بریدۀ کتاب
1402/6/4
3.9
10
صفحۀ 316
من سال هاست همیشه از تو دور تر شده ام، همیشه و در هر مواجهه یک پردهی تازهتر دریده نشده را دریده ام. من سال هاست که ناامیدم، از خودم از جهان از بادهای موافق، از خورشیدهای همیشه و حتی از تو. بله از تو! و اما تو کوتاه آمدی. انگار مامان را بهانه کرده بودی که راهی ام کند. صدایم زدی. خواندی ام. کشاندی ام به اینجا که فکرش را هم نمی کردم. عزیزم، عزیزم! من فرار کردم و تو تعقیب کردی. حالا انگار که اهلی شده باشم، انگار که جلد شده باشم، سر بغض نشسته ام در دروازه شهر کربلا و غم دارم که چطور برگردم؟
من سال هاست همیشه از تو دور تر شده ام، همیشه و در هر مواجهه یک پردهی تازهتر دریده نشده را دریده ام. من سال هاست که ناامیدم، از خودم از جهان از بادهای موافق، از خورشیدهای همیشه و حتی از تو. بله از تو! و اما تو کوتاه آمدی. انگار مامان را بهانه کرده بودی که راهی ام کند. صدایم زدی. خواندی ام. کشاندی ام به اینجا که فکرش را هم نمی کردم. عزیزم، عزیزم! من فرار کردم و تو تعقیب کردی. حالا انگار که اهلی شده باشم، انگار که جلد شده باشم، سر بغض نشسته ام در دروازه شهر کربلا و غم دارم که چطور برگردم؟
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.