یادداشت محمدامین اکبری

خورشید همچنان می دمد
        به نام او

آس و پاس‌ها در پاریس و پامپلونا*

برای هنرمند بزرگ بیش از آنکه مضامین جدید و بکر مهم باشد، پرداخت هنرمندانه از موضوعات و مضامین اهمیت دارد. چنان‌که صائب می‌فرماید: «یک عمر می‌شود سخن از زلف یار گفت / در بند آن مباش که مضمون نمانده است».  اگر مضمون اصل بود، خواجو و سلمان و کمال بر خواجه شیراز برتری داشتند. و دیگر اینکه بیشتر مضامین کهن‌اند و تکرار می‌شوند آنهایی می‌مانند که هنرمندانه بیان شده‌اند چنان‌که خواجه می‌فرماید: «یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب / از هرزبان که می‌شنوم نامکرر است» یا بیدل نیز چنین می‌گوید: «ای تجدید‌آشنای آثار قدیم / هر طرز نویی که می‌تراشی کهن است»

برخی از هنرمندان در کارنامه خود یک مضمون یا داستان را بارها بیان می‌کنند و اگر هنرمند موفق و بزرگی باشند آن را به کمال می‌رسانند. مثلا در دست‌نویس‌هایی که به‌تازگی از نیما در دسترس ما قرار گرفته، شعرهایی دیده می‌شود که به‌نوعی نسخه‌های پیش‌نویس آثار شاخصش محسوب می‌شوند. اگر اشتباه نکنم من دو شعر را دیدم که پیش‌نویس «خروس می‌خواند» بود شعرهایی که در سالها پیش از شعر اصلی در وزن و ساختاری متفاوت سروده شده و شاعر آن را کنار گذاشته تا به نسخه نهایی برسد یا از این معروف‌تر قصیده دماوندیه ملک‌الشعرای بهار است آنچه ما امروز در ذهن داری «دماوندیه ۲» با مطلع «ای دیو بلند پای در بند / ای گنبد گیتی ای دماوند» است،‌ نه «دماوندیه ۱» که شاید خیلی‌ها از وجودش بی‌خبر باشند و تنها برای تکمیل دیوان بهار در آن آمده است؛ «ای کوه سپیدسر، درخشان شو / مانند وزو شراره‌افشان شو»

این مقدمه بلند بالا را عرض کردم تا به یکی از شیوه‌های مهم در آثار یک نویسنده غربی اشاره کنم؛ ارنست همینگوی بزرگ.
اگر به کارنامه همینگوی نظر بیاندازیم همین سیر کمال‌يافتگی مضامینی را که او در ذهن داشته است، می‌بینیم. او داستان‌ها و مضمون‌هایی را که از زندگی پرماجرای‌اش سرچشمه می‌گیرد به‌کرات در داستان‌ها و رمان‌هایش می‌آورد و در هر اثر آن را تکمیل می‌کند تا به فرم نهایی خود برسد. به همین جهت بسیاری «پیرمرد و دریا»، یعنی آخرین اثرش، را شاخص‌ترین داستان او می‌دانند. و اما در اینجا می‌خواهنم به معرفی«خورشید همچنان می‌دمد» که اولین قدم او در عرصه داستان‌نویسی محسوب می‌شود، بپردازم.

همینگوی «خورشید همچنان مي‌دمد» (The Sun Also Rises) را در 1926 یعنی در 27سالگی منتشر کرد. او در این کتاب تجاربی را که تا آن سال از سرگذرانده بود در داستانش گنجاند، از شرکت در جنگ جهانی اول و مجروح شدنش تا سابقه خبرنگاری و علاقه به مشت‌زنی و مسابقات گاوبازی و همچنین تلاش و تقلایش برای نوشتن اولین رمان خود. جغرافیای داستان هم در فرانسه و اسپانیایی بود که او و دوستانش در آن سال‌ها در آن روزگار می‌گذراندند. درواقع همینگوی تنها چیزهایی را نوشته که خود در زندگی تجربه کرده است. او البته تمام این ویژگی‌ها را در یک شخصیت قرار نداده، مثلا سابقه جنگ و مجروح‌شدن و خبرنگاربودن به راوی داستان «جیکوب بارنز» رسیده و مشت‌زن بودن و نویسنده‌بودن به یکی دیگر از شخصیت‌های اصلی یعنی «رابرت کن».

«خورشید همچنان می‌دمد» را داستان سرگشتگی نسل جوان پس از جنگ جهانی اول می‌دانند و درست هم هست. همینگوی داستان گروهی از جوانان امریکایی را روایت می‌کند که عاطل و باطل در اروپا می‌گردند می‌خورند و می‌نوشند و عاشق می‌شوند، البته اگر بتوان نامش را عشق گذاشت، خیانت می‌کنند و خیانت می‌بینند. بیشتر داستان در کافه‌ها و بارهای مشروب‌فروشی و سالن‌های رقص می‌گذرد و همینگوی جوان به‌خوبی توانسته پوچی زندگی قهرمانان داستانش را در نثری ملال‌آور و یکنواخت بازتاب دهد. و این یکنواختی نه تنها عیب داستان نیست بلکه حسن آن محسوب می‌شود و کارکردی مفهومی دارد درست مثل یکنواختی و ملالی که در اثر پربرگ مارسل پروست؛ «درجستجوی زمان از دست‌رفته» وجود دارد. درست است که اگر همینگوی این اثر را در سالهای پختگی می نوشت اثر بهتری می‌شد. ولی یکنواختی داستان را نمی‌توان به‌پای کم‌تجربگی نویسنده گذاشت بلکه انتخاب این نوع روایت نشان‌دهنده هوش سرشار اوست.

باری «خورشید همچنان می‌دمد» یکی از مهم‌ترین آثار ادبیات داستانی امریکای قرن بیستم و یکی از شاخص‌ترین آثار همینگوی است و حتما خواندنش را پیشنهاد می‌کنم منتها نه به‌عنوان اولین اثری که می‌خواهید از این نویسنده بخوانید. چون ممکن است مانند من یکبار آن را نیمه‌کاره رها کنید. پس اگر «وداع با اسلحه» و «پیرمرد و دریا» و داستان‌های کوتاهش را خوانده‌اید این رمان گزینه خوبی است.

در آخر بندی از کتاب را که به‌نوعی می‌توان واگویه همینگوی با خودش دانست، می‌آورم. این بند را از ترجمه بسیار خوب و استادانه احمد کسایی‌پور انتخاب کرده‌ام. این ترجمه امتیاز دیگری هم بر ترجمه‌های دیگر دارد. کسایی‌پور موخره بسیار خوبی را بر این رمان افزوده و نکات مهم و روشنگرانه‌ای را بیان کرده است. و اما بخشی از کتاب:

«تو یه مهاجری. تماست رو با خاک از دست داده‌یی. ادا و اطواری شده‌یی. معیارهای قلابی اروپایی خرابت کرده. آن‌قدر مشروب می‌خوری تا سَقَط شی. تمام فکر و ذکرت شده پایین‌تنه. از صبح تا شب فقط حرف می‌زنی، کار نمی‌کنی. تو یه مهاجری، می‌دونی؟ توی کافه‌ها ول می‌گردی.»

*:	با نگاهی به‌عنوان رمانی از جورج اورول «آس و پاس در پاریس و لندن»
      
316

23

(0/1000)

نظرات

جالب بود 

1

یادداشت کامل و مفیدی بود، شوقم به خوندن این کتاب بیشتر شد

1