بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

دیوید کاپرفیلد

دیوید کاپرفیلد

دیوید کاپرفیلد

چارلز دیکنز و 1 نفر دیگر
4.0
29 نفر |
8 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

63

خواهم خواند

14

آثار کلاسیک ادبی، میراث ماندگار و بی مرز فرهنگ و هنر بشری به شمار می آیند که تقریبا به همه ی زبان های دنیا ترجمه شده. نشر افق بعضی از شاهکارهای ادبیات کلاسیک را طبق الگویی جهانی و مرسوم، با حذف توصیفات کسالت آور برای مخاطب امروز و مطابق با ذوق و سلیقه ی او کوتاه کرده است. .

لیست‌های مرتبط به دیوید کاپرفیلد

داستان دو شهرآرزوهای بزرگراز ادوین درود

چارلز دیکنز،خالق دنیاهای تاریک و دوست داشتنی

13 کتاب

شاید گفتن من از دیکنز ،پر گویی باشد.تا به الآن فقط داستان دو شهر و آرزو های بزرگ را از او خوانده ام.اما کم و بیش از خلال فیلم ها و داستان ها دنیایش را میشناسم.لااقل برداشت خودم از دنیای دیکنز را مینویسم. دنیاهایی که دیکنز خلق میکند سرد،تاریک اما دوست داشتنی است.اغلب شخصیت ها از وجاهت اجتماعی برخوردار نیستند.این اما ظاهر قضیه است.دیکنز هم مثل بسیاری از نویسندگان هم عصر خود سلطه‌ی اصول پوچ حاکم بر عصر ویکتوریایی و سلطنت مآبانه ی انگلستان را نکوهش میکند.در شخصیت های دیکنز این وجاهت و جایگاه اجتماعی نیست که پیروز است بلکه تلاش انسان ها و روح‌والا‌ی آنها که با سجایای اخلاقی پیوند خورده است آنها را به سرمنزل مقصود میرساند. به همین خاطر است که محیط اطراف شخصیت ها زمخت و زننده است ،سرد و بی روح، تا زمینه ی ظهور و‌بروز یک انسان،به معنای واقعی کلمه را فراهم کند. شخصیت هایی مثل سیدنی کارتن در داستان دو شهر،الیور و دیوید در الیور تویست و دیوید کاپرفیلد،آقای اسکروچ در سرود کریسمس،نیکلاس در نیکلاس نیکلبی،ابل مگویچ در آرزوهای بزرگ و حتی نل،دوریت و لویز در کتاب های مغازه ی عتیقه فروشی،دوریت کوچک و دوران مشقت،فقط میتوانستند از چنین دنیای تاریکی ظهور کنند. برای همین است که دنیای دیکنز با همه ی تلخی،سختی و مشقتی که به باز می آورد،جذاب و دوست داشتنی است. برخی از آثار دیکنز را آورده ام.دوران مشقت به نام روزگار سخت و مغازه ی عتیقه فروشی به نام دختری به نام نل و خانه ی غم زده به نام خانه ی قانون زده به چاپ رسیده است

پست‌های مرتبط به دیوید کاپرفیلد

یادداشت‌های مرتبط به دیوید کاپرفیلد

            چرا تا امروز نخوانده بودمش؟ این سوال من در مواجهه با هر کدام از آثار کلاسیک است. دیوید کاپرفیلد هم از این قاعده مستثنا نیست. بالاخره وقتی سراغش می روم که برای تکلیف بچه های کلاس هفتم تعیینش کردم. یکی از بچه ها در همان صفحات ابتدایی پیام میزند و می گوید:«خاااانم چه قدر کتابش خوبه!» و من شتابان می روم تا ببینم این چه قدر خوب دقیقا چطور است که یک دختر نوجوان را در پس دویست سال فاصله باز هم به هیجان آورده!

داستان شروع جذاب و روانی دارد، به بچه های حق می دهم که دوستش داشته باشند. انگار دیگر خودت نیستی و دیوید کاپرفیلد شده ای، مادر بینوایش را درک می کنی و پرستار مهربانش را دوست داری، همراه او از خانه مادری ت بیرون انداخته می شوی و با فقر و بدبختی دست و پنجه نرم می کنی و راهی خانه تنها عمه ات می شوی که زندگی بهتری برای خودت بسازی. خواندن چنین کتاب هایی برای من همیشه جذاب است چون می توانم در زمان و مکانی پرسه بزنم که امکان ندارد هیچ وقت از نزدیک ببینمش. 
من و بچه های کلاسم نسخه خلاصه شده نشر افق را خواندیم، مسلما من از نوجوان های دوازده ساله انتظار نداشتم اصل کتاب را بخوانند. مزیت خواندن کتاب های خلاصه این است که از شر اطناب بیش از حد کتاب های کلاسیک خلاص می شوی و عیبش این است که این خلاصه شدن گاهی به قدری است که اصل داستان را هم تحت الشعاع قرار می دهد. مثلاً در دیوید کاپرفیلد قسمت های انتهایی کتاب بیش از اندازه با سرعت پیش رفته بود، انگار مترجم سعی داشت که کتاب را مثلا در چهارصد صفحه تمام کند و ناچار بود ماجرا را زودتر به سرانجام برساند چیزی که هم من را غصه دار کرد هم بچه های کلاس را، چون دلمان می خواست بیشتر از جزییات زندگی دیوید در بزرگسالی اطلاعات داشته باشیم.
هر چه که هست، وجود این خلاصه ها برای نوجوان ها خیلی ارزشمند است. می توانند با آثار کلاسیک جهان در جوانی آشنا شوند و در قسمت هایی از تاریخ قدم بزنند که هیچ وقت در کتاب های تاریخ نشانشان نمی دهند.
          
            گاهی با آدم¬هایی برخورد کردم که کتاب سرگذشت دیوید کاپرفیلد را خریدند با این خیال که این کتاب سرگذشت آن شعبده¬باز معروف است. اما این¬طور نیست. رمانِ دیوید کاپرفیلد سرگذشت یک پسربچه در قرن نوزدهم است که تا بزرگسالی اتفاقات تلخ و شیرین زیادی را پشت سر می¬گذارد. مثل بیشتر آثار دیکنز که شخصیت¬های اصلی¬ پسربچه¬هایی هستند که هر کدام در یک دنیای خاکستری تیره زندگی می¬کنند:« حالا برای اینکه شرح احوال خویش را از آغاز تولد شروع کنم، می¬نویسم که من جمعه شب، ساعت دوازده به دنیا آمدم. می¬گفتند در همان آن که ساعت شروع کرد به زنگ زدن، من نیز بی¬درنگ گریه سر دادم. چون من در چنین روز و چنین ساعتی به دنیا آمدم، خانم پرستار و گیس¬سفیدان محل که ماه¬ها قبل از اینکه افتخار ملاقات و آشنایی با ایشان دست دهد، نسبت به من لطف خاصی ابراز می¬داشتند، چنین اظهارنظر می¬کردند گه اولاً سرنوشت و طالع من بسیار نامیمون است و ثانیاً افتخار دیدار اجنه و ارواح را خواهم داشت. مطابق عقیده¬ آنان، این دو موهبت ملازم همه¬ کودکانی است که در دقایق آخر جمعه¬شب به دنیا آیند، خواه نرینه باشند خواه مادینه» راوی در همان صفحه¬ئ اول کتاب دلهره و تعلیق را به جان مخاطب انداخته است. مخاطب با شخصیتی مواجه شده است که احتمالاً سرنوشت نامیمونی داشته و حال قرار است روایتگر این سرنوشت شوم باشد. ممکن هم بود قرار بر این باشد که نویسنده علیه این خرافه داستان¬پردازی کند. یعنی دیوید کاپرفیلد همیشه سعادتمند باشد. اما آیا در سعادت و خوشبختی می¬توان مواد لازم برای تهیه¬ئ یک رمان یا حتی یک داستان کوتاه را به دست آورد؟ پس به احتمال زیاد مخاطب قرار است با حوادث ناگواری مواجه شود. دیوید کاپرفیلد سعادتمند نیست بلکه او پسری است با یک ناپدری بدجنس و در زندگی با اتفاقاتی مواجه می¬شود که حاصل تصمیمات ناپدری برای زندگی اوست. 
گاهی فکر می¬کنم که آیا همه¬ئ ناپدری¬ها و نامادری¬ها در قرن نوزدهم آدم¬های بدجنس و شروری بودند و همه¬ئ پدر و مادرهایی که تن به ازدواج مجدد می¬دادند منفعل و بی¬عرضه بودند؟ خودتان را جای پسربچه¬ای بگذارید که گیر چنین ناپدری¬ای افتاده است به علاوه اینکه این ناپدری همه¬ئ ثروت پدرش را هم تصاحب کرده است. این ناپدری تا کی و تا کجا می¬تواند به اون آسیب بزند؟ چقدر در زندگی آینده¬ئ او تأثیرگذار است؟ آیا او تبدیل به یک آدم منفعل و ترسو مثل مادرش می¬شود یا اینکه شروع به مبارزه می¬کند؟ آیا تنها مسئله و مشکل او در زندگی وجود ناپدری است یا اینکه موانع دیگری هم سر راهش قرار می¬گیرند؟ این پسربچه چطور این موانع را پشت سر می¬گذارد. آیا از حمایت کسی برخوردار می¬شود؟ پسرک بعدها در مواجهه با عشق چطور برخورد می¬کند؟ او در اجتماع تبدیل به چه جور آدمی میشود؟ با تمام این چالش¬ها پایان داستان تلخ است یا شیرین؟
          
 محتشم

1402/06/14

            وقتی پا به هستی می گذاری ، برایت فقط نوازش و مهر مادری کافی نیست ، سایه ی قوی و مهربان پدر هم ، باید در زندگی یاری ات کند . حالا فرض کن از این سایه محروم باشی . مثل دیوید کاپرفیلد .

دیویدی که وقتی به دنیا آمد فقط مادرش را داشت و خدمتکاری به اسم پگاتی . از پدرش هم تنها سنگ قبری سفید در کلیسا به جا مانده بود . همان گونه که یتیمی برای دیوید سخت بود ، بیوگی هم برای مادرش . به همین خاطر مادر او احساس تنهایی می کرد . در ایام کودکی دیوید ؛ مردی با مادرش آشنا شده بود و مدام با آنها رفت و آمد می کرد . کم کم این رفت و آمد های به ظاهر ساده و رسمی ، احساس عاشقانه ای را بین مادر دیوید و آقای مردستون ایجاد کرد و آنها را به سمت ازدواج کشاند . این تازه آغاز ماجرا بود ... .

کتاب ، داستان خوبی داشت . ولی نه در حد عالی ؛ زیرا نقطه ی اوج خاصی در داستان وجود نداشت که خواننده را شگفت زده کند . بود اما کم رنگ .

انگار که داستان واقعی یک خانواده را می خواندی . مشکلات و احساسات آنها با روندی تقریبا عادی . البته با این حال ، ماجرا طوری بود که خواننده را جذب کند و به سمت ادامه دادن ، سوق دهد .

یکی از دلایل جذابیت متن داستان ، می تواند نوع راوی آن باشد . راوی اول شخص بود و قصه از زبان خود دیوید بیان می شد . این کار باعث شده احساسات دیوید به خوبی به ما منتقل شود و بتوانیم خودمان را در همان فضا و مکان داستان تصور کنیم . به عنوان مثال در قسمتی که دیوید توسط ناپدری اش کتک می خورد ، آنقدر فضا و حس و حال به خوبی انتقال داده شده بود که برای من به شخصه اضطراب آن لحظه را ، قابل درک کرده بود .

این نوع روایت ، همچنین به شخصیت پردازی ها نیز کمک بسیاری کرده است . چون زاویه دید از طرف دیوید است ، به خوبی برای ما چهره و رفتارهای افراد داستان را توصیف کرده . مثلا موهای زیبای مادرش ، گونه های سرخ پگاتی ، صدای بَم آقای مردستون و... . علاوه بر این ها از خصوصیات رفتاری اشخاص هم به خوبی گفته شده بود مثل : نامهربانی مردستون ، سخت گیری عمه بتسی و... .  به جرأت می توانم بگویم ، در میان کتاب هایی که تاکنون خوانده ام ، از نظر شخصیت پردازی ، این رمان از جایگاه بالایی برخوردار است .

البته من به شخصه دوست داشتم در مورد خود دیوید کاپرفیلد بیشتر بدانم . موقع خواندن ، هیچ تصویری از او در ذهنم نبود . این شاید به خاطر نوع روایت باشد ، چون دیوید خودش داستان را تعریف می کرد ، نمی توانست خیلی از خودش بگوید . ولی شاید می شد در همان قسمتی که درباره ی شب تولدش می گفت ، به این موضوع هم اشاره می کرد .

نکته ی دیگری که به موفقیت شخصیت پردازی و جذابیت قصه کمک کرده ، پرداخت به جزییات است . در داستان با به کار بردن جزییات در توصیف مکان ها و ظاهر افراد ، تجسم آنها راحت تر شده است . به عنوان مثال در قسمتی که دیوید در مورد اتاق آقای اسپنلو صحبت می کرد ، از جزییاتی مثل : اثاثیه ی خاک گرفته ، نام پرونده ها و اجزای روی میز ، جنس آن  و.... استفاده شده بود .

البته در قسمت هایی هم نویسنده در پرداخت به جزییات افراط کرده که این امر سبب کسل شدن خواننده می شود . مثلا  اتفاقاتی که در طول روز می افتد . به عقیده ی من ، لازم نیست حتما تمام وقایع روز ریز به ریز بیان شوند ؛ اما در این کتاب در قسمت هایی که یقینا تعداد آنها کم است ؛ چنین چیزی مشاهده می شد .

حتی می شد 678 صفحه ای که خیلی زیاد است و ممکن است برخی مخاطبان را در همان ابتدا فراری دهد ؛ در بین 450 تا 500 صفحه ، با حذف جزئیات ؛ به اتمام رساند .

از محتوا و ساختار که بگذریم ، به خصوصیات ظاهری کتاب می رسیم . طراحی جلد کتاب تقریبا خوب بود . مثل برخی دیگر از رمان های کلکسیون کلاسیک افق ، در جلد از رنگ های کدری که جذابیت زیادی ندارند ؛ استفاده شده بود .

در مجموع با تمام نکات مثبت و منفی ،کتاب خوبی است .

( در پی هر سختی ، خوشی در راه است ... ) . نکته ای که در پایان کتاب مشهود بود . دیوید با تمام سختی ها و غم هایی که چشیده بود مثل تحمل از دست دادن مادر ، کشیدن رنج های فراوان در مدرسه ی شبانه و... ، اما در نهایت به آرزویش رسید و با اگنس ، دختری که دوست داشت ازدواج کرد و زندگی بالاخره روی خوشش را به او نشان داد .


          
            دیـــــــویـــد کـاپــــرفیـــلـــد :

قرار بود نقد کتابی رو به عنوان تکلیف طی دو هفته تحویل بدهم و من هم از فرصت استفاده کردم و رفتم سراغ یکی از کتاب های این نویسنده.

در واقع چارلز دیکنز رو از مقدمه ی کلبه ی عمو تام به یاد دارم
توی مقدمه ی کتاب نوشته  که چارلز دیکنز  معتقد بود کلبه ی عمو تام  عیب های زیادی داره .
البته مخالف این موضوع نیستم ولی کنجکاو شدم اثار خود این نویسنده رو هم بخونم و شاید بهتر تونستم قضاوت کنم !
داستان زندگی نامه ی خود این نویسنده هست
و از قبل از تولد دیوید (شخصیت اصلی این داستان) نوشته شده تا زمان ازدواج و . . .
اکثر بخش های داستان تاثیر گذاری زیادی داشت .
مثلا با تمام وجودم حرص می خوردم از اینکه پدرخوانده ی دیوید بهش ظلم می کرد و اون کاری نمی توانست انجام بده.
 پرستار مهربونش رو دوست داشتم !!!
سختی ها زندگی اش رو  درک می کردم و براش ناراحت می شدم امـــــــــــــا
ناراحتی ام بیشتر از دو ثانیه دوام نمی آورد !!!
چون با توصیفات زمخت  و بی احساااس نویسنده (البته فقط در قسمت های محدودی از داستان )
نمی توانستم ناراحت بشم 
حتی در زمان فوت همسرش هم  داشتم ارام ارام اماده میشدم که زیر پتو با نور چراق قوه براش اشک بریزم اما موقع مرگ همسرش تنها جمله ای که گفت این بود :' دورای من(اسم همسرش) مرد'
و من در این حالت بودم که دخترر زنش مرده چرا گریه نمی کنی ؟ یعنی انقدر تو بی احساسی؟  
ولی ایراد از احساسات من نبود . . . 
میشه احتمال حذف شدن بخش هایی از کتاب رو هم در نظر گرفت اما بعید میدونم مشکل از ترجمه ی کتاب باشه چون کتاب های زیادی از این مترجم خوندم و هیچ کدوم ایراد خاصی  نداشتند
شخصیت داستان توی کتاب حدودا شش بار عاشق می شود !!! و هر بار اسم دختری در کتاب ظاهر می شد ، من منتظر یک عشق جدید بودم🙄 !!

در کل با تمااام ایراداتش دلم نمیاد بگم کتاب بدی بود !! 
فقط جناب دیکنز لطفا یکم با هریت استو (نویسنده ی کلبه ی عمو تام ) مهربون تر باش :)))