یادداشت فاطمه سلیمانی ازندریانی

                گاهی با آدم¬هایی برخورد کردم که کتاب سرگذشت دیوید کاپرفیلد را خریدند با این خیال که این کتاب سرگذشت آن شعبده¬باز معروف است. اما این¬طور نیست. رمانِ دیوید کاپرفیلد سرگذشت یک پسربچه در قرن نوزدهم است که تا بزرگسالی اتفاقات تلخ و شیرین زیادی را پشت سر می¬گذارد. مثل بیشتر آثار دیکنز که شخصیت¬های اصلی¬ پسربچه¬هایی هستند که هر کدام در یک دنیای خاکستری تیره زندگی می¬کنند:« حالا برای اینکه شرح احوال خویش را از آغاز تولد شروع کنم، می¬نویسم که من جمعه شب، ساعت دوازده به دنیا آمدم. می¬گفتند در همان آن که ساعت شروع کرد به زنگ زدن، من نیز بی¬درنگ گریه سر دادم. چون من در چنین روز و چنین ساعتی به دنیا آمدم، خانم پرستار و گیس¬سفیدان محل که ماه¬ها قبل از اینکه افتخار ملاقات و آشنایی با ایشان دست دهد، نسبت به من لطف خاصی ابراز می¬داشتند، چنین اظهارنظر می¬کردند گه اولاً سرنوشت و طالع من بسیار نامیمون است و ثانیاً افتخار دیدار اجنه و ارواح را خواهم داشت. مطابق عقیده¬ آنان، این دو موهبت ملازم همه¬ کودکانی است که در دقایق آخر جمعه¬شب به دنیا آیند، خواه نرینه باشند خواه مادینه» راوی در همان صفحه¬ئ اول کتاب دلهره و تعلیق را به جان مخاطب انداخته است. مخاطب با شخصیتی مواجه شده است که احتمالاً سرنوشت نامیمونی داشته و حال قرار است روایتگر این سرنوشت شوم باشد. ممکن هم بود قرار بر این باشد که نویسنده علیه این خرافه داستان¬پردازی کند. یعنی دیوید کاپرفیلد همیشه سعادتمند باشد. اما آیا در سعادت و خوشبختی می¬توان مواد لازم برای تهیه¬ئ یک رمان یا حتی یک داستان کوتاه را به دست آورد؟ پس به احتمال زیاد مخاطب قرار است با حوادث ناگواری مواجه شود. دیوید کاپرفیلد سعادتمند نیست بلکه او پسری است با یک ناپدری بدجنس و در زندگی با اتفاقاتی مواجه می¬شود که حاصل تصمیمات ناپدری برای زندگی اوست. 
گاهی فکر می¬کنم که آیا همه¬ئ ناپدری¬ها و نامادری¬ها در قرن نوزدهم آدم¬های بدجنس و شروری بودند و همه¬ئ پدر و مادرهایی که تن به ازدواج مجدد می¬دادند منفعل و بی¬عرضه بودند؟ خودتان را جای پسربچه¬ای بگذارید که گیر چنین ناپدری¬ای افتاده است به علاوه اینکه این ناپدری همه¬ئ ثروت پدرش را هم تصاحب کرده است. این ناپدری تا کی و تا کجا می¬تواند به اون آسیب بزند؟ چقدر در زندگی آینده¬ئ او تأثیرگذار است؟ آیا او تبدیل به یک آدم منفعل و ترسو مثل مادرش می¬شود یا اینکه شروع به مبارزه می¬کند؟ آیا تنها مسئله و مشکل او در زندگی وجود ناپدری است یا اینکه موانع دیگری هم سر راهش قرار می¬گیرند؟ این پسربچه چطور این موانع را پشت سر می¬گذارد. آیا از حمایت کسی برخوردار می¬شود؟ پسرک بعدها در مواجهه با عشق چطور برخورد می¬کند؟ او در اجتماع تبدیل به چه جور آدمی میشود؟ با تمام این چالش¬ها پایان داستان تلخ است یا شیرین؟
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.