«چطور می توانم قطره قطره عشق و گرما و نورخورشید را به زندگی سرما زده ی بچه های کوچولویم تزریق کنم؟»
نوانخانه ی جان گریر و جودی ابوت، یتیم راه یافته به دانشکده را به خاطر دارید؟ خانم لیپت بی رحم که چگونه کابوس شب های کودکان یتیم و بیچاره بود؟ اما خیالتان راحت! آن دوران تمام شده است. خانم لیپت رفته و جودی ابوت، همسر جرویس پندلتون، خودش دیگر به نوعی رئیس جان گریر شده است! آنها می خواهند نوانخانه را بازسازی کنند و آن را تبدیل به موسسه ای نمونه کنند. در این میان، نامه ای به سالی مک براید، دوست صمیمی جودی که در بابا لنگ دراز با او آشنا شدیم، می رسد؛ پیشنهادی برای مدیریت نوانخانه!
داستان این کتاب در قالب نامه نگاری و از زبان اول شخص، یعنی خود سالی مک براید است. اغلب، مخاطب نامه های سالی، جودی ابوت است ولی می بینیم که برخی از آنها نیز به گوردون هالوکِ سیاستمدار یا دکتر رابین مک ری نوشته می شوند؛ ولی در هیچ یک از نامه ها جوابی در کتاب نیامده است و فقط با نامه های خود سالی روبرو هستیم. با اینکه ما هرگز جواب های نامه ها را نمی بینیم، اما با توصیفات جامع و دقیق سالی در نامه های بعدی، خودمان می توانیم از جواب ها تا حدی آگاه شویم؛ به حدی که شاید هرگز درباره ی جواب نامه ها احساس نیاز نکنیم.
این توصیفات دقیق و جامع را می توان مهم ترین ویژگی نامه های سالی مک براید در دشمن عزیز دانست. از سر تا پای ظاهر کودکان نوانخانه تا طعم دسر فرانسوی بلان مانژ، همه چیز برای خواننده محسوس است. با دشمن عزیز می توان لحظه به لحظه زندگی کرد! شاید در اکثر نامه های سالی هیچ اتفاق خاص و هیجان انگیزی رخ ندهد، اما من به شخصه از شنیدن روزمرگی های او احساس خستگی نمی کردم. البته که در اوایل کتاب، علی الخصوص زمانی که آنها در تلاش برای بازسازی ساختمان نوانخانه بودند، کمی این توضیحات و جزئیات خسته کننده می شد، اما در کل اینطور نبود و جذاب بود.
گمان می کنم دلیل عمده ی این جذابیت، در احساسات قوی سالی باشد. او به نحوی اتفاقات را برای مخاطبانش در نامه ها تعریف می کند و شخصیت رک، سرزنده و اجتماعی اش را شفاف بیان می کند، که خواننده قطعا لذت می برد و در بسیاری از مواقع با او همزاد پندازی می کند. او حتی علاوه بر اینکه شخصیت پردازی ها را چه ظاهری و چه از جهت خلق و خو، دقیق در نامه هایش انجام داده، در این بخش هم از عواطف شخصی اش بهره می برد. مثلا درباره ی اعضای هیئت امنا می گوید که شبیه سیم های ویلن اند و نباید با آنها محکم برخورد کرد، یا گرترود کوچولو چشم های چپی دارد که با جراحی می توان اصلاحش کرد، ولی اگر اخلاقش چپ بود هیچ جراحی در دنیا از پسش بر نمی آمد! به جرات می توانم بگویم که انتخاب این دست جملات و توصیفات سالی، کار بسیار دشواری است، او با تمام وجودش می نویسد و نوشته هایش خودِ خود زندگی است!
علاوه بر موارد گفته شده، در نامه های سالی همواره به زمان و مکان توجه می شود و این یکی از نکات مثبت کتاب به شمار می رود. در ابتدای هر نامه مکانی که نامه در آن نوشته شده مثلا:«دفتر سرپرست نوانخانه» یا «ووستر، ماساچوست» به همراه روز و گاها ساعت، قید شده است که در کنار هم از انسجام خوبی برخوردارند و با اینکه کتاب متشکل از نامه های پراکنده و جدا است، ذهن خواننده هرگز آشفته نمی شود.
از ویژگی های اصلی و محتوایی کتاب که بگذریم، با توجه به اینکه من کتاب را از نشر افق خوانده بودم، طراحی جلد گل گلی اش مثل سایر آثار «عاشقانه های کلاسیک» جذاب و زیبا بود. اما بزرگترین ایراد آن که از نظر من قابل چشم پوشی نیست، خلاصه ی پشت کتاب است که به شکلی نوشته شده است که فرصت اکتشاف را از مخاطب سلب می کند و بخش تقریبا مهمی از داستان را آشکار می سازد!
در کل می توانم بگویم با اینکه ما جودی ابوت و نامه هایش به بابا لنگ دراز را بیشتر از سالی مک براید و دشمن عزیز می شناسیم، اما به نظر من حتی اگر بخواهیم این دو اثر را با یکدیگر مقایسه کنیم، دشمن عزیز در برابر بابا لنگ دراز چیزی کم ندارد و سالی مک براید هم با روحیه ی پر شور و هیجان خودش، زاویه دید زیبایش به زندگی و مقوله ی عشق و احساسات مادرانه و مسئولیت پذیریی که در برابر کودکان یتیم دارد، می تواند شخصیتی تاثیرگذار و ماندگار در ذهن خوانندگان باشد.
«در زندگی انسان، همیشه دماغه ای مثل دماغه ی هورن(محل خیزش تندبادها و امواج سهمگین) وجود دارد که یا به سلامت از آن می گذرد یا از پای می افتد»