یادداشت‌های محمدامین اکبری (415)

تولستوی (بنیان گذاران فرهنگ امروز)
          به نام او

این سری کتابهای نشر «طرح نو» با نام «بنیان‌گذاران فرهنگ امروز» حرف ندارد، هر کتابی را از این سری دیدید بخرید و بخوانید پشیمان نمی‌شوید. مدتها بود می‌خواستم کتاب «تولستوی» نوشته هنری گیفورد را بخوانم که خب قسمت نمی‌شد. یک روز صبح بی‌مقدمه برداشتمش و یک‌ضرب یک روزه تمامش کردم کتاب اطلاعات خوب و البته ناکافی، درمورد تالستوی باید هزاران صفحه نوشت، درباره غول نویسندگی جهان داده بود و بیشتر بر وجه غیرداستانی و نظریه‌پرداز او متمرکز بود که البته این هم جزو امتیازات کتاب است و کمتر در مورد آن صحبت می‌شود. اغلب تالستوی نظریه‌پرداز را واعظ و ناصحی درازنفس می‌دانند. ولی گیفورد به این وجه او به دید تحقیر نمی‌نگرد و آن را واشکافی می‌کند و به نظر من منصفا حکم صادر می‌کند. در مورد ترجمه کتاب هم کوتاه بگویم که اگرچه دکتر علی‌محمد حق‌شناس  آن را ترجمه کرده و دکتر حسین معصومی همدانی نیز آن را ویرایش کرده من در متن به چند مورد نارسایی برخوردم که شاید اشکال از من است نه این بزرگواران :)   
خلاصه این کتاب را بخوانید لذت ببرید. 
        

26

بندها
          به نام او

معمولا در مقابل کتابهایی که توسط رسانه‌ها بزرگ‌نمایی و تبلیغ می‌شوند جبهه می‌گیرم. بخصوص کتابهای نشر چشمه. چون دو یا سه تجربه بد از آن داشته‌ام. «بندها» با اینکه از نشر چشمه بود و جو رسانه‌ای برایش راه افتاد از این قاعده مستثنا ماند. به‌توصیه دوست کتابخوان و معتمدی خریدم، خواندم و پشیمان نیستم چون رمان خوبی بود.

از همان سطرهای اول «بندها» مرا به یاد آثار یکی از نویسندگان محبوبم یعنی خانم «ناتالیا گینزبورگ» انداخت. استارنونه به‌مانند گینزبورگ ایتالیایی است و وجه مشترک «بندها» و آثار آن نویسنده فقید واکاوی شخصیتها در موقعیتهای اجتماعی و خانوادگی بود. به‌طوری که پس از مطالعه اثر یا ما خود را از قضاوت در مورد شخصیت‌ها برحذر می‌داریم یا سعی می‌کنیم انسانی‌تر و منصفانه‌تر آن ها را قضاوت کنیم.

ایرادی ندارد خط اصلی داستان را فاش کنم. «بندها» در مورد زندگی زوجی است که مرد در برهه‌ای از زندگی خیانت می‌کند و زندگی‌شان پس از فراز و فرودی ادامه پیدا می‌کند. داستانی که شاید در ده‌ها رمان سابقه داشته باشد. هنر نویسنده در نوع پرداخت به این موضوع است. او از هر دو طرف قضیه به این موضوع نگاه می‌اندازد و در فصل آخر شگفتانه‌ای را رو می‌کند تا نشان دهد یک رابطه زناشویی تنها دو طرف ندارد. نوع روایت هم بدیع است. کتاب با چند نامه شروع می‌شود سپس در دو فصل بعد اعضای خانواده به روایت می‌پردازند.

من از این رمان و ترجمه‌اش خوشم آمد و آن را به همه رمان‌خوان‌ها توصیه می کنم.

در آخر اینکه نام رمان و مضمونش مرا به یاد یک رباعی از مرحوم حسین منزوی انداخت:

دستی که به دست من بپیوندد، نیست
صبحی که به روی ظلمتم خندد، نیست
زنجیر، فراوانِ فراوان، اما
چیزی که مرا به زندگی بندد نیست
        

22

سقوط
          به نام او

🔹️برای بار دوم «سقوط» را خواندم، البته شنیدم. در بین آثار کامو این یکی را بیشتر دوست دارم، چرا که به آن معنا رمان نیست. به نظرم نویسندگان اگزیستانسیالیست رمان‌نویسهای خوبی نیستند. در نوشتن جستار و خاطره و نامه و یا حتی نمایش‌نامه‌ موفق‌تر هستند. مثلا من یادداشتها و نامه‌های کامو را از رمانی چون «بیگانه» دوست‌تر دارم و هنرمندانه‌تر می‌دانم.

🔸️«سقوط» یک تک‌گویی طولانی است که ملال‌آور نیست از بس که کامو با هنرمندی مطالبی را در آن گنجانده که هم مخاطب را سرگرم می‌کند و هم او را به فکر فرو می‌برد. ضمن اینکه در اینجا او طنز رندانه‌ای دارد که کتاب را خواندنی کرده. این‌بار که می‌خواندم نکته‌ای برایم جلب توجه کرد و آن هم این است که انگار کامو در اینجا و با این شیوه از روایت به استادش داستایفسکی نزدیک شده و یکی از آثار بی‌شمارش را بازآفرینی کرده، فرض بفرمایید «یادداشت‌های زیرزمینی». «سقوط» را می‌توان با بخش اول «یادداشت‌های زیرزمینی» مقایسه کرد. کامو بازآفرینی کرده و اتفاقا موفق بوده. حالا قیاس بگیرید که داستایفسکی چه غول بزرگی است که یک نویسنده  با نزدیک‌شدن به یکی از کارهای متوسطش می‌تواند برای خود شاهکاری بیافریند. و کامو چقدر بزرگ است که توانسته از پس این بازآفرینی بربیاید.

🔹️در نوبت اول با ترجمه شورانگیز فرخ خواندم، البته بین خودمان باشد نقش مرحوم ابوالحسن نجفی در آن ترجمه چیزی بیشتر از یک ویراستار ادبی است. آن ترجمه شاهکار بود. زبانی که انتخاب شده بود زبانی فخیم و در عین حال شسته‌رفته بود. ترجمه میرعباسی هم خوب بود ولی به آن اندازه‌ای که من ترجمه فرخ را دوست داشتم دوستش ندارم و اگر روزی باز هم به سرم بزند که به وراجی‌های «ژان باتیست کلامنس» گوش فرابدهم دوست‌تر دارم آن را با ترجمه شورانگیز فرخ بخوانم.
        

43

گردباد شور جنون: سبک هندی، کلیم کاشانی و گزیده اشعار محمد شمس لنگرودی
          به نام او

🔹️معمولا ما برای خواندن کتاب‌ها به‌دنبال بهانه می‌گردیم. این کتاب هم مدتهادر کتابخانه‌ام بود بهانه خواندنش مطالعه اثر دیگری از مولف یعنی «شعر دوره بازگشت» بود. آن را خواندم گفتم این را هم بخوانم.

🔸️«گردباد شور جنون» در اواخر دهه ۶۰ منتشر شد. دوره‌ای که شاعران و پژوهشگران ادبی بالاخره به شعر سبک هندی روی خوش نشان دادند و نوشتن آثاری در معرفی این مکتب و شاعرانش را شروع کردند. این کتاب هم با کتابهایی چون «شاعر آیینه‌ها»ی دکتر شفیعی کدکنی و «بیدل، سپهری و سبک هندی» مرحوم سیدحسن حسینی در یک دوره منتشر شد و نقش بسزایی در جلب توجه شاعران جوان به شعر هندی داشت.

🔸️کتاب دارای دو بخش است؛ بخش اول درباره سبک هندی و بخش دوم مختصری درباره زندگی و آثار کلیم و سرآخر هم گزیده‌ای از اشعارش. مطالب بخش اول شاید در آن سال‌ها تازگی داشته و عده‌ای را به‌سوی شناخت هرچه بیشتر شعر هندی سوق داده باشد ولی امروزه چندان جذابیتی ندارد و کلیاتی است که از بس شنیده شده بدیهی می‌نماید. قسمتی که درباره کلیم هم سخن گفته، چنین است. نکته خاصی ندارد و بیشتر شرح حال است. گزیده‌ای که شمس فراهم کرده ولی بد نیست. غزل‌های خوبی را انتخاب کرده هرچند تمام ابیات را نیاورده ولی چندین غزل خوب هست که در این گزیده نیست. باری گویا او این گزیده را بسیار شتاب‌زده فراهم کرده است. البته باز هم می‌گویم برگ برنده این کتاب فضل تقدمش است. این کتاب زمانی منتشر شده که حتی دیوان کلیم به تصحیح مرحوم قهرمان با آن مقدمه فاضلانه و جامعش هم درنیامده بود.

پ.ن: من این کتاب را از نسخه چاپ اول که در سال ۱۳۶۶ منتشر شد خواندم. کتاب به‌تازگی بعد از اینکه سالها در بازار کتاب موجود نبود توسط نشر نگاه بازچاپ شد البته خدا می‌داند؛ چقدر خطای مطبعی وارد متن کتاب شده است.
        

5

کتاب یا سیگار
          به نام او

🔹️جورج اورول را هم دوست دارم و هم دوست ندارم. نبوغ و قدرت نویسندگی‌اش را خوش می‌دارم ولی مواضع تند سیاسی‌اش را نمی‌پسندم. اورول بعضی مواقع طوری می‌نویسد که انگار بابت هر کلمه پول بسیار خوبی از سرویس‌های اطلاعاتی غربی گرفته. چنان یک‌طرفه به قاضی می‌رود و کمونیسم و شرق جهان سیاسی را می‌زند و از آن‌طرف امپریالیسم را می‌ستاید که آدم شاخ درمی‌آورد. البته جالب است که همین نویسنده که به‌‌‌‌‌‌‌‌‌قول خودش هروقت سرود امپراتوری بریتانیا به گوشش می‌خورد اشک در چشمانش حلقه می‌زند، بطنا طرفدار سوسیالیسم است و رویکرد مثبتی نسبت به اقشار فرودست دارد. به‌همین خاطر است که می‌گویم انگار پول می‌گرفته و آن چیزها را می‌نوشته. درواقع اورول وقتی خودش است از اقشار فرودست می‌نویسد و می‌شود شاهکاری چون «آس و پاس در پاریس و لندن» و وقتی در مقام جاسوس ام آی سیکس می‌نویسد می‌شود: «۱۹۸۴». اثری که بارها تلاش کرده‌ام آن را به پایان برسانم ولی نتوانستم.

🔸️باری «کتاب یا سیگار» که مجموعه هفت مقاله از اوست هم از این‌دست مقاله‌ها دارد و هم از آن دست. و به‌قولی:‌ «متاع کفر و دین بی‌مشتری نیست». سه جستار اول درباره کتاب و نقد ادبی است که خواندنی است. بخصوص جستار «خاطرات کتابفروشی». سه جستار بعدی سیاسی است و من نمی‌پسندم. و آخرین جستار، که اگر کتاب را تنها برای خواندن این یکی بخرید منطقی است، جستار «شادی ایام خردی؛ یاد باد» است. جستاری بلند و شش بخشی که اورول در آن با زبانی طنازانه خاطرات دوران کودکی و تحصیلش را نقل می‌کند و نکاتی را درباره جامعه انگلستان می گوید که جالب و خواندنی است و آدم را به یاد رمان‌های دیکنز و نوانخانه‌هایش می‌اندازد.

        

7

داشتن و نداشتن
          به نام او

در دوره‌ای که کتابهای همینگوی را سر دست گرفته‌ام و می‌خوانم، «داشتن و نداشتن» را برای بار دوم خواندم. در همان مرتبه اول هم از این رمان خوشم آمده بود و دریافته‌ بودم که با یک شاهکار ادبی روبرو هستم. این مرتبه هم این احساس را داشتم بلکه بیشتر. و همچنین ظرایفی از این رمان به چشمم آمد که در خوانش اول از نظرم دور مانده بود.

همینگوی «داشتن و نداشتن» را در اوج پختگی نوشته است؛ در ۳۸ سالگی. رمانی که از جهت فنی هم از رمان‌ها و داستان‌های پیش از آن برتر است و هم از آثار پس از آن. به نظر این کمترین؛ «داشتن و نداشتن» فنی‌ترین اثر همینگوی است، البته ناگفته نماند که من دو رمانش را هنوز نخوانده‌ام؛ «آن‌سوی رودخانه در میان درختان» و «ناقوس‌ها برای که به صدا درمی‌آیند». بنده «وداع با اسلحه» را غریزی‌ترین اثر او، « داشتن و نداشتن» را فنی‌ترین اثر او می‌دانم و «پیرمرد و دریا» را رسیدن این دو خط به هم و شاهکار او می‌شسم، رمانی که فنی و ساختارگرا هست ولی چنان غریزی نوشته شده که تکنیک‌های نویسنده به‌راحتی قابل تشخیص و پیگیری نیست. این نظر من است خودتان بروید کتابها را بخوانید و نظرتتان را در این باره ثبت کنید. 

«داشتن و نداشتن» تنها اثر همینگوی است که داستانش در امریکا می‌گذرد و مستقیما به مسائل این کشور مربوط می‌شود. داستان در جنوبی‌ترین نقطه از امریکا در ایالت فلوریدا می‌گذرد و داستان مرد ماهیگیری به نام هری مورگان است که با قایق خود در جزایر جنوب امریکا به کار مشغول است و بعضی مواقع علاوه بر ماهیگیری به قاچاق مشروب از کوبا به امریکا نیز می‌پردازد، توجه داشته باشید که در سالهایی که داستان روایت می‌شود مصرف الکل در امریکا ممنوع بوده است. باری هری مورگان مردی قوی هیکل، تندخو و در عین حال پاک‌نهاد است که برای در آوردن درآمد کافی برای خانوده‌اش تلاش می‌کند ولی مشکلات مالی سبب می‌شود که او پولش را از راه‌های دیگری درآورد که داستان اصلی «داشتن و نداشتن» است.

ارنست همینگوی در «داشتن و نداشتن»  تمایلات سوسیالیستی‌اش را بروز می‌دهد. اصلا عنوان رمان هم همین امر را نشان می‌دهد. همینگوی در این رمان بعد از اینکه داستان ناداری و نداشتن هری مورگان را تا فصل دهم، تقریبا دو سوم کتاب، جلو می‌برد به‌یکباره او را رها می‌کند و به شرح زندگی متمولانه افرادی در همان منطقه، یعنی جزایر کی‌وست، نمی‌پردازد و تفاوت طبقاتی و داشتن و نداشتن مردمان را نشان می‌دهد در سه چهار فصل شخصیتهایی وارد رمان می‌شوند که ربطی به داستان اصلی ندارند و اصلا می‌شد آنها را در این رمان نیاورد و مثلا آن  را در داستانی کوتاه روایت کرد. ولی این شخصیتها بخصوص «ریچارد گوردون» چنان جذاب و به‌یادماندنی هستند که رنگی دیگر به «داشتن و نداشتن» داده‌اند و داستان زندگی‌شان انتقال آن مفهومی را که مدنظر همینگوی بوده میسر کرده است.
 
نکته دیگری که از «داشتن و نداشتن» دستگیرم شد این است که همینگوی نه تنها در این اثر بلکه در بیشتر آثارش خود را و طبقه‌ای که در آن قرار دارد، هجو می‌کند. هجوی جانانه و قابل ستایش. او با وارد کردن ریچارد گوردون به داستان که نویسنده‌ای روشنفکر است هجوی تمام عیار از نویسندگان و روشنفکران امریکایی ارائه می‌دهد. فصل سیزدهم که به مکالمه ریچارد و  زنش اختصاص دارد از این جهت شاهکار است.

و اما نکته آخر در مورد همینگوی و این رمان اینکه، او هم در اینجا و هم در آثار دیگرش بروزدهنده و ترسیم‌کننده تمایلات و نفسانیات مردها است. و چنان استادانه چنین کاری می‌کند که بعید می‌دانم نویسنده دیگری بتواند با او رقابت کند. در تمام داستان‌های او خور و خشم و شهوت موضوعیت دارد. گویا او در داستان‌هایش هم به دنبال به رخ کشیدن مردانگی‌اش است. یکی از شخصیتهای ماندگارش که تمام این وجوه را در خود دارد هری مورگان است. شخصیتی که در نسخه سینمایی رمان به کارگردانی هاوارد هاکس و بازی همفری بورگارت مضحک نشان داده شده و با بازی داریوش ارجمند در «ناخدا خورشید» تقوایی بسیار درست و به‌اندازه به تصویر کشیده شده است. اصلا این دو فیلم با هم قابل مقایسه نیستند از بس که «ناخدا خورشید» خوب است، و به نظر من یکی از بهترین فیلم های اقتباسی تاریخ سینما، و از بس که فیلم هاکس بد است.
        

28

شعر دوره ی بازگشت: بررسی شعر دوره های افشاریه، زندیه، قاجاریه
          به نام او

به نظرم اولین کار یک محقق و پژوهشگر این است که در مشهورات شک کند، چرا که مشهورات اگر به‌نسبه درست هم باشند دقیق نیستند و کارکردی عام دارند. مثلا یک پژوهشگر ادبی نباید قائل به این جمله باشد: «عشق در شعر حافظ جنبه‌ای ملکوتی و آسمانی دارد و در شعر سعدی جنبه‌ای زمینی». پس تکلیف ما با ابیاتی چون: «شب قدری چنین عزیز و شریف / با تو تا روز خفتنم هوس است» از حافظ و: «هر کسی را نتوان گفت که صاحب‌نظر است / عشقبازی دگر و نفس‌پرستی دگر است» از سعدی چیست؟ چطور می‌توانیم این دست از اشعار را که کم هم نیست در آن جمله کلی بگنجانیم؟‌ در عالم ادبیات از این قبیل جملات کلی که مانعی بزرگ بر سر هر تحقیق دقیق علمی است فراوان دیده می‌شود، مثلا: «شعر دوره بازگشت شعری منحط و بد است.»

نه اینکه شعر دوره بازگشت شعر شکوفا و صاحب مرتبه‌ای باشد، نه! ولی این جمله کلی نه تنها ما را از تحلیل بازمی‌دارد بلکه فرصت لذت‌بردن از بخشی از گنجینه شعر فارسی را از ما می‌گیرد. همیشه با خودم می‌گفتم؛ یعنی شعر دوره بازگشت به اندازه یک دیوان، فرض بفرمایید دیوان حافظ، شعر خوب و قابل‌توجه ندارد؟ با یک مرور کلی در آثار شاعران معروفی که بالاخره دیوانی از آنها موجود است می‌توان گفت که چرا، این تعداد شعر وجود دارد. ضمن اینکه دوره بازگشت به‌واسطه آنکه به مشروطه می‌رسد و مشروطه زمینه‌ساز ادبیات معاصر است از اهمیت بالایی برخوردار است. هم از جهت لفظ و هم از جهت معنا.

«شعر دوره بازگشت» که پیش از این‌ها در دهه شصت با عنوان «مکتب بازگشت» منتشر شده بود و مولفش جناب آقای شمس لنگرودی در مقدمه چاپ جدید به غلط بودن عنوان چاپ پیشین اشاره کرده، یکی از معدود کتابهایی است که درباره این دوره از ادبیات فارسی نوشته شده. کتابی که سال‌ها در بازار موجود نبود و به‌تازگی با کتاب دیگری از مولفش؛ «گردباد شور و جنون؛ سبک هندی و کلیم کاشانی» توسط انتشارات نگاه بازچاپ شده است. اینکه ما اثر تحقیقی چندانی در این حوزه نداریم سبب اهمیت کتاب شمس لنگرودی شده است.

شمس کتاب را در نُه فصل تالیف کرده است. او در فصل اول به کلیات پرداخته و زمینه‌های شکل‌گیری نهضت بازگشت ادبی را ذکر می‌کند. به‌همین جهت او به سال‌ها پیش از ظهور اولین شاعران دوره بازگشت می‌رود و به‌اختصار به سبک هندی و شعر وقوعی در قرن نهم و دهم می‌پردازد. و تلاش می‌کند با بررسی وقایع تاریخی، ظهور بازگشتی‌ها را توجیه کند. این بررسی‌ها چهار فصل اولیه کتاب را که چیزی در حدود یک پنجم کتاب است به خود اختصاص می‌دهد. از فصل پنجم تا هشتم او دوره‌های مختلف بازگشت ادبی را معرفی و بررسی می‌کند. از انجمن مشتاق اصفهانی در اوایل دوره قاجار و انجمن نشاط اصفهانی و خاقان که در دوره فتحعلی‌شاه شکل می‌گیرد و دربار توجه ویژه‌ای به آنها دارد تا دوره شکوفایی و اوج بازگشت ادبی که مصادف با روزگار ناصرالدین شاه  است و شاعرانی چون فروغی بسطامی، قآنی شیرازی و سروش اصفهانی در این دوره مطرح می‌شوند. فصل نهم هم به شعر عوام اختصاص دارد که به‌نوعی ضمیمه کتاب محسوب می‌شود.

اگر بخواهم نظرم را درباره کتاب بگویم باید دوباره تکرار کنم که به دلیل فقر پژوهشی در این حوزه کتاب «شعر دوره بازگشت» کتاب حائز اهمیتی است. ولی آیا کتاب شاخصی است؟ باید بگویم که خیر، کاستی زیاد دارد. مهمترین کاستی کتاب این است که زبان پژوهشگر علمی نیست، او ذوق خود را دخیل کرده و جملات کلی و غیردقیق در سراسر کتاب به‌فراوانی دیده می‌شود. نثر کتاب هم دلکش نیست. دکتر شفیعی کدکنی هم علی‌رغم دانشگاهی بودن بخصوص در کتابهای پژوهشی اخیر حرفهای غیرعلمی و کلی، فراوان می‌زنند ولی همه این‌ها تحت پوشش نثر دلپذیری که دارند چندان به چشم نمی‌آیند. از این جهت کتاب به یک ویراستاری اساسی نیاز دارد. کتاب این‌قدر غلط چاپی بخصوص در متن شعرها دارد که نشان می‌دهد که خود مولف هم بعد از حروف‌چینی مجدد کتاب را نخوانده چه برسد به ویراستار. البته از نشر نگاه هیچ چیز بعید نیست. مشکل مهم دیگر کتاب این است که بازه زمانی دوره بازگشت در آن به‌شکل دقیقی مشخص نشده است. کتاب با شاطر عباس صبوحی تمام می‌شود. فارغ از اینکه شاطر عباس با همه دلپذیر بودن برخی از ابیات و اشعارش آیا مستحق این بود که یک بخش به او اختصاص پیدا کند. آیا می‌تواند آخرین شاعری باشد که در دوره بازگشت آن را بررسی می‌کنیم؟ شاعران پیش از مشروطه یا شاعرانی که در دوره مشروطه به‌شیوه بازگشتی‌ها شعر می‌گفتند نباید مورد بررسی قرار بگیرند؟ فی‌المثل حبیب خراسانی، ملک‌الشعرا صبوری، فصیح‌الزمان شیرازی، عبرت نائینی یا شاعرانی چون ادیب‌الممالک فراهانی و ملک‌الشعرا بهار که بخشی از عمر شاعریشان در دوره بازگشت گذشته و به این شیوه، شعر فراوان دارند، نباید مورد مطالعه و بررسی قرار می‌گرفتند؟ به نظر من کتاب نیمه‌کاره رها می‌شود و فرجام مشخصی ندارد. ضمن اینکه مولف به‌طور دقیق زمینه‌های شکل‌گیری شعر این دوره را مورد بررسی قرار نمی‌دهد او فقط به عوامل تاریخی، آن‌هم به صورت گذرا و کلی اشاره می‌کند. ولی از وضعیت علم و دانش و زمینه‌های فکری و فلسفی در آن دوره چیزی نمی‌گوید.

باری خواندن «شعر دوره بازگشت» خالی از لطف نیست. مهمترین لطفش این است که شما با شاعرانی آشنا می‌شوید که تا پیش از آن شاید فقط نامی از آنها را شنیده بودید. توصیه من به شما این است که با دید یک اثر علمی به‌سراغ این کتاب نروید که توقع‌تان برآورده نمی شود. کتاب دیگری هم در این حوزه نوشته شده که من هنوز آن را نخوانده‌ام ولی با یک تورق کلی گمان می‌کنم کتاب بهتر و کامل‌تری است. ان‌شاءالله به‌زودی آن را تمام می‌کنم و نظرم را درباره آن نیز می‌نویسم؛ کتاب «تاریخ ادبیات ایران در دوره بازگشت ادبی» نوشته دکتر احمد خاتمی.

در آخر می‌خواهم ابیاتی از غزل فروغی بسطامی را با شما به اشتراک بگذارم شاعری که به نظر من بزرگترین شاعر دوره بازگشت ادبی است. ضمن اینکه این غزل توسط مرحوم غلامحسین بنان با استادی هرچه تمام در دستگاه شور اجرا شده است. حتما جستجو کنید و بشنوید.

کسی که در سر او چشم مصلحت بین است
به‌جز رخ تو نبیند که مصلحت این است

من از حدیث دهان تو لب نخواهم بست
که نقل مجلس فرهاد نقل شیرین است

به تلخ‌کامی عشاق تنگ‌دل رحمی
تو را که تنگ شکر در دهان شیرین است

ز می‌کشان تهی‌کاسه، می دریغ مدار
کنون که باده عیشت به جام زرین است

ز تاب آتش می چون عرق کند رویت
گمان برند که بر قرص ماه پروین است

شب گذشته کجا بوده‌ای که چشمانت
هنوز مست و خراب از شراب دوشین است

سپهر سفله‌نهاد از ره ستم تا کی
به هر که مهر تو ورزید بر سر کین است

بهای خون شهیدی نمی‌توان دادن
که پنجه‌های تو از خون او نگارین است

فروغی از غزلش بوی مشک می‌آید
مگر که هم‌نفس آن غزال مشکین است
        

22

خورشید همچنان می دمد
          به نام او

آس و پاس‌ها در پاریس و پامپلونا*

برای هنرمند بزرگ بیش از آنکه مضامین جدید و بکر مهم باشد، پرداخت هنرمندانه از موضوعات و مضامین اهمیت دارد. چنان‌که صائب می‌فرماید: «یک عمر می‌شود سخن از زلف یار گفت / در بند آن مباش که مضمون نمانده است».  اگر مضمون اصل بود، خواجو و سلمان و کمال بر خواجه شیراز برتری داشتند. و دیگر اینکه بیشتر مضامین کهن‌اند و تکرار می‌شوند آنهایی می‌مانند که هنرمندانه بیان شده‌اند چنان‌که خواجه می‌فرماید: «یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب / از هرزبان که می‌شنوم نامکرر است» یا بیدل نیز چنین می‌گوید: «ای تجدید‌آشنای آثار قدیم / هر طرز نویی که می‌تراشی کهن است»

برخی از هنرمندان در کارنامه خود یک مضمون یا داستان را بارها بیان می‌کنند و اگر هنرمند موفق و بزرگی باشند آن را به کمال می‌رسانند. مثلا در دست‌نویس‌هایی که به‌تازگی از نیما در دسترس ما قرار گرفته، شعرهایی دیده می‌شود که به‌نوعی نسخه‌های پیش‌نویس آثار شاخصش محسوب می‌شوند. اگر اشتباه نکنم من دو شعر را دیدم که پیش‌نویس «خروس می‌خواند» بود شعرهایی که در سالها پیش از شعر اصلی در وزن و ساختاری متفاوت سروده شده و شاعر آن را کنار گذاشته تا به نسخه نهایی برسد یا از این معروف‌تر قصیده دماوندیه ملک‌الشعرای بهار است آنچه ما امروز در ذهن داری «دماوندیه ۲» با مطلع «ای دیو بلند پای در بند / ای گنبد گیتی ای دماوند» است،‌ نه «دماوندیه ۱» که شاید خیلی‌ها از وجودش بی‌خبر باشند و تنها برای تکمیل دیوان بهار در آن آمده است؛ «ای کوه سپیدسر، درخشان شو / مانند وزو شراره‌افشان شو»

این مقدمه بلند بالا را عرض کردم تا به یکی از شیوه‌های مهم در آثار یک نویسنده غربی اشاره کنم؛ ارنست همینگوی بزرگ.
اگر به کارنامه همینگوی نظر بیاندازیم همین سیر کمال‌يافتگی مضامینی را که او در ذهن داشته است، می‌بینیم. او داستان‌ها و مضمون‌هایی را که از زندگی پرماجرای‌اش سرچشمه می‌گیرد به‌کرات در داستان‌ها و رمان‌هایش می‌آورد و در هر اثر آن را تکمیل می‌کند تا به فرم نهایی خود برسد. به همین جهت بسیاری «پیرمرد و دریا»، یعنی آخرین اثرش، را شاخص‌ترین داستان او می‌دانند. و اما در اینجا می‌خواهنم به معرفی«خورشید همچنان می‌دمد» که اولین قدم او در عرصه داستان‌نویسی محسوب می‌شود، بپردازم.

همینگوی «خورشید همچنان مي‌دمد» (The Sun Also Rises) را در 1926 یعنی در 27سالگی منتشر کرد. او در این کتاب تجاربی را که تا آن سال از سرگذرانده بود در داستانش گنجاند، از شرکت در جنگ جهانی اول و مجروح شدنش تا سابقه خبرنگاری و علاقه به مشت‌زنی و مسابقات گاوبازی و همچنین تلاش و تقلایش برای نوشتن اولین رمان خود. جغرافیای داستان هم در فرانسه و اسپانیایی بود که او و دوستانش در آن سال‌ها در آن روزگار می‌گذراندند. درواقع همینگوی تنها چیزهایی را نوشته که خود در زندگی تجربه کرده است. او البته تمام این ویژگی‌ها را در یک شخصیت قرار نداده، مثلا سابقه جنگ و مجروح‌شدن و خبرنگاربودن به راوی داستان «جیکوب بارنز» رسیده و مشت‌زن بودن و نویسنده‌بودن به یکی دیگر از شخصیت‌های اصلی یعنی «رابرت کن».

«خورشید همچنان می‌دمد» را داستان سرگشتگی نسل جوان پس از جنگ جهانی اول می‌دانند و درست هم هست. همینگوی داستان گروهی از جوانان امریکایی را روایت می‌کند که عاطل و باطل در اروپا می‌گردند می‌خورند و می‌نوشند و عاشق می‌شوند، البته اگر بتوان نامش را عشق گذاشت، خیانت می‌کنند و خیانت می‌بینند. بیشتر داستان در کافه‌ها و بارهای مشروب‌فروشی و سالن‌های رقص می‌گذرد و همینگوی جوان به‌خوبی توانسته پوچی زندگی قهرمانان داستانش را در نثری ملال‌آور و یکنواخت بازتاب دهد. و این یکنواختی نه تنها عیب داستان نیست بلکه حسن آن محسوب می‌شود و کارکردی مفهومی دارد درست مثل یکنواختی و ملالی که در اثر پربرگ مارسل پروست؛ «درجستجوی زمان از دست‌رفته» وجود دارد. درست است که اگر همینگوی این اثر را در سالهای پختگی می نوشت اثر بهتری می‌شد. ولی یکنواختی داستان را نمی‌توان به‌پای کم‌تجربگی نویسنده گذاشت بلکه انتخاب این نوع روایت نشان‌دهنده هوش سرشار اوست.

باری «خورشید همچنان می‌دمد» یکی از مهم‌ترین آثار ادبیات داستانی امریکای قرن بیستم و یکی از شاخص‌ترین آثار همینگوی است و حتما خواندنش را پیشنهاد می‌کنم منتها نه به‌عنوان اولین اثری که می‌خواهید از این نویسنده بخوانید. چون ممکن است مانند من یکبار آن را نیمه‌کاره رها کنید. پس اگر «وداع با اسلحه» و «پیرمرد و دریا» و داستان‌های کوتاهش را خوانده‌اید این رمان گزینه خوبی است.

در آخر بندی از کتاب را که به‌نوعی می‌توان واگویه همینگوی با خودش دانست، می‌آورم. این بند را از ترجمه بسیار خوب و استادانه احمد کسایی‌پور انتخاب کرده‌ام. این ترجمه امتیاز دیگری هم بر ترجمه‌های دیگر دارد. کسایی‌پور موخره بسیار خوبی را بر این رمان افزوده و نکات مهم و روشنگرانه‌ای را بیان کرده است. و اما بخشی از کتاب:

«تو یه مهاجری. تماست رو با خاک از دست داده‌یی. ادا و اطواری شده‌یی. معیارهای قلابی اروپایی خرابت کرده. آن‌قدر مشروب می‌خوری تا سَقَط شی. تمام فکر و ذکرت شده پایین‌تنه. از صبح تا شب فقط حرف می‌زنی، کار نمی‌کنی. تو یه مهاجری، می‌دونی؟ توی کافه‌ها ول می‌گردی.»

*:	با نگاهی به‌عنوان رمانی از جورج اورول «آس و پاس در پاریس و لندن»
        

23

هستی
          به نام او

بارها گفته‌ام که وقتی یک کتاب تالیفی خوب را می‌خوانم بسیار خوشحال‌تر می‌شوم تا زمانی که یک کتاب ترجمه‌شده خوب را به پایان می‌رسانم. تالیف یک کتاب خوب سوای از اهمیت ادبی و هنری یا هر موضوعیت دیگری که می‌تواند داشته باشد، دارد از جهت پربارتر کردن زبان فارسی و تفکر انسان ایرانی دارای اهمیت‌ است.

از این حرفهای کلی که بگذریم به نظر من در ایران رمان و داستان نوجوان جلوتر از سایر گونه‌های داستانی قرار گرفته است، یعنی همان‌طور که در دنیا سینمای ما را بیشتر به سینمای کودک و نوجوان می‌شناسند. داستان نوجوان ما نیز جلوتر از داستان بزرگسالمان است. به نظر من مهمترین دلیلش این است که در این گونه ادبی نویسنده تکلیفش با مخاطب روشن است او نه نیازی می‌بیند که تفکرات و ایده‌های آنچنانی را وارد داستانش کند نه می‌تواند موضوعات سیاسی و اجتماعی را به‌شکلی که مرسوم است در داستانش مطرح کند و آشکارا نقش مصلح اجتماعی را ایفا کند و نه اینکه ساختارها و فرم‌های ادبی گوناگون را بیازماید او برای اینکه یک نویسنده موفق باشد باید قصه‌گوی خوبی باشد. اگر بود رمان خوبی حاصل می‌شود و اگر نبود هم تکلیف مشخص است.

به گواه «هستی» این تنها اثری که از فرهاد حسن‌زاده خوانده‌ام، او قصه‌گوی خوبی است و اثرش اثر موفقی است. «هستی» داستان دختر نوجوان و بازیگوش آبادانی است که با آغاز جنگ مجبور می‌شود با خانواده‌اش شهر را ترک کند. به نظر من مهمترین برگ برنده رمان «هستی» اعتدال است. فرهاد حسن‌زاده که خود متولد آبادان است و سابقه زیادی در داستان کودک و نوجوان دارد و هم از جهت محتوا و هم از جهت ساختاری بر کار خود مسلط است هیچ‌گاه از خط اعتدال خارج نمی‌شود. یعنی با اینکه دارد داستانی جنگی می نویسد شعارزده عمل نمی‌کند با اینکه به لهجه و گویش مردمان آن سامان مسلط است طوری گفتگونویسی نمی‌کند که برای خواننده کمترآشنا با آن لهجه غریب باشد. بیش از انداره به شخصیتهایش نزدیک نمی‌شود و چندان هم دورتر از آنها نمی‌ایستد، در فاصله‌ای مشخص داستانش را روایت می‌کند و اتفاقا برگ برنده داستان او شخصیت‌پردازی آن است و اگر بخواهیم خرده‌ای بر رمان بگیریم این است که توصیف محیط پیرامونی شخصیت‌ها و اتفاقاتی که در طول داستان رخ می‌دهد به قوت شخصیت‌پردازی نیست.

باری «هستی» اثری دوست‌داشتنی است که حتما خواندنش را توصیه می‌کنم.
        

48

حاجی مراد
          به نام او

کتابهای من شبیه دفترچه خاطرات‌اند. اگر اتفاق قابل ثبتی در زندگی من بیفتد در ابتدا یا انتهای کتابهایم ردی از آن پیدا می‌شود. مثلا در اول کتاب «فرهنگ عامیانه» تالیف جاودان‌یاد ابوالحسن نجفی نوشته‌ام که در فلان تاریخ خریداری شد، در همان روزی که شبش گوشی‌ام را در چهارراه سرچشمه تهران دزدیدند. یا انتهای دیوان منحصر بفردی از حافظ که خودم هم کم به سراغش می‌روم شرح یکی از شبهای مهم زندگی‌ام را نوشته‌ام. از این دست خاطرات و نوشته‌ها کم ندارم.

در دوازده آبان ماهی که گذشت وقتی «حاجی مراد» تالستوی بزرگ را تمام کرده بودم و می‌خواستم مروری بر روی‌اش بنویسم، تلفنم زنگ خورد و یکی از تلخ‌ترین خبرهای زندگی‌ام را شنیدم؛ پدربزرگم رفته بود... . با عجله و اضطراب وسایلم را جمع کردم که بروم، ناگهان نگاهم به کتاب افتاد، یادم آمد که بعد از اینکه، نمی‌دانم برای چندمین بار، «مرگ ایوان ایلیچ»  را هم به پایان رسانده بودم خبر مرگ یکی از عزیزانم را شنیده بودم و در پایان کتاب با ذکر تاریخ ثبتش کرده بودم. نام تالستوی همراه شده بود با نام عزیزان و بزرگان زندگی من.

«حاجی مراد» را بیش از ده سال پیش خریدم ولی پیش نمی‌آمد که بخوانمش. وقتی دیدم ترجمه‌ای جدید به قلم آقای صالح حسینی از این کتاب درآمده و چند یادداشت هم ضمیمه آن شده مناسب دیدم کتاب را بخوانم. نسخه صالح را قرض گرفتم تا فقط یادداشت‌هایش را بخوانم چون می‌دانستم متن چنان بد و عجیب و غریب است که توان ذهنی خواندنش را ندارم. شروع کردم به خواندن ترجمه مرحوم همایون صنعتی‌زاده. چند کلامی درباره خود کتاب می‌گویم باز برمی‌گردم به ترجمه.

رمان جزو آخرین آثار تالستوی است شاید آخرین. کتابی که سالها پس از مرگ او منتشر شد و جناب کنت سالها بر روی نوشتتنش متمرکز بود. اثری که مثل تمام آثار متاخر او از ساختاری بدیع برخوردار است. معمار کاخ‌های بزرگ و شکوهمند «جنگ و صلح» و «آناکارنینا» در سالهای واپسین زندگی‌اش بیشتر نوولا یا داستان بلند نوشت. داستانهایی که در عین سادگی بسیار عمیق هستند و عظمت نه در داستان عجیب و غریبشان یا گره‌‌افکنی‌ها و گره‌گشایی‌های آن بلکه در نحوه برخورد نویسنده با سوژه است. و در این بین مهمترین اثر او در این سال‌ها «مرگ ایوان ایلیچ» است. «مرگ ایوان ایلیچ» داستان خاصی ندارد داستان مقطعی از زندگی یک کارمند طبقه متوسط روسی است که در انتهای داستان می‌میرد و ما هم از عنوان و هم از کلمات ابتدایی اثر متوجه می‌شویم که او می‌میرد. پس نه شخصیت اصلی نه فرجام کارش، نقطه ثقل داستان نیست بلکه پرداخت تالستوی است که سبب می‌شود به «مرگ ایوان ایلیچ» شاهکار بگوییم. به نظر من «حاجی مراد» هم از همین جنس است و در مرتبه بعدی پس از «مرگ ایوان ایلیچ» قرار می‌گیرد.

تالستوی ۵۰ سال پیش از نوشتن «حاجی مراد» او را در جبهه جنگ قفقاز زمانی که دوران سربازی‌اش را می‌گذراند دیده بود و با داستانش آشنا بود و در لابه‌لای نوشته‌هایش به او اشاره کرده بود. داوری او از این سردار تتاری در آن موقع چندان مثبت نبود و خونریزی و سفاکی را به او نسبت داده بود. ولی پنجاه سال بعد او «حاجی مراد» را چنان شکوهمند تصویر کرد و مرگ شهادت‌گونه‌ای را برایش رقم زد که او را در شمار یکی از قهرمانان مهم ادبیات داستانی درآورد. دوست ندارم داستان را فاش کنم پیشنهاد می‌دهم این کتاب را بخوانید و اگر «تاراس بولبا»ی گوگول را هم خواندید این دو را با هم مقایسه کنید. تالستوی در سالهای پختگی از یک بیگانه شخصیت اسطوره‌ای می‌سازد و گوگول در سالهای جوانی از تاراس بولبای اوکراینی که از سرزمین ابا و اجدادی نویسنده است شخصیت حماسی خلق می‌کند. به نظر بنده با همه ارجمندی اثر گوگول، تالستوی گوی سبقت را می‌رباید چرا که فارغ از نگاه‌های نژادپرستانه و قوم‌گرایانه نگاهی کاملا انسانی دارد.

و اما درباره ترجمه. نثر صنعتی‌زاده شسته‌رفته و خوش‌خوان است ولی در ضبط نام‌ اشخاص موفق عمل نکرده و نسخه صالح حسینی با تمام بدی‌هایش این یک امتیاز را بر آن دارد. به نظرم کتاب حتما باید یکبار دیگر آن‌هم از روسی ترجمه شود تا حق مطلب ادا گردد و حتما یک مقدمه درباره مناسبات آن روزهای روسیه و سرزمین قفقاز هم نوشته شود تا مخاطب از شنیدن برخی اصطلاحات مثل «مریدگرایی» در رمان تعجب نکند و سردرگم نشود. ضمنا اگر می‌خواهید به خاطر مقدمه و موخره نسخه صالح حسینی را بخرید باید بگویم که نخرید چرا که هم مقدمه که خود صالح ترجمه کرده و هم موخره که شاگرد خلفش پویا رفوئی ترجمه کرده است چنان نامفهوم است که بیش از آنکه چیزی بر معلومات شما بیفزاید اعصابتان را خرد خواهد کرد.
        

23

از پنجره های زندگانی (برگزیده غزل امروز ایران)
          به نام او

یکی از کتابهایی که این روزها مزمزه‌کنان و آهسته‌آهسته آن را خواندم تا حظ فراوان از آن ببرم کتاب از «از پنجره‌های زندگانی» بود. کتابی که در اواخر دهه ۶۰ توسط نشر آگاه منتشر شد و بعد از آن  تنها یکی دو نوبت تجدیدچاپ شد و در حال حاضر در بازار کتاب وجود ندارد.

این کتاب درواقع قُلِ کتاب «روشن‌تر از خاموشی» است که آن را هم همین نشر در همان سالها منتشر کرد و البته به‌تناوب تجدیدچاپ شد و هنوز در بازار موجود است. آن کتاب را که مرتضی کاخی گردآوری کرده بود و گزیده شعر نو (البته بیشتر نیمایی) معاصر بود و این یکی گزیده غزل معاصر است و یک مشهدی دیگر به نام محمد عظیمی جمع‌آوری کرده. در هر دو کتاب ذوق و سلیقه دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی به‌‌طور واضحی قابل مشاهده است. چرا که این دو عزیز از نزدیکان ایشان هستند.

بعدا به این مورد باز می‌گردم. کتاب، غزل‌های عصر پس از مشروطه را شامل می‌شود و از دهه شصت شمسی جلوتر نمی‌آید. از صفا اصفهانی و میرزا حبیب خراسانی گرفته تا منزوی و بهمنی. بنابه سلیقه گردآورنده از هرکدام تعدادی غزل آورده شده. خوبی کتاب این است که با نام‌هایی روبرو هستیم که شاید برای مخاطب امروزی ناآشنا باشند ولی شعرشان عیار بالایی دارد مثلا من در گوشه‌ای نام برخی را یادداشت کردم که دیوان یا دفترشان را پیدا کنم و بیشتر از آنها بخوانم فی‌المثل: عبرت نائینی،  احمد گلچین معانی، غلامرضا قدسی، یدالله بهزاد کرمانشاهی و ...
خوبی دیگر اینکه گرداورنده واقعا ذوق به خرج داده و شعرهای خوبی را آورده واقعا بیش از هشتاد درصد غزلها خوب است. آنهایی هم که خوب نیست به‌نظر من بیشتر از سر رفیق‌بازی و مشهدی‌بازی انتخاب شده‌. مثلا شعرهای مرتضی کاخی تعدادی از غزلهای میرزاحبیب و اخوان و شفیعی شایستگی حضور در این دفتر را ندارند. یا در مورد تعداد برخی شعرها می‌شود حرف زد مثلا در این گزیده بیشترین غزل از سایه انتخاب شده در صورتی که با هر معیاری که در نظر بگیری شهریار و رهی و منزوی و ... شایستگی بیشتری داشتند. یک ضعف دیگر هم حذف بعضی ابیات است. گردآورنده به سلیقه خود ابیات بسیاری از غزلها را حذف کرده که هیچ توجیهی ندارد. جای چند نام هم در این کتاب خالی است مثلا:‌ فخرالدین مزارعی.

در کل کتاب خوبی است اگر در کهنه‌فروشی‌ها پیدا کردید حتما بخرید و بخوانید. امیدوارم نشر آگاه دوباره آن را منتشر کند. و اما در آخر می‌خواهم غزل معروفی از حسین پژمان بختیاری را بیاورم:

در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
کس جای در این خانه ویرانه ندارد

دل را به کف هرکه دهم باز پس آرد
کس تاب نگهداری دیوانه ندارد

در بزم جهان جز دل حسرت‌کشِ ما نیست
آن شمع که می‌سوزد و پروانه ندارد

دل خانه عشق است خدا را به که گویم؟
کآرایشی از عشقِ کس این خانه ندارد

گفتم مه من! از چه تو در دام نیفتی؟
گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد

در انجمن عقل فروشان ننهم پای
دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد

تا چند کنی قصه اسکندر و دارا
ده روزه عمر این همه افسانه ندارد
        

6

اورلیا سیلوی
          به نام او

ژرار دونروال یکی از نوابغ قرن نوزدهم است، شاعر، نویسنده و سفرنامه‌نویس فرانسوی، هنرمندی که از شدت نبوغ چندین‌بار در  بخش بیماران روانی بستری شد و سرآخر هم بعد از نوشتن شاهکارش اورلیا به زندگی خود پایان داد.

اورلیا و سیلوی دو داستان جداگانه از او هستند که پیش از این هم به فارسی ترجمه شده‌اند. منتها این‌بار ترجمه‌ای خواندنی و منقح از آن عرضه شده است. من ترجمه خانم خسروشاهی را بسیار پسندیدم او فخامت نثر قرن نوزدهم را به‌خوبی در ترجمه خود بازتاب داده است. ضمن اینکه من اورلیا را بیشتر دوست داشتم. اثری که بسیار جلوتر از زمانه خودش است. داستانی که روایتش جریان سیال ذهن است و دونوروال بسیار زودتر از نویسندگان قرن بیستم از این تکنیک استفاده کرده است. داستان شرح خوابهای پریشان راوی است. پریشانی دِماغ نویسنده و همچنین دانش بسیارش موجب شده داستان او پرداخت بسیار خوبی داشته باشد. خواندن این کتاب بسیار لذت‌بخش است و حتما خواندنش را توصیه می‌کنم.
        

13

سید عزیز: زندگی نامه ی خودگفته حجت الاسلام و المسلمین سیدحسن نصرالله دبیرکل حزب الله لبنان

14

موشها و آدمها
          به نام او

🔹️جان استاین‌بک از آن نویسنده‌های غریزی است که استعدادی شگرف و خدادادی دارد، کسانی که اثبات می‌کنند که درس عشق در دفتر نباشد. هنر باید غریزی باشد و از دل بجوشد. نمی‌دانم چه کسی درباره ماریو وارگاس یوسا گفته بود، شاید خولیو کورتاسار، که اگر یوسا را در کنج خلوتش با یک ماشین تحریر رها کنی کلی اثر خوب می‌نویسد. استاین‌بک هم چنین است، پرکار با آثاری ارجمند و ماندنی و البته از یوسای عزیز نویسنده‌تر.

🔸️برای بار دوم "موش‌ها و آدم‌ها" را خواندم و با اینکه تقریبا تمام داستان را در ذهن داشتم و پایان آن موبه‌مو در خاطرم بود و از این جهت از فیض غافل‌گیرشدن بی‌نصیب ماندم. باز هم غرق لذت شدم و توجهم به نکاتی جلب شد که در دفعه اول به چشمم نیامده بود. "موش‌ها و آدم‌ها" علاوه بر اینکه به اقشار زحمت‌کش و مهجور مانده می‌پردازد و با آنان همدلی می‌کند و از این منظر یک اثر سوسیالیستی است. یک داستان ناتورالیستی تمام عیار نیز هست. این نکته در خوانش اول نظرم را جلب نکرده بود. البته بگویم که من این اثر را قریب شش سال پیش خواندم و در آن سال اولین کتابی بود که از استاین‌بک می‌خواندم. ولی امروز بیش از هفت هشت اثر از او خوانده‌ام و با جهانش آشنایی بیشتری دارم. القصه حتما این شاهکار کوتاه را بخوانید و از آن لذت ببرید. ضمن اینکه این ترجمه از ترجمه‌های خوب و دلنشین سروش حبیبی است.

پ.ن: من این‌بار هم ترجمه حبیبی را خواندم ولی به دلیل محدودیت بهخوان نتوانستم یادداشت دیگری ذیل همان ترجمه اضافه کنم. مجبور شدم ذیل ترجمه مرحوم داریوش یادداشت را بگذارم.
        

5

صدسال جنگ بر سر فلسطین
          به نام او

همان روز اولی که منتشر شد خریدمش و بسیار آهسته و در کنار کتابهای دیگری که مشغول به خواندنشان بودم، خواندمش. کتاب بسیار مفیدی بود و اطلاعات زیادی درباره مسئله فلسطین به من داد.
رشید اسماعیل خالدی نویسنده کتاب از خانواده‌های اصیل فلسطینی است که سالهاست در امریکا اقامت دارد. او به‌واسطه خانواده‌اش در جریان بسیاری از اتفاقاتی که منجر به غصب سرزمین فلسطین قرار دارد و در این کتاب آنها را بازگو کرده. او کتاب خود را  از ۱۹۱۷ یعنی از سال فروپاشی عثمانی و تصرف فلسطین و دیگر سرزمینهای خاورمیانه توسط بریتانیا آغاز می‌کند و در قالب شش فصل به مهمترین مقاطع این بحران صدساله می پردازد. از استعمار انگلستان و تشکیل آژانس یهود و سپس قطعنامه سازمان ملل در سال ۱۹۴۷ و به رسمیت شناخته‌شدن اسرائیل تا جنگ اعراب با اسرائیل در مقاطع گوناگون و سپس تولد یک جنبش سازمان‌یافته و ملی در فلسطین با نام سازمان آزادی‌بخش فلسطین (ساف) و مبارزات مسلحانه آن با رژیم جعلی صهیونیسم و در ادامه شکستها و سرخوردگی‌های این جنبش و مذاکرات آن با دشمن و شکست سهمگین‌تر آن و سرآخر انتفاضه‌ها و پرداختن به سازمان‌های تازه‌تری چون حماس و جهاد اسلامی.
نگاه خالدی نگاهی منصفانه و دقیق است او غصب فلسطین توسط اسرائیل را در ادامه استعمار اروپایی در سده‌های پیشین می‌داند. او به جنایت‌های اسرائیل و خوی نژادپرستانه آن اذعان دارد او امریکا را بزرگترین حامی اسرائیل می‌داند. او به سهل‌انگاری و  اشتباه عرفات در مذاکره با اسرائیل باور دارد و در عین حال مشی مسلحانه حماس و جهاد اسلامی را دموکراتیک نمی‌داند و مشکل من با خالدی در همینجا است. پس پیشنهاد تو برای برون‌رفت از بحران چیست؟ متاسفانه خالدی پیشنهادی ندارد یا اگر هم دارد بسیار خوش‌باورانه و دور از دسترس است. او می‌گوید به‌زودی تعادلات جامعه جهانی بهم می‌خورد امریکا دیگر یک ابرقدرت نیست و جامعه جهانی می‌تواند اسرائیل را مجاب کند که به فلسطینی‌ها زور نگوید و در نتیجه ملت اسرائیل (؟؟؟) در صلح و صفا در کنار ملت فلسطین زندگی کنند. کتاب تا سال ۲۰۱۷ را شامل می‌شود و اولین چاپش برای ۲۰۲۰ است. ای کاش می‌توانستیم نظرات خالدی را درباره یکسال اخیر بدانیم و فصل هفتم کتابش را هم بخوانیم.

و اما یک نکته درباره ترجمه. نشر «جهان کتاب» انتشارات خوش‌نامی است که کتابهای خوب زیادی منتشر کرده. انتخاب این کتاب برای ترجمه هم نشان از خوش‌سلیقگی این نشر دارد ولی خواندنش بسیار مشکل و آزاردهنده بود چرا که نه تنها ترجمه قویی نداشت بلکه همین ترجمه هم ویرایش نشده منتشر شده است. برای نمونه به این چند سطر نگاهی بیندازید:
«محمود عباس به‌طور بی‌اثری بر وخامت شدید وضعیتِ از قبل ضعیف‌شده جنبش ملی، تشدید درگیری‌های بین‌فلسطینی، افزایش چشمگیر استعمار صهیونیستی در آنچه از فلسطین باقی مانده بود، یک‌سری از جنگ‌های اسرائیل در نوار غزه، که به‌طور فزاینده‌ای در محاصره اسرائیل است، ریاست می‌کند.»
        

8