یادداشت‌های افشین (54)

افشین

افشین

1403/9/6

جنگ پنهان: ایالات متحده و تحریم های عراق
          هفته پیش که این کتاب رو تمام کرد تقریبا همزمان شد با وتوی یکجانبه آمریکا درباره آتش‌بس در غزه. و من در این کتاب فهمیده بودم که نهادهای بین‌المللی،منشور سازمان ملل و ... خیلی سالها قبل کارکرد خودشون رو از دست داده‌اند و شاید از ابتدا هم کارکرد درستی نداشته‌اند. 
نویسنده بر اساس اسناد خیلی خوب به شما نشان می‌دهد که درد و رنجی که مردم عراق متحمل شدند هیچ اهمیتی برای آمریکا نداشت. تنها سرنگونی صدام برای اونها مهم بود و توانستند برای هدف خودشون علیرغم خواست سایر اعضای شورای امنیت هرکاری بکنند.
تحریم و جنگ عراق رو تقریبا نابود کرد. و آمریکا می‌دانست با تحریم دارو و تجهیزات کشاورزی و تجهیزات تصفیه آب و...دارد آدم می‌کشد اما هیچ اهمیتی برایش نداشت و هیچ نهادی هم نتوانست جلویش را بگیرد وجالب اینکه برای همه اینها بهانه کاربرد نظامی می آورد.
ترجمه کتاب اما خیلی عالی نبود. همچنین نویسنده بارها وبارها مطالب یکسانی را با ادبیات مختلف بیان کرده بود طوری که ازحوصله خارج بود و واقعا یک سوم حجم کتاب هم کافی بود. مرا یاد پایان نامه نوشتن دانشجویان انداخت.
        

0

افشین

افشین

1403/6/30

یادداشت های بغداد: روز نوشته های زنی در جنگ و تبعید (1991-2003)
          جنگ و تاریخ ]متاسفانه[ دو کلمه جدا نشدنی از هم هستند. در یک برهه‌هایی کتاب تاریخ، کتاب داستان جنگ‌هاست. اگر شما در پایان یک جنگ پا بر ویرانه‌های به جا مانده بگذارید و لابلای خرابه‌ها یک دفتر خاطرات پیدا کنید مثل من از کنجکاوی(بخوانید فضولی) حتما تک تک صفحاتش را خواهید خواند. 
نها الراضی زحمت ما را کم کرده و دفتر خاطراتش را برایمان به یادگار گذاشته. خاطراتی که از اولین بمباران شدن‌های عراق توسط آمریکا شروع می‌شود، این ابتدای امر برایش بمباران شدن غیر قابل باور است و در انتها باورش نمی‌شود که روزی دست از سر عراق بر خواهند داشت و دیگر به هر بهانه‌ای عراق را بمباران نخواهند کرد.
جذابیت دیگری نیز در کتاب برای من وجود داشت. این روزها زیاد می‌شنویم که عده‌ای خیال می‌کنند با حمله آمریکا به ایران مشکلاتشان برطرف می‌شوند و خوشبخت می‌شوند. خب بفرمایید! خاطرات این همسایه را بخوانید. نها الراضی حتی از طرفداران حزب بعث نبوده، هنرمندی بوده از طبقه مرفه عراق، مسلمان زاده‌ای بوده که گوشت خوک می‌خورده و مهمانی میگرفته و ...، ببینید چه به روز او خانواده‌اش، کشور و شهرش آمده. ببینید رویای آمریکایی که به من و شما می‌فروشند چقدر تبلیغاتش با واقعیت همخوانی دارد. چقدر سازمان ملل متحد و حقوق بشرش واقعی است و چقدر ابزاری است در دست چند کشور...
بخوانید تا ببینید همزمان که عراق به خاطر حمله به کویت هر روز بمباران می‌شود و تحت شدید‌ترین تحریم ها قرار می‌گیرد اسرائیل به لبنان و فلسطین حمله می‌کند و حمایت می‌شود.
        

1

افشین

افشین

1403/5/12

معامله زندگی
        معمولی بودن بهتر است یا خاص بودن؟ چرا باید خاص باشیم؟ خاص ها دنیا را تغییر می‌دهند و ماندگار می‌شوند
اگر به کم قانع باشیم نمی‌توانیم خاص باشیم، نمی‌توانیم دنیا را تغییر دهیم، در ذهن ها نمی‌مانیم
اما هزینه خاص بودن چیست؟ هزینه شهرت و پول زیاد چیست؟ تنهایی احتمالا، اینکه عده زیادی حتی عزیزترین هایت تو را نخواهند بخشید و تو تنها خواهی بود... تنهایی زیادی خواهی کشید برای اینکه در یاد عده زیادی بمانی، عجب پارادوکسی!
حالا وسط این دنیای آدم‌های معمولی و خاص، کوچک و بزرگ، مرگ هم هست و مرگ چقدر زبان آدمیزاد نفهم باید باشد که بچه کوچک را هم بخواهد ببرد و این همه آدم بدذات را رها کند ولی همین مرگ زبان آدمیزاد نفهم در این داستان چقدر انسان وار شخصیت دارد و انگار که مامور است و معذور ولی باز هم از نزدیک چون پیرزنی مهربان به نظر میرسد که خودش هم دل دارد
و حالا یک نفر که تمام عمر تلاش کرده تا به یادگار بماند، چطور حاضر می‌شود برای کودکی غریبه همه چیزش را بدهد؟ زندگی اش را، دیگر در یاد هیچکس نماند، چطور آن انسان خودخواه به این انسان از خودگذشته تبدیل شد؟
حالا اگر خاص نبودیم، اگر در یادها نماندیم، آیا باز هم شکست بشریت محسوب می‌شویم؟
چه دنیای سراسر متناقضی، چگونه راهمان را در این دنیا پیدا کنیم؟ و این وسط مرگ هم دارد همش تعقیبمان می‌کند...
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

13

افشین

افشین

1403/5/5

درد که کسی را نمی کشد: پنج جستار درباره ی گم شده های خلوت و شلوغی
          اولین باری بود که جستار می‌ خواندم و تجربه اولین‌ها معمولا جالب است.
در مقدمه، نویسنده  که خود در مسابقه جستار نویسی‌ای داور است بیشترین امتیاز را به نویسندگانی می‌دهد که جسارت دارند در جستارها خودشان را فاش کنند و در معرض نظر دیگران بگذارند(خودمانی بگویم چیزی که شرم می‌آورد را بگوید) و در این 5 جستار خودش من این جنبه را از او دیدم. در هر جستار بخش‌هایی از زندگی خصوصی خودش را فاش می‌کرد که شاید هر کسی این حرف‌ها را نزند. اما با توجه به اینکه هر جستار موضوع خاصی داشت به صورت جدا به هر یک می‌پردازم
جستار اول: درد که کسی را نمی‌کشد
این جستار که خیلی هم فلسفی می‌شود از یک موضوع دم دستی شروع می‌شود. انگار یکی گوشی تازه خریده‌اش را گرفته دستش و حین اینکه غرق جذابیت‌هایش شده و بالا و پایینش می‌کند، دارد فکر می‌کند و افکارش را بلند بلند به ما هم می‌گوید. 
در این یادداشت می‌توانی یکی از آن مواد اصلی تشکیل دهنده فکر نویسنده را بیابی، نقل به مضمون اینکه "دنیای مصرف‌گرای فناوری محور سعی می‌کند یک ایده‌آل واقعی برای ما خلق کند، دنیایی که در آن هرچه بخواهیم داریم و ما مرکز دنیا هستیم" بعدتر در نوشته‌های بعدی نیز دائم رگه‌هایی از همین فکر را می‌بینی و این درد ذکر شده در نوشته هم به نظر من درد نبودن در مرکز دنیاست. درد ایده‌آل نبودن همه چیز. و دردی که ما را نمی‌کشد همان زندگیست، زندگی واقعی نه زیست‌های فناوری محور مجازی.
اما من دوست داشتم از این عنوان برداشت دیگری هم بکنم، اینکه در زندگی عادی قرار نیست هر چیز که برایش تلاش می‌کنیم در نهایت به موفقیت برسیم، تعداد زیادی شکست خواهیم خورد و درد این شکست نباید ما را از پا دربیاورد 
در این جستار نویسنده با افشای شکست در ازدواجش در معرض شرمگین شدن قرار گرفته است.

جستار دوم: فقط زنگ زدم بگویم دوستت دارم
نویسنده در این جستار نقدی جدی به روابط عاطفی این روزها دارد. اینکه بیشتر این روابط مبتنی بر "دوستت دارم" های بی معنی است. دوستت دارم‌هایی که نمی‌دانیم واقعا چه بار سنگینی بر دوشمان می‌گذارند و چه مسئولیتی می‌آورند. دوستت‌ دارم به یک جمله نمایشی بی معنی تبدیل شده که انگار باید کسی را داشته باشیم که به ما می‌گوید وگرنه خیلی بدبختیم مثل اینکه در مدرسه ما تنها کسی هستیم که مداد نوکی نداریم. همه دنیا باید بداند ما (یک زوج فرضی) خیلی خوشبخیتم. این میل ما به خوشبخت نمودن در نظر بقیه از کجا آمده؟
او نقدی دیگر هم دارد به چیزی که آن را شهوت ملی مرتبط بودن می‌نامد. اینکه ما دائم از هم خبر داریم و دائم با هم در تماسیم. 
نویسنده اینجا زندگی پدر و مادرش و خودش را در معرض همگان قرار می‌دهد که چگونه پدرش مردی بود که نمی‌توانست دوستت دارم و مادرش برعکس دوست داشته این کلمه را بشنود. اما مطمئن است که پدرش مادرش را دوست داشته.

جستار سوم: اصلا به زحمتش می‌ارزد؟
این جستار به نظر من خیلی تخصصی بود و شاید مناسب نویسنده‌ها باشد. خلاصه‌اش این بود که آیا داستان نوشتن به زحمتش می‌ارزد؟ آیا نویسنده‌ها که چیزی که آن‌ها را نویسنده کرده، علاقه آن‌ها به تنهایی و خلق دنیای خودشان در آن تنهایی است باید به خاطر اینکه داستان نمیرد وارد دنیای بیرونی شوند و خودنمایی کنند و از مد پیروی کنند؟
اینجا دوباره خیلی جدی به رگه‌هایی از نقد به دنیای امروزی مصرف‌گرایی فناوری محور می‌رسیم. اینکه مشکل تعاملات انسانی با پول حل نمی‌شود پس باید حذف شود. چطور حذف شود؟ با تاکید بر حریم خصوصی و به کمال رسیدن سرگرمی‌های خانگی(واقعا الان دنیا جوری شده که شما کل زمان کرونا میتونی خونه بمونی و تفریح کم نیاری) و بعد به وجود آمدن جمع‌های مجازی که تعامل در آن‌ها در هر لحظه اختیاری است، هر لحظه می‌توانی بدون هزینه جمعی را ترک کنی و به جمع دیگری بپیوندی...
"مشکل رمان نویس این است که امروزه تمام زندگی مرد یا زن معمولی جوری ساختاربندی می‌شود که از آن نوع کشمکش‌هایی بپرهیزد که داستان سراسر درگیر با منش همواره بر اساس آن‌ها رشد و نمو می‌کند"

جستار چهارم: دیوید فاستر والاس
رمزگشایی خودکشی یک نویسنده موفق و دوست فرنزن 

جستار پنجم: از کجا معلوم شاید خود تو شیطان نباشی
تبلیغ برای نویسنده داستان‌های کوتاه، آلیس مونرو
        

1

افشین

افشین

1403/5/4

لشکر خوبان
          شاید طولانی‌ترین کتابی که در حوزه دفاع مقدس خواندم بود و بیشترین روایت را از جزئیات  عملیات‌های مختلف، به خصوص در حوزه‌های مربوط به اطلاعات و فرماندهی داشت. خواندن کتاب نه سخت بود نه آسان و زمان زیادی برد، روزی 10 صفحه حدودا می‌خواندم اما واقعا دوست داشتم بیشتر با این مردان از خود گذشته روزگار آشنا شوم. مردانی که وقتی به جبهه رفتند نوجوانی بیش نبودند و آنجا بزرگ شدند، 8 سال از بهترین سال‌های عمرشان را جان بر کف گذراندند و با روحیه عاشورایی از وطن و اعتقادشان دفاع کردند.
روایت‌های این کتاب خیلی بهتر توانست به من نشان دهد که سینما تا الان فقط کلوزآپ هایی از دفاع مقدس را به ما نمایش داده و دیدن لانگ شات دفاع مقدس بسیار سخت است و همین مرا به مطالعه بیشتر در این حوزه علاقه‌مند کرده. به نظر می‌رسد ما هنوز با همان مسائلی درگیر هستیم که  در 8 سال دفاع مقدس جبهه وجود داشت.
خداوند به آقای رضایی اجر بدهد و او را با رفقای شهیدش همنشین کند.
اما نگارش کتاب چند ضعف هم داشت. جزئیاتی از مناطق عملیاتی ذکر می‌شد که بهتر بود حداقل یک نقشه یا تصویر مناسب پیوست آن می‌شد. همچنین گذر زمان و عمر آقای رضایی در طول نوشته حس نشد و انگار این شخصیت خیلی بزرگ نشد، یک شخصیت داشت در طول هشت سال.
        

0

افشین

افشین

1403/4/28

مدیر مدرسه
        مردی که رشوه می‌دهد و مدیر مدرسه می‌شود، مدیر شده تا دیگر دردسرهای سر کلاس را نداشته باشد، میخواهد کناره‌ای بنشیند و حقوقی بگیرد... همین رشوه دهنده بعدا چنان ضد فساد اداری می‌شود که نگو...حاضر نیست هیچ خلافی بکند حتی اندک سوری بدهد برای گرفتن حقوق مدرسه از اداره فرهنگ
بعدتر دلش برای بچه ها می‌سوزد و برای آنها به سرمایه‌دار های شهر که ظاهراً خیلی ادعای دین هم دارند رو می‌زند و خیلی ناراحت می‌شود انگار که لکه ننگی شده
تنوع معلم ها و روش های آنها را می‌بینیم، نقدی به تنبیه بدنی بچه‌ها و ... اما این وسط یک معلم با گرایش‌های سیاسی خاص(احتمالا چپ) فراری می‌شود و بعدا زندانی و او یک روز هم بلاخره به ملاقات این معلم می‌رود
در آخر این مدیر سر ماجرایی دادگاهی می‌شود و متن آماده می‌کند و میخواهد نطقی بکند، مسئله بدون نطق او حل می‌شود ولی او که نتوانسته نطق کند استعفا می‌دهد...انگار که شنیده نشدنش خیلی برایش سنگین آمده 


      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

افشین

افشین

1403/2/27

پی گیر اخبار نباشید
          قبل از خواندن کتاب هم تا حد خوبی از اخبار دور بودم، مدت ها بود اینستاگرام نداشتم، به تلگرام خیلی کم سر میزدم و تنها در روز 15 الی 20 دقیقه از تلفن همراه استفاده می کردم. اتفاقات پس از مرگ خانم امینی دوباره اخبار و پیگیری آن را به زندگی من آورد. تقریبا پس از یکماه از این وقایع از آشوب ذهنی همیشگی ناشی از پیگیری اخبار خسته شده بودم و رفتم سراغ این کتاب که مدتی در کتابخانه بود. دو هدف داشتم: اول اینکه؛ دیدن تیتری که دائم به من یادآوری کند اخبار را کنار بگذارم و دوم پی بردن به آنچه اخبار با جامعه و انسان می کند. جامعه امروز ما بیش از همیشه به ترک اخبار احتیاج دارد. نه برای گل و بلبل تصور کردن همه چیز بلکه برای درست کردن همه چیز. بخشی از کتاب خوب توضیح داده که اخبار چگونه به عاملی برای بی اراده بودن ما تبدیل می شود و بخش دیگری گفته که اخبار چگونه همه چیز را انقدر ساده جلوه می دهد که هیچگاه متوجه ریشه های واقعی یک پدیده نمی شویم.
پ.ن: اگر همین الان می دانید چرا باید اخبار را نخوانید که خوب اما اگر میخواهید دلایل توصیه کنندگان به این امر را بدانید این کتاب را بخوانید.
        

1

افشین

افشین

1403/2/27

راه آهن زیرزمینی
          فرار یک دختر سیاه پوست برده متولد شده از یک مزرعه در آمریکا
تلاشی برای آزادی
این فرار در کتاب نبود که منو ترغیب می کرد تندتر کتاب رو بخوانم و گاهی کنار گذاشتنش رو سخت می‌کرد، این آزادی بود، اینکه برای خیلی از آزادی‌هایی که همان موقع هم برای خیلی‌ها عادی بوده چقدر تلاش شده
این حجم از ظلم و تبعیض و خشونت گاهی خیال جلوه می‌کنه حتی، گاهی ترجیح میدم فکر کنم نویسنده پیازداغ داستان را زیاد کرده تا واقعی باشد. اما بدون این پیازداغ ها هم تا به حال انقدر خوب این ظلم و تبعیض بردگی را حس نکرده بودم، حتی در فیلم‌ها
ریتم کتاب در دادن اطلاعات برایم جالب بود.
بنظرم مترجم هم بسیار خوب ترجمه کرده بود
من نشر ثالث ترجمه امین حسینیون و رکسانا صنم یار رو خواندم

پ.ن: نمیدانم چقدر این تبعیض در آمریکا ریشه دارد و چه مقدار از آن فرهنگ آمریکایی را شکل داده. زندگی کردن بر خاکی که بومیان آن را قتل‌عام کرده‌اند و شهرهایی که با دستان بردگان بنا شده چه حسی دارد و چه آثاری بر آدم می‌گذارد؟
        

0

افشین

افشین

1403/2/27

ما چگونه، ما شدیم: ریشه یابی علل عقب ماندگی در ایران
          به نام خدا
وقتی مقدمه کتاب را خواندم سرم پر از سوال شد، سوالاتی واقعا مهم، سوالاتی که ته ذهن هر کدام از ماست اما یکبار بلند پرسیدنش از خودمان و گمان اینکه یک نفر جوابش را نوشته باعث می شود مثل خوره بیفتند به جانت
"آیا ایران همیشه جامعه ای عقب مانده بوده؟
اگر نه این عقب ماندگی از کی آغاز شد؟
جامعه ای که درمقطعی از تاریخش مهد علم ودانش بشری بوده چگونه در مقطع دیگر آنقدر خشک و لم یزرع می شود که  اساسا کسی در آن کسی خبر از وجود علومی چون فیزیک و شیمی و ... ندارد؟"
هرچند تضارب آراء که در خلال کتاب و نقد های چاپ شده در انتهای آن رخ می دهد سرنخ هایی به شما می دهند تا مسیر را دنبال کنیدا ما کتاب در انتها شما را بیشتر سردرگم می کند و پاسخ هایی به پرسش ها می دهد که از آنهایی که خود نقد کرده گیج کننده تر است. 
نقد اصلی نویسنده بر تحلیل گران مارکسیست این حوزه است که عامل عقب ماندگی ایران را استعمار می دانند. او در پاسخ به آنها این سوال را مطرح می کند که خب "چرا توانستند ما را استعمار کنند؟" و خود تلاش می کند ضعف های ایران آن روز را نشان بدهد که باعث شد کشوری بتواند ایران را استعمار بکند
به صورت خلاصه می توان پاسخ های او را می  توان اینگونه بیان کرد...
او شرایط جغرافیای خاص ایران را با اروپا مقایسه می کند و به این نتیجه می رسد در ساختار های سیاسی و اجتماعی متفاوت در ایران نسبت به اروپا به دلیل همین تفاوت ها بوجود آمده است. سعی دارد تا این شرایط جغرافیایی و سیاسی را توصیف کند تا علت ضعف ایرانی ها را در دوره ای که استعمار بر آنها حاکم شد را بیان کند. تاکید او در اینجا بر کم آبی در ایران و نقش آن در شکل گیری اجتماعات  و حکومت است. کم آبی در ایران عامل موارد زیر می شود:
الف) پراکندگی اجتماعات 
ب)زندگی عشایری
ج)تمرکز قدرت در دست حکومت به معنای وجود نداشتن نهاد های موازی قدرت مثل کلیسا یا فئودال ها در اروپای آن زمان
اولین ضربه بر پیکره استدلال های کتاب همینجا وارد می شود،موارد بالا را عوامل عقب ماندگی ایران در تولید معرفی می کند واز وجود نداشتن مازاد تولید حتی تا قرن نوزدهم در ایران خبر میدهد اما در کتاب بارها ببر رونق تولید در ایران نیز تاکید می کند که اروپایی ها را برای تجارت به ایران می کشانده.
او سپس ساختار اجتماعی ایران یعنی فراوانی قبایل صحرا نشین را و تقابل های آنها را با شهریان به دلیل کمبود منابع عامل بعدی عدم ثبات سیاسی در ایران می داند و بیان می کند که از قرن 10 تا 13 قبایل مختلفی بر ایران حاکم شدند که خاستگاه همه قبله های صحرا نشین شمال و شمال شرق ایران بوده است. و ساختار اجتماعی ضعیف این قبایل به دلیل سادگی زیست آنها موجب شده تا ساختار های حکومت همیشه ساده باشد و به صورت قبیلگی(یکی رییس و بقیه خادم) اداره شود. بعلاوه این حملات پی در پی ساختار های تولید را در ایران از بین برده و شریط اجتماعی وسیاسی را بدتر کرده،مالکیت را نابود ساخته و حکومت مستبد تری به وجود آورده است که همه موجب عقب ماندگی بیشتر می شود. در انتهای این حملات نیز حمله مغول ها قرار دارد که همه چیز را نابود می کند.
ضربه دوم نیز اینجا وارد می شود و شما را که این کتاب را میخوانید گیج تر خواهد کرد. علت اینکه آنها توانستند بر ایران حاکم شوند را حمله اعراب در زمان حکومت ساسانی به ایران می داند. اما خب باز همان دور وجود دارد که چه شد اعراب بر ما پیروز شدند و ما بر اعراب نه؟ اگر قبل از آن ضعیف بودیم پس باید چرایی آن را بررسی کنیم حال آنکه نویسنده معتقد است ما ضعیف که نبودیم هیچ، بعد ها اعراب از تمدن ایرانی آن زمان کلی چیز یاد گرفتند و ما بسیار پیشرفته تر از آنها بودیم این پیشرفته بودن آنقدر غلیظ مطرح می شود که قرن ها بعد وقتی بنی عباس جای بنی امیه را می گیرند از خاندان ایرانی برامکه کمک می گیرند تا ساختار های سیاسی ای را شکل دهند که کمی بعد موجب عصر طلایی تمدن اسلامی می شود و اوج فعالیت های علمی مسلمین در آن رخ می دهد و دانشمندان سرآمد جهان از آن متولد می شوند.
شاید این موضوع با بررسی فصل بعدی حتی پیچیده تر هم بشود. جایی که آغاز تا پایان عصر طلایی تمدن اسلامی مطرح شده است.
در این فصل نویسنده آغاز مهد علم شدن تمدن اسلامی را با شروع نهضت ترجمه می داند، علوم مختلفی که در قلمرو آن زمان اسلام وجود داشت با ترجمه به عربی و همزمان با رسمی شدن زبان عربی برای همه این ممالک، در اختیار همه دانشمندان سرتاسر قلمرو اسلامی قرار گرفت، همچنین حمایت حکومت از دانشمندان و تاسیس دارالحکمه در بغداد به رشد علوم در آن زمان کمک ویژه ای کرد تا جایی که فرار مغزها از اروپای دارای کلیسای دشمن علم به سرزمین های اسلامی رخ داد. او پایان این روند را با حکومت متوکل عباسی می داند که سنت گرایان را به قدرت رساند و از هرگونه فلسفه وعلم غیر دینی نهی می کرد.
اینجا دیگر ضرباتی از چپ و راست به خودم خورد و کاملا گیج شدم
او ادعا می کند موج این افول علمی دیرتر به ایران رسید و این جریان علمی تا قرن یازدهم در ایران حاکم بود، قبل تر هم که گفته بود از قبل هم بوده چون اصلا مسمانان از ایرانی ها و علوم ایرانی ها و یونانی ها و هندی ها استفاده کردند و پیشرفت کردند، خب با اینهمه چه می شود که سلجوقیان می آیند و بر ایران حاکم می شوند و با تاسیس مدارس نظامیه توسط خواجه نظام الملک طوسی ریشه هر علم غیر دینی را می زنند؟
به عبارتی او می گوید در بغداد علم اگر سریع از رشد ایستاد به این علت بود که ریشه در مردم نداشت، نهالی بود که از جایی کنده بودند و در بغداد کاشته بودند، اما در ایران به ادعای خود کتاب علم اینگونه نبود، از قبل بود و در آن دوره هم به یک اوجی رسید پس چه شد که ریشه آن خشکید؟ این ضربه سمت راست بود. حالا ضربه سمت چپ
در دورانی که قبایل آسیای مرکزی به ایران حمله می کنند علم و دانش هنوز رونق دارد و ما از آنها پیشرفته تر و توسعه یافته تر هستیم، پس چرا آنها می را شکست می دهند و بر ما حاکم می شوند؟ و سوال جدی تر اینکه آیا اصلا قدرت ساختار های اجتماعی و سیاسی مانعی بر سر راه مهاجمان است؟ اگر اینگونه است پس چرا در این موارد نبوده و اگر اینگونه نیست نمی توان استعمار ایران را دلیل بر ضعیف تر بودن ساختار های اجتماعی و سیاسی آن زمان دانست.
 
نویسنده در طول کتاب دائم در جواب سوال "اول مرغ بود یا تخم مرغ؟" ای که خودش مطرح می کند بارها جای مرغ و تخم مرغ را در پاسخ عوض می کند و هربار یکی را عامل دیگری می داند و همین باعث می شود شما بیش از پیش سوال هایی در ذهنتان ایجاد شود. بنظرم علت آن ساده سازی بیش از حد مسائل پیچیده اجتماعی و تاریخی و همچنین عدم انسجام ذهنی نویسنده است که گذاره هایش مثل جزیره هایی جدا از هم هستند. هر یک زیبا و خواندنی اما بی ارتباط به دیگری و در اینجا حتی متناقض
اما خب از خلال بحث ها مطالب مفیدی هم قابل کسب است
شاید مفید ترین آن راجع به رویارویی اسلام وجریان های مختلف آن با علوم غیر دینی باشد و روند آن در طول تاریخ
        

0