتخاب واژه، هم تصویر سازی آن
نویسنده از ابتدا اصرار دارد که آدم این مناسک نیست و فقط به اصرار مادرش آمده است، تا جایی که این رفتار به قول خودش روشنفکر مآبانه‌اش توی ذوق می‌زند ولی خواننده باید صبور باشد که آخر کتاب بالاخره آن عشق و شور و حرارتی که ذاتی خاک کربلا و تربت حسین(ع) است در راوی نمود پیدا می‌کند. 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

4

          (این یادداشت مال حدود ٣ سال قبل است.) 
همان زمان که کتاب در آمد، یعنی حدود دو سال قبل ، پوستر جشن امضای کتاب را در صفحات اینستاگرامی رفقای هیئتی می‌دیدم. حسینی‌نسب را هم از نوشته‌هایش در همشهری می‌شناختم اما هیچ‌کدام از این دو مؤلفه آنقدر جذبم نکرد که کتاب را بخرم؛ چه رسد به این که روز جمعه بلند شوم بروم جشن امضای کتابی که نه عنوانش چنگی به دلم زده نه طرح جلدش. 
اینکه بعضی عکاسان پروژه را دورادور می‌شناختم، قلقلکم می‌داد؛ اما نه چندان که مجابم کند برای یک‌نفس خواندن. پس چرا خریدمش؟ از سر فصولی. می‌خواستم بدانم این عکاسانی که می‌شناسمشان، وسط آن‌همه شلوغی و خاک و خل از چه عکس گرفته‌اند؟ این‌همه تجهیزات و بند و بساط را برده‌اند وسط آنهمه غبار و شلوغی که چه؟
نمی‌دانم این عادت از کجا پدید آمده اما اکثریت قریب به اتفاق موارد، عینکی که روبه‌روی کتاب‌ها به چشمم می‌زنم، معمولاً عینک بدبینی است. همیشۀ خدا در اولین مواجهه، لباس عیب‌جویی می‌پوشم و دنبال سوتی و غلط املایی و متن و روایت نامنسجم می‌گردم. در مواجهه با «به سفارش مادرم» هم چنین کردم‌. اخم‌آلود نشستم پیش روی کتاب تا ببینم خودش شیرین‌زبانی می‌کند یا نه. صبر کردم ببینم شکَر گفتن و دُر سفتن می‌داند یا از آن‌هایی است که زحمت خریدن چاپ اول و آخرش می‌افتد گردن فک و فامیل و دوست و آشنا.

شروع کردم به خواندن. توصیف کلیشه‌ای و فرمایشی به چشمم می‌خورد یا نه. وسط این کلنجار، کنج به‌نشر شعبۀ انقلاب، در پاراگراف دوم، رسیدم به جمله‌ای که به گمانم قلابم به همان گیر کرد.
حسینی‌نسب نوشته بود:
«خودت هم خوب می‌دانی که اگر بنا بود من روزی برای سفر به جایی از دنیا حق انتخاب داشته باشم، آن انتخاب عراق نبود.»
همین یک جملۀ ساده، خیال من را راحت کرد که نویسنده بنا نیست حرف پرشور بزند و کلیشه‌ ردیف کند.
معمولاً روایت در این‌طور ماجراهایی که به قلب و اعتقاد آدم مربوط‌اند، گم می‌شود میان تقلا و توصیفات عاشق و فرصت نمی‌دهد مخاطب کشش معشوق را حس کند. حسینی‌نسب اما از همان روی جلد تکلیفش را با روایت روشن کرده: «بیست‌و‌چند روایت از مأموریتی خانوادگی در عراق» جمله‌ای که بالاتر گفتم هم توضیحی است بر همین مدعا. حسینی‌نسب در کتابش به مأموریت آمده. مأموریت از جانب مادری که دل در گرو این طریق و صاحبش دارد و خود مأموریت دارد خانه بماند و از مادر پیرش پرستاری کند.
همین مأموریت در قبال مادر، صداقت و تیزبینی قلم را دوچندان کرده. نویسنده در روایت، خودش را ملزم کرده به دیدن، نه نتیجه گرفتن، نه جبروت و شکوه را به رخ کشیدن. و همین دیدن و خوب دیدن، سر کتاب را بالا نگه داشته.
همین عقب ایستادن و شور نگرفتن و صداقت، از کتاب اثری می‌سازد که با خیال راحت به کسی که میان خودش و اربعین حسین نسبتی نمی‌بیند، معرفی‌اش کنم؛ چرا که معتقدم تا حد خوبی در به‌تصویرکشیدن اقیانوس حسین(ع) موفق بوده و در مسیر روایتش به نرمی و ظرافت، لابه‌لای شخصیت‌ها وسعت حسین(ع) را به تصویر کشیده و لذت تماشا را با توضیح اضافه حیف نکرده. 
خوب روایت کردن اگر نگه داشتن مرز سکوت و سخن باشد، حسینی‌نسب راوی لایقی است و می‌شود گفت که در این اثر، کم‌تر از دو لبۀ این تیغ لغزیده.

این کتاب گویا قرار بوده مجموعه عکس باشد. اما کیفیت کم چاپ، عکس‌ها را شهید کرده و دیدنشان احتمالاً کیفورتان نکند. اما همین که بعد از خواندن پنج‌شش‌هزار کلمه آدم بتواند پرترۀ قهرمان داستان را ببیند، لذتی است که به گمانم کیفیت کم عکس‌ها از لطفش کم نمی‌کند.

چند روز قبل، وقتی رفتم کتابفروشی، با مرد کتابفروش بحث سفرنامۀ خوب اربعین شد. میانۀ کل‌کل، ذهنم آمد سمت این کتاب. گفتم به سفارش مادرم را خواندید؟ سر تکان داد که نه. پیروز گفتم: «صبوری کنید و بخوانید و مطمئن باشید که ناامیدتان نمی‌کند.»
حرف آخرم باشد همین جملۀ چند روز قبل.
والسلام



        

4

آقای حسینی
          آقای حسینی‌نسب( نویسنده) به نیابت مادرشان که به دلایلی نتوانسته، به پیاده‌روی اربعین رفته و با آدم‌های این مسیر گفت‌و‌گو می‌کند.
این کتاب روایت آدم‌هایی‌ست که پیاده راهی خانه حسین‌ شده‌اند و مبداهاشان پرچم‌های گوناگونی دارند ولی مقصد همگی‌شان، حسین است.

نویسنده می‌گوید:«در این سال‌ها ،مادرم از بین سفرهایی که نمی‌توانست برود، بیشتر از همه به عراق در ایام اربعین را دوست داشت.مادرم زن با اعتقادی است. درست همانقدر که من بی‌اعتقادم. مادرم دوست داشت به عراق سفر کند و در هنگامه‌ی پیاده‌روی آدم‌ها حضور داشته باشد و بخشی از تاریخی باشد که این سال‌ها در حال رقم خوردن است. من اما دوست نداشتم هیچ وقت از سال به عراق سفر کنم ؛خاصه در ایام اربعین.اما…مادرم وقتی شنید که رفقای عکاسم من را به این سفر دعوت کرده‌اند تا با آن‌ها به عراق بیایم و روی عکس‌هایی که آن‌ها از این سفر می‌گیرند، چیزی بنویسم، مشتاق تر از همیشه خواست تا من به جای او به این سفر بروم. من به خاطر مادرم به عراق رفتم، و نرفتم که روی عکس‌هایی که دوستان عکاسم می‌گیرند، چیزی بنویسم. رفتم که برای او بنویسم. برای مادرم که نمی‌توانست به این سفر بیاید.»
.
این کتاب‌رو ماه محرم ۱۴۰۲ با صدای آقای شاهین نورایی در فیدیبو شنیدم.
دوستش داشتم و احتمالا باز هم برم سراغش💚
. 
هجدهم اسفند ۱۴۰۲
        

13