یادداشت عینکی خوش‌قلب

                چرا تا امروز نخوانده بودمش؟ این سوال من در مواجهه با هر کدام از آثار کلاسیک است. دیوید کاپرفیلد هم از این قاعده مستثنا نیست. بالاخره وقتی سراغش می روم که برای تکلیف بچه های کلاس هفتم تعیینش کردم. یکی از بچه ها در همان صفحات ابتدایی پیام میزند و می گوید:«خاااانم چه قدر کتابش خوبه!» و من شتابان می روم تا ببینم این چه قدر خوب دقیقا چطور است که یک دختر نوجوان را در پس دویست سال فاصله باز هم به هیجان آورده!

داستان شروع جذاب و روانی دارد، به بچه های حق می دهم که دوستش داشته باشند. انگار دیگر خودت نیستی و دیوید کاپرفیلد شده ای، مادر بینوایش را درک می کنی و پرستار مهربانش را دوست داری، همراه او از خانه مادری ت بیرون انداخته می شوی و با فقر و بدبختی دست و پنجه نرم می کنی و راهی خانه تنها عمه ات می شوی که زندگی بهتری برای خودت بسازی. خواندن چنین کتاب هایی برای من همیشه جذاب است چون می توانم در زمان و مکانی پرسه بزنم که امکان ندارد هیچ وقت از نزدیک ببینمش. 
من و بچه های کلاسم نسخه خلاصه شده نشر افق را خواندیم، مسلما من از نوجوان های دوازده ساله انتظار نداشتم اصل کتاب را بخوانند. مزیت خواندن کتاب های خلاصه این است که از شر اطناب بیش از حد کتاب های کلاسیک خلاص می شوی و عیبش این است که این خلاصه شدن گاهی به قدری است که اصل داستان را هم تحت الشعاع قرار می دهد. مثلاً در دیوید کاپرفیلد قسمت های انتهایی کتاب بیش از اندازه با سرعت پیش رفته بود، انگار مترجم سعی داشت که کتاب را مثلا در چهارصد صفحه تمام کند و ناچار بود ماجرا را زودتر به سرانجام برساند چیزی که هم من را غصه دار کرد هم بچه های کلاس را، چون دلمان می خواست بیشتر از جزییات زندگی دیوید در بزرگسالی اطلاعات داشته باشیم.
هر چه که هست، وجود این خلاصه ها برای نوجوان ها خیلی ارزشمند است. می توانند با آثار کلاسیک جهان در جوانی آشنا شوند و در قسمت هایی از تاریخ قدم بزنند که هیچ وقت در کتاب های تاریخ نشانشان نمی دهند.
        
(0/1000)

نظرات

چه دانش آموزهای خوبی! :"
به ما که هر بار گفتن فلان کتاب رو بخونید بیشتر بچه ها غر زدن -.-