یادداشت محمدامین اکبری

بندها
        به نام او

معمولا در مقابل کتابهایی که توسط رسانه‌ها بزرگ‌نمایی و تبلیغ می‌شوند جبهه می‌گیرم. بخصوص کتابهای نشر چشمه. چون دو یا سه تجربه بد از آن داشته‌ام. «بندها» با اینکه از نشر چشمه بود و جو رسانه‌ای برایش راه افتاد از این قاعده مستثنا ماند. به‌توصیه دوست کتابخوان و معتمدی خریدم، خواندم و پشیمان نیستم چون رمان خوبی بود.

از همان سطرهای اول «بندها» مرا به یاد آثار یکی از نویسندگان محبوبم یعنی خانم «ناتالیا گینزبورگ» انداخت. استارنونه به‌مانند گینزبورگ ایتالیایی است و وجه مشترک «بندها» و آثار آن نویسنده فقید واکاوی شخصیتها در موقعیتهای اجتماعی و خانوادگی بود. به‌طوری که پس از مطالعه اثر یا ما خود را از قضاوت در مورد شخصیت‌ها برحذر می‌داریم یا سعی می‌کنیم انسانی‌تر و منصفانه‌تر آن ها را قضاوت کنیم.

ایرادی ندارد خط اصلی داستان را فاش کنم. «بندها» در مورد زندگی زوجی است که مرد در برهه‌ای از زندگی خیانت می‌کند و زندگی‌شان پس از فراز و فرودی ادامه پیدا می‌کند. داستانی که شاید در ده‌ها رمان سابقه داشته باشد. هنر نویسنده در نوع پرداخت به این موضوع است. او از هر دو طرف قضیه به این موضوع نگاه می‌اندازد و در فصل آخر شگفتانه‌ای را رو می‌کند تا نشان دهد یک رابطه زناشویی تنها دو طرف ندارد. نوع روایت هم بدیع است. کتاب با چند نامه شروع می‌شود سپس در دو فصل بعد اعضای خانواده به روایت می‌پردازند.

من از این رمان و ترجمه‌اش خوشم آمد و آن را به همه رمان‌خوان‌ها توصیه می کنم.

در آخر اینکه نام رمان و مضمونش مرا به یاد یک رباعی از مرحوم حسین منزوی انداخت:

دستی که به دست من بپیوندد، نیست
صبحی که به روی ظلمتم خندد، نیست
زنجیر، فراوانِ فراوان، اما
چیزی که مرا به زندگی بندد نیست
      
174

22

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.