یادداشتهای عطیه عیاردولابی (270) عطیه عیاردولابی دیروز ستاره میبارید فاطمه سلیمانی ازندریانی 4.8 1 همین اول کار بگم من عاشق قلم خانم سلیمانی هستم پس صادقانه میگم که نظرم میتونه مبتلا به جانبداری باشه و از این بابت پنهانکاری هم ندارم. نثر سلیمانی به ظاهر ساده و راحته اما مطمئنم پشت این سادگی وسواسی عمیق رو انتخاب کلمات و جملات و ترتیب همنشینی اونهاست. این سادگی همهجایی نیست و به نظرم هر کسی نمیتونه اینطور ساده اما درست بنویسه. ستاره میبارید داستان زنی جوونه شاید حدودا ۳۵ ساله که داره به زبون منراوی از زندگیش میگه. زنی ساکن تهران و از خانوادهای خیلی سنتی، اواخر دهه چهل ازدواج کرده، تو سالهای قبل انقلاب از تو خونه شاهد فعالیتهای سیاسی مردان حوان خانوادهاش بوده و بعد انقلاب و شروع جنگ هم تو پشت صحنه، در صحن حیاط خونهاش - و نه بیرون از خونه- یه گروه تدارکات زنانه رو مدیریت میکنه. یادمه برای کتاب "طلوع روز چهارم" نوشتم انگار یه گوشه فضای داخلی خونه کعبه نشسته بودم و داشتم گفتگوی چهار زن بهشتی رو با فاطمه بنت اسد خودم مستقیم نگاه میکردم. حالا تو این یکی داستان، ما انگار دقیقا وسط قلب محبوبه نشستیم؛ تو فکرش هم حتی نه. محبوبه صادقانه از عصبانیتهاش، خوشحالیهاش، افتخاراتش و خجالتهاش میگه. محبوبه قرار نیست یه قدیسه باشه. خودش میگه برای جوونای شهید محل یه نم اشکی اومده تو چشماش، برای فلان شهید که آشنا بوده نشسته گریه کرده و برای شهید خانواده جونش داشته از تن میرفته. برای پسر خودش هم طاقت نداشته مخصوصا که نه شهید شده بود و که جانباز بلکه به اسیری رفته بود. همین محبوبه رو دوست داشتم. اگرچه کتاب مادر شهید صبور و با صلابت رو هم نشون داده بود و دلیلش رو هم گفته بود که چرا این مادرها این طور هستن اما سریدوزی نکرده بود. از اون جالبتر این بود که خود رزمندهها و شهدا رو هم تو هاله قدسی فرو نبرده بود. آدمهایی بودن مثل اکثر آدمها زندگی عادی داشتن، خوبی و بدی داشتن، بدجنسی و پررویی داشتن اما از یه جایی خودسازی میکنن و خودشون رو تغییر میدن. تازه این تغییرات هم تو آدمهای مختلف درجهبندی داشته. واقعی نشون دادن آدمها هم چیزی بود که تو کمتر کتابی به خصوص کتابهای ایرانی دیده میشه. مادر و پدر تو داستانهای ما یا سفیدن یا سیاه. کمتر والدی رو با همه خصوصیات خوب و بدش دیدیم. اونایی که میخوان تو کتاباشون فاز غم و چیزناله و سیاهی بردارن پدر و مادراشون هم بد هستن؛ تازه برای اینکه خیلی دیگه میخ سیاهی رو کامل کنن پدر و مادر رو هم مذهبی و اهل دین و ایمون نشون میدن! اونایی هم که میخوان مثبت بنویسن و فرهنگ احترام به والدین رو چهارمیخه کنن تو اذهان یه حاجخانم حاجآقای گوگولی همهچیزدان عصمت-اکتسابی میسازن از اینا که تو فیلمای صدا و سیما همیشه سفیدپوشن و سر سجاده نشستن یا دارن ذکر میگن و فقط نصیحت میکنن. اما والدین این داستان هم به جاش حامی و بزرگتر هستن و هم به رسم قدیمها زورگو. انقدر یه وقتا این زورگوییهاشون رو مخ بود که لحظه به لحظه خدا رو شکر میکردم تو اون دوران زندگی نمیکنم. یعنی خیلی زور داشت که ازدواج کرده باشی، شوهرت هم پول از خودش داشته باشه ولی اختیارش با پدرشوهر باشه و هر خریدی بخوای بکنی اونا اول باید موافقت کنن. بگذریم که خودم هم اوایل ازدواج کمابیش این شرایط رو تجربه کردم اما برای محبوبه شورتر بود و سختتر. همه اینا که گفتم رو فقط کسی میتونه بنویسه که یا خودش درک کرده باشه یا خیلی دربارهش پرس و جو کرده باشه. برای همینه میگم قلم خانم سلیمانی سادهاس اما هر کسی نمیتونه اینطور بنویسه. از پرش افکار محبوبه هم نگم براتون که در عین شلم شوربا بودن حرفها و ذهنیاتش و درهمریختگی زمانی اتفاقات باز یه داستان کامل و بیناقصی خوندی که پایانی نسبتا باز اما پر امید داره. 0 7 عطیه عیاردولابی 6 روز پیش تابوت سرگردان حمیدرضا شاه آبادی 4.1 15 یادداشتهایی که برای کتاب نوشتن رو خوندم و حرف اضافهتری ندارم. یه کتاب نوجوون خوش ریتم و بدون حاشیه که آدم رو با خودش همراه میکنه. خیلی از سبک و سلیقه و حال و هوای الان نوجوانها در ادبیات خبر ندارم و نمیدونم یه نوجوون نسبت به این محتوا یه رویکردی داره اما فکر میکنم برای نهایتا ۱۲-۱۵ سال جذاب باشه و از این بالاتر هیجان کمتری رو تجربه کنن. برای من کتاب هول و تکونی نداشت، اونم با در نظر گرفتن این نکته که من کلا اهل کتاب و فیلم ترسناک نیستم که بگیم برام عادیه. خیلی جاها بدون اینکه بخوام حواسم از فضای داستان خارج میشد و میگفتم آها این عنصر، این صحنه، این اتفاق برای هراسناک کردن و افزودن وحشت به داستان اومده. دیدم یکی دیگه هم نوشته بود با وجود همه عناصر وحشتی که بود و درست هم استفاده شده بود ترس و هوای نداشت برام. بخش فانتزی داستان هم راستش لایتچسبک بود. ژانرها دیگه بیش از حد قاطی شده بودن. برای همین میگم برای نوجوون کتابخون بالای ۱۵ سال شاید جذابیت نداشته باشه. 0 29 عطیه عیاردولابی 6 روز پیش من شیرین ابوعاقله هستم شهریار شفیعی 3.0 1 اگه قرار بود درباره شیرین ابوعاقله متنی بنویسم دقیقا همونی رو مینوشتم که آقای شفیعی تو مقدمه نوشتن. من هم شیرین رو بعد از ترورش شناختم و دیدن صحنههای تشییع پیکرش من رو مجذوب شخصیتش کرد و دوست داشتم بیشتر دربارهش بخونم. آقای شفیعی یه زرنگی خوبی داشت که خوندههاش و تحقیقاتش درباره این آدم خاص رو ترجمه کرد و در اختیار بقیه هم گذاشت. هر چند ممکنه برای مخاطب ایرانی به خصوص دختران و زنان جوان این شخصیت غریبهتر و ناشناختهتر از این باشه که بخواد الگو باشه ولی اگر هم این کتاب باعث بشه جمعی تغییر کنند یا هدف پیدا کنند آقای شفیعی به خواستهاش رسیده. اما درباره محتوای کتاب؛ همون طور که مترجم گفته مجموعهای از مقالات و نوشتهها و اخبار منتشره درباره شخصیت، زندگی و نحوه شهادت شیرینه. مواردی که شاید تو نت به فارسی پیدا نشه و اگر کسی خیلی علاقهمند باشه دربارهش بخونه باید به زبان انگلیسی یا عربی بگرده دنبالش. نمیدونم ماجرای شیرین هنوز تو جامعه عربی و فلسطینی مطرحه یا نه ولی اگر الان بود برای خبررسانی اتفاقای غزه حتما چهرهای جهانی میشد. چهرهای که برخلاف خیلی از بلاگرهای غزهای، با خبر کاملا حرفهای برخورد میکرد. ترجمه کتاب در کل روونه ولی جای کار داشت هنوز. کتاب نیاز به ویراستاری جدی داره که امیدوارم تو چاپهای بعدی اعمال بشه. ترتیب نوشتن مطالب هم میتونست بهتر بشه. درسته که یه ترجمه از اخبار و خاطرههای اطرافیان شیرین بوده اما خوب بود بهش لحن روایی میدادن و یه بازنویسی روایتگونه میشد. حتی میشد شروع کتاب رو از لحظه شهادت شیرین که تو بخش دوم اومده شروع کرد تا قلابی قوی بشه و ریتم کار رو بالا ببره. 0 4 عطیه عیاردولابی 1403/10/11 ماهی ها به دریا بر می گردند مرضیه اعتمادی 3.9 4 مرضیه اعتمادی رو به صفحه اینستاگرامش، بوی بهشتی زیر گلوی دخترش و پذیرش مومنانه شرایطش میشناسم. هنوز کتابش درباره معلولین رو نخوندم ولی هم اون کتاب و هم سبک روایتی کپشنهاش باعث شد فکر کنم این کتاب هم روایت و ناداستانه. این تصور با اون نوشته پایین کتاب، "روایتی از همسایگی با یک خانواده فلسطینی" تقویت شد و به نیت خوندن روایتی واقعی خریدم. در نتیجه وقتی فهمیدم داستان (فیکشن) بوده کمی تو ذوقم خورد. البته که این نمیتونه محلی برای ایراد باشه. اما محتوای داستان؛ عاطفه شخصیت اصلی داستان دختریه اصالتا اهل بم که تجربه دهشتناک زلزله و آوار شدن خونه و از دست دادن مادر رو داشته. از خلال حرفهاش میشه فهمید در خونوادهای دور از سیاست و اخبار بزرگ شده. تجربه زلزله باعث شده بود خودش رو در مرکز بدبختیهای جهان بدونه و بیخبری از اخبار سیاست اون رو بیتفاوت به دغدغههای همسایهاش کرده بود. برای همین اوایل آشنایی و رفت و آمدش با همسایه فلسطینی نسبت بهشون اندکی قضاوت داشت. عاطفه رویکردی کاملا مادی به زندگی داره؛ معنویات، دعا و قرآن خوندن خیلی براش پررنگ نیست و حتی گاردی ملایم هم داره. وقتی بهش توصیه میکنن فلان سوره رو برای سلامت و صبوری بچهی توراهیش بخونه میگه الکی گفتم باشه. اما طوبی مادر همسایه فلسطینی انقدر تو اعتقاداتش عمیقه و دید معنویش به زندگی انقدر متفاوت و البته واقعیه که رویکرد عاطفه رو به زندگی کلا عوض میکنه. عاطفه گفتگوهاش با طوبی رو تو دفتر خاطراتش مینویسه. به نظرم روش هوشمندانهای بوده تا ایرادهای احتمالی وارد به لحن و نبود دیالوگ رو بشه توجیه کرد. دو نکته بود که به نظرم خانم اعتمادی با این دو کتاب داره تبدیل به موتیفهای اختصاصی خودش میکنه. یکی اطلاق پروانه به بچهها و دیگری کودک معلول. هر چند در نهایت من نفهمیدم پروانه عصبانی عاطفه و سهیل سندرن دان بود یا نه. انگار نویسنده از یه جایی دیگه پرداختن به این موضوع رو رها کرد. خواهرشوهرش ستاره هم همین سرنوشت رو داشت. نمیشه گفت حضورش بیدلیل بود و نبودنش به جایی برنمیخورد اما یهو نیست شد. تناقضاتی هم تو خاطرههای تعریف شده از شخصیت طوبی بود که جا داشت تو بازخوانیها یا ویراستاریها بهش رسیدگی بشه. مشخص نبود خانواده شوهر طوبی با فعالیتهای پسرشون موافقن یا مخالف و این تناقض در کتابی نه چندان طولانی به فاصله چند صفحه خودش رو نشون میداد. اگه بپرسین داستان رو توصیه میکنم یا نه، میگم برای کسانی که از فلسطین چیزی نمیدونن و خوراک مسموم تبلیغاتی هم تو ذهنشون رسوب کرده، بله توصیه میکنم. ادعا ندارم محقق و پژوهشگرم اما تو خونواده ما برعکس عاطفه همیشه حرف مسائل و آرمانهای انقلاب اسلامی جاری بوده فلذا قضیه فلسطین، ریشهها و عللش برای من جدید و شروع شده از ۷ اکتبر نبوده. سبک زندگی عجیب فلسطینی به خصوص ساکنین غزهی بعد از شروع محاصره ۲۰۱۴ هم همیشه یه جایی تو مطالعاتم داشته و هنوز برام مایه شگفتیه. اگه شما هم این موارد رو میدونین کتاب مطلب جدیدی براتون نداره حتی میشه گفت سبک روایت تاریخ و سبک زندگی فلسطین گاهی زیادی گلدرشت میشه. 0 14 عطیه عیاردولابی 1403/10/4 همرزمان حسین(ع) سیدعلی خامنه ای 4.8 41 این کتاب هم بالاخره بعد چندماه (از شهریور تا آذر ۰۳) تموم شد. این طولانی شدن نه به خاطر سنگینی مطالب بود و نه به خاطر دورهمخوانی. اتفاقا متن روون و جذابی داشت و سخنران چیرهدستش مطالبی مهم و کلیدی در فهم حرکت و نهضت شیعه رو به سادهترین زبان گفته بوده. اما دلیل طولانیشدنش این بود که یه جاهایی خیلی غصه میخوردم. غصه دنیایی که بعد رحلت پیامبر میشد داشته باشیم و اهالی سقیفه خرابش کردن. غصه همه مظلومیتهای امام علی و خاندانش تا همین حالا، غصه انحرافهایی که تو شیعه پیش اومده بوده و اینکه به راه برگردوندنش چه سخته. همه اینا باعث میشد هر از گاهی کتاب رو برای مدتی کنار بذارم تا از اون باتلاق غم فاصله بگیرم. همیشه نمیشه نگاه حماسی و مقاومتی به ماجرا داشت. درست مثل وضعیتی که یک سال و نیمه تو غزه می بینیم. هر چقدر از رشادت و بزرگی و تحمل بالای اون آدمها بگیم چیزی از درد کشنده و تصاویر جگرخراشی که میبینیم کم نمیکنه. اعتراف میکنم بعد خوندن کتاب "دو امام مجاهد" و "همرزمان حسین" خیلی از تفکرات و تصورات اشتباه و رسوب کرده در ذهنم درباره ائمه تغییر کرد. جواب خیلی از سوالهای قدیمیم رو گرفتم و ذهنیتی متفاوت پیدا کردم. به نظرم خوبه این کتاب رو یه جای دم دست کتابخونه بذاریم و هر از گاهی یه تورقی بکنیم. مطالب مهمش رو ماژیک بکشیم یا حاشیه نویسی کنیم تا تو تورقهای بعدی دوباره بهشون توجه کنیم. شیعهای که میخواد درست شیعهگری کنه این نکات سبک زندگی مبارزاتی-مقاومتی رو باید یاد بگیره. دوستی اینجا بهم گفت وقتی خوندی بگو آیا با "دو امام مجاهد" فرقی داره یا خوندن یکی از این دو کتاب کافیه. الان باید بگم هر دو رو باید خوند. اگرچه بعضی بخشهای این کتاب تکرار مطالب اون یکی است اما خلاصه و محدوده. حالا یکی که همه اینا رو خونده بگه آیا انسان ۲۵۰ ساله رو هم باید حتما خوند یا رئوس مطالبش با این دو کتاب یکیه؟ 9 21 عطیه عیاردولابی 1403/9/30 ابوالمشاغل نادر ابراهیمی 4.4 36 با لذت عمیقی خواندم و دلم برای نادر ابراهیمی که هیچگاه ندیدمش و خیلی هم دیر سراغ کتابها و اندیشههاش رفتم، تنگ شد. نمیدونم این سبکی که مرحوم نوشته تو چه دستهای از انواع روایات قرار میگیره اما اگه تو هیچ کدوم هم جای نگیره نه عجیبه نه مهم، چرا که خود نادر ابراهیمی هم در هیچ قالب مرسوم و عرف زمانه خودش جا نمیشد. بخش عمده سختیهایی هم که کشید برای همین بود که نه باج داد و نه از اصولش عدول کرد. چقدر هم این مدل زندگی کردن سخته و پایداری میخواد. کاش از این نادرها بیشتر بود یا اگه هستن میشد در زمان حیات شناختشون و ازشون درست زندگی کردن رو یاد گرفت. 4 28 عطیه عیاردولابی 1403/9/26 برخورد نزدیک: مجموعه داستان محمدرضا بایرامی 3.8 1 بالاخره بعد از هزار سال تمومش کردم. بعد از خوندن یکی دو کتاب معروف و تحسینشده بایرامی گفتم این داستان کوتاههاش رو هم بخونم تا بیشتر باهاش آشنا بشم. از کتابهای قبلیش قلم فوقالعادهاش تو ذهنم بود اما تو این کتاب همون هم از ذهنم پاک شد. البته به راحتی میشد فهمید که این داستانها مربوط به سالهای ابتدایی نویسندگی ایشون بوده. کتاب به دو قسمت دفتر اول و دوم تقسیم شده. راستش دفتر اول به نظرم ارزش وقت گذاشتن نداشت. اکثر داستانها چه از نظر فنی و چه از نظر محتوایی قوی نبودن. حال و هوای تلخ و حتی نهیلیستی بعضی داستانها آزاردهنده بود. دفتر دوم خیلی اوضاع بهتری داشت اما بیشتر به درد کتابهای نوجوان کانون پرورش میخورد تا مخاطب بزرگسال. در کل سبک قلم آقای بایرامی مثل نویسندههای آمریکاییه. اگه میرفت سراغ داستانهای اجتماعی یا جنایی شاید بهتر بود. جالبه که به عنوان نویسنده دفاع مقدس هم معروف شده اما عملا نوشتههاش ضدجنگ و حتی طعنهزن به ارزشهاست. خوندن داستانهای متاخر ایشون رو به خاطر قوت قلمش توصیه میکنم اما این کتاب رو نه. 0 6 عطیه عیاردولابی 1403/9/23 فصل توت های سفید سیده عذرا موسوی 3.5 11 تعریفهای زیادی دربارهاش شنیده بودم و به نظرم حقش بود. نثر قوی و اندازه، شخصیتپردازی نسبتا خوب و نقطه قوت داستانش توصیفها و صحنهپردازیها. داستانی رئال درباره دختری تنها و جوان در دهه ۵۰ که با فلشبکها به دهه ۴۰ و ۳۰ و حتی شهریور تلخ ۲۰ هم میره. از نظر اشاره به بعضی رویدادهای تاریخی ایران در دوران پهلوی و ارتباطی که بینشون برقرار کرده میتونم بگم کار هنرمندانهای بود اما از طرفی به نظرم حجم ماجراها برای کتابی حدود ۱۵۰ صفحه زیاد بود. میشد یا ماجراها رو کم کنه یا کتاب رو طولانیتر کنه تا از فشردگی ماجراها کم بشه. مثلا ماجرای تبعاتی که لهستانیها تو جنگ جهانی دوم برای ایران داشتن خودش میتونست یه داستان و کتاب مستقل باشه. بعضی شخصیتها هم خیلی عمیق نمیشن به خصوص شخصیت امیر که ناجی فروغ بود و ما هیچوقت نمیفهمیم دلیل حمایتش از این دختر و رفتار متفاوتش با اون چیه مخصوصا که این رفتار متفاوت میتونست منشأ کلی حرف و حدیث براش بشه. 0 10 عطیه عیاردولابی 1403/9/23 به امید دیدار مریم شریف رضویان 3.6 6 اشواق زنی جوان و تازه بیوه شده است که بعد از دو دختر منتظر فرزند سوم است. در دوران عرب جاهلی و اوایل اسلام هستیم و اشواق در قبیله همسرش وسط بیابان زندگی میکند با پدرشوهری متعصب بر رسوم جاهلیت مثل زنده به گور کردن دختران. اشواق از ترس دختر شدن فرزندش در شرایطی که شوهری نیست تا از او حمایت کنه، با کمک پنهانی مادرشوهر از قبیله فرار میکنه تا بعد از ۱۰ سال به شهرش مکه بره اما دست سرنوشت او رو به یثرب میبره که به تازگی مدینهالنبی شده. ما همراه اشواق از ماجرای مهاجرت پیامبر و دختر عزیزش باخبر میشیم. از زاویه دید او پیامبر رو میبینیم که دخترش رو چقدر دوست داره، دستش رو میبوسه، به خاطرش از جا برمیخیزه، به خانه علی میفرسته. خود حضرت فاطمه رو میبینیم که مشک بر دوش در کوچههای خاکی مدینه به سمت خانه میره و به گفتگوی اشواق با ایشان گوش میدیم. روزی که حسنین بیمار هستند به ملاقاتشون میریم، نگرانی مادرانه زهرا و خواهرانه زینب رو نظاره میکنیم. تو همه این لحظات دلم غنج میزد. در شرایطی که گفتن و نوشتن و تصویرسازی درباره معصومین یکی از سختترین و حساسترین کارهاست، خیلی دلچسبه اثری پیدا کنی که هم هتک حرمت این عزیزان رو نکرده باشه و هم تو رو تا حد ممکن به اونها نزدیک کنه. نویسنده در شخصیتپردازی هم کار قابل توجه و حتی به نظرم متفاوتی کرده. ما تو داستانها و حتی روایتهای غیرداستانی از صدر اسلام معمولا آدمهایی رو میبینیم وارسته، مومن، دست از جان شسته در مقابل منافقان و مشرکان دشمن و عیان. اما تو این داستان شخصیتی رو داریم به نام رعنا که مسلمان شده، عاشق خاندان پیامبر هم هست اما دلش میخواد عافیت و امنیت داشته باشه. توان روحی و جسمی مقاومت نداره. معتقده پیامبر باید با بقیه صلح کنه تا انقدر جنگ نشه و فقط وقتی خوشحاله که اوضاع بر وفق مرادش باشه. اون شبی که حضرت فاطمه بعد رحلت پیامبر با همسر و پسرانش در تکتک خانههای مسلمانان مدینه رو میزنه تا بیعت غدیر رو بهشون یادآوری کنه این شخصیت با شرمندگی میگه اگه علی زودتر اومده بود سقیفه با او بیعت میکردم و کاریه که شده دیگه. این شخصیت میدونه اسلام حقه اما تحمل سختیهای متعاقب اعتقادش رو نداره. خاندان پیامبر رو دوست داره اما به خاطرشون خودش رو اذیت نمیکنه. اوایل کتاب فکر میکردم این چه شخصیت بیخود و غیرقابل باوریه ولی هر چه پیش رفت متوجه شدم اتفاقا نویسنده چه کار دقیقی برای پرداخت رعنا کرده، چقدر خوب ایمان سست و نفهمیدن مفهوم مقاومت و ولایت رو تو این شخص نشون داده. به داستان ۴ ستاره دادم چون به نظرم تو مسئله زمان میشد ایرادهایی بهش گرفت. با توجه به اینکه داستان برای نوجوان بالای ۱۵ ساله و این طیف سنی و حتی خیلی از بزرگسالان تاریخ دقیق رویدادهای و غزوههای صدر اسلام رو نمیدونن خوب بود به بهانهای تو هر فصل مینوشت چه سالی از هجرته. و ایراد بزرگتر مربوط به آخر داستان و بعد از حجهالوداعه. اشواق بعد این سفر دزدیده میشه و تا بعد شهادت حضرت فاطمه آزاد نمیشه. یعنی حدود ۵ ماه نبوده. با توجه به اتفاقات و دلایل دزدیده شدنش این ۵ ماه منطقی به نظر نمیومد که به خاطر لو نرفتن داستان بیصتر نمیتونم توضیح بدم. 4 11 عطیه عیاردولابی 1403/9/10 همدم؛ مادر جبهه ها کتایون رجبی راد 3.8 1 همدم زن باهوش و با استعدادی بود. تو سی سالگی بعد ۱۴ زایمانی که فقط سه تاش براش موندن و بعد از دست دادن همسر و بیپشت و پناه شدن، خودش به تنهایی با مهارتهایی که داشته زندگی رو میچرخونه. تا اواخر عمر هم همیشه دنبال یاد گرفتن مهارتهای جدید بود. آشپزی، خیاطی، بافتنی، انواع زیرشاخههای اینها رو استاد میشه و البته یه دل مهربون و یه قلب بزرگ داشته که از همه این تواناییهاش برای کمک به بقیه یا خوشحال کردنشون استفاده میکرده. همدم نتونسته بود درس بخونه. وقتی خواسته بره مدرسه و باباش فهمیده باید پشت میز بشینن گفته پس فردا دخترم از دست میره. اون موقع پشت میز نشستن رو نماد نامسلمون شدن و دوری از اصل و اعتقادات میدونستن. برای همین همدم تو سن بالا میره نهضت تا سواد خوندن و نوشتن و حساب کتاب یاد بگیره. به اینجا که رسیدم پیش خودم فکر کردم اگه جامعه شرایط بهتری داشت یا اگه پدر و مادرها انقدر دگم و سختگیر نبودن اینهمه استعداد هدر نمیرفت و همدم به کجاها که نمیرسید. اما کتاب که جلو رفت فهمیدم همدم و استعدادهاش هدر نرفت. درسته با معیارهای ما دکتر و وکیل و مهندس و معلم نشد، اما آدم با لیاقت و بااستعداد مثل آبِ روانه. هر جا جلوش مانع بذاری، از جای دیگه مسیرش رو ادامه میده. هر بار میومدم حسرت بخورم که شرایط مانع پیشرفت همدم شد به خودم یادآوری میکردم دیگه باید به کجا میرسید؟ اگه هدف و غایت زندگی یه نفر رشد و کمال شخصی و مفید بودن برای بقیه انسانهاست، همدم در حد اعلای این هدف بوده. تو زمانهای که کلمات اطواری مثل کوچینگ، توسعه فردی، پرسونال برندینگ و این حرفا نبوده همدم به ظاهر بیسواد همه اینا رو داشته و به دیگران هم یاد داده. همدم اول همدم بوده بعد مادر شهید و مادر جبههها و مادر دخترای بیجهیزیه. خانم رجبیراد روایت دلچسبی از خانم زهرا محمودی معروف به همدم یا مادر ارائه داده. ما رو کنار خودش تو ICU بیمارستان مینشونه و برامون تعریف میکنه همدم چطور همدم شد. به قول خود خانم رجبیراد، اگرچه فعالیتهای همدم تو دوران دفاع مقدس خیلی خاص و متفاوت بود اما بخش مادرانه شخصیتش به همه کارهاش غلبه داشت و باید همدم رو از همین بخش و زاویه نگاه میکردی تا کارهاش تو دوران انقلاب و دفاع مقدس قابل درک میشد. علیکم به خوندن این کتاب که بهمون نشون میده صالحین و ابرار تو همین دوران معاصر بودن و چه شکلی بودن. 0 8 عطیه عیاردولابی 1403/9/10 مگره و مرد تنها ژرژ سیمنون 2.9 6 خیلی حوصله سر بر بود و ضعیف. همه چیز بر پایه شانس و اغراق نویسنده. آخه مگه میشه یه محله کامل یادشون باشه بیست سال پیش فلانی چه ماهی رفته هتل و چه ماهی رفته رستوران شام خورده باشه؟ اصلا قابل باور نبود. جالبه که تعریف این مگره رو زیاد شنیده بودم ولی اصلا قابل مقایسه با رقبای انگلیسیش نبود. ترجمه هم پر از ایراد بود. 10 13 عطیه عیاردولابی 1403/9/2 سم هستم، بفرمایید داستین تائو 3.4 85 بعضی احساسها و دردها مرز نداره. اهل هر کجای زمین و متعلق به هر فرهنگی باشی در برابر تولد یه بچه یا موفقیتهای عزیزانت یا مرگ اونها احساساتی مشابه خواهی داشت. و این کتاب خیلی جالب ما رو در موقعیت تجربه یه سوگ قرار داده بود. خیلی سخته وقتی همه وجودت فروریخته بخوای زندگی عادی داشته باشی و دیگران رو ببینی که برگشتن به حال عادیشون یا حتی براشون بیاهمیته. گاهی وقتا لازم نیست با کسی نسبت خونی داشته باشی یا کنارش زندگی کرده باشی تا از فراقش بسوزی. تعلق خاطر عاطفی خیلی فراتر از اینهاست. من خودم بعد از شهادت حاج قاسم یا آیتالله رییسی این حس خلاء و رهاشدگی رو داشتم. این کتاب هم همینا رو نشون داده بود. از دست رفتن ناگهانی یه عشق، یه چیزی که تو رو به زندگی وصل کرده و انگیزه و امید ادامه دادنته خیلی فراتر از تحمله. اون تماس تلفنی و جواب دادن عشق رفته اتفاقی است اگرچه غیرممکن اما در نگاه اول بسیار شیرین به نظر میاد. ولی هر چه پیش رفت و از بیرون به وضعیت جولی و سم نگاه میکردی متوجه میشدی چقدر رها کردن و کنار اومدن با سوگ مهمه. جولی به ظاهر در برابر فقدانش تابآوری پیدا کرده بود ولی داشت از ادامه زندگی باز میموند. سم هم انگار به خاطر بندی که جولی به پاش انداخته بود هنوز نتونسته بود مسیر ابدیش رو در پیش بگیره. جالبه که این گیر کردن متوفی به خاطر نالهها و مویههای بازماندگان واقعا هست. از کسایی تجربه نزدیک به مرگ داشتن شنیدم که می گفتن موقع خروج روح از بدنشون خیلی خوشحال و سبک بودن اما به خاطر التماسهای مادر یا همسر برگردونده شدن. البته که قطعا پیمونه عمرشون هنوز پر نشده بود که برگشتن ولی خودشون اون لحظه رهایی و عروج رو دوست داشتن. کتاب اگرچه برای نوجوونهاست اما به نظرم بزرگسالها هم میتونن ازش لذت ببرن. داستان قرار نیست ما رو با اتفاقی خارقالعاده روبهرو کنه و حتی شاید به نظر بیاد یه دفتر خاطرات سادهاس. اما به نظرم نحوه بیان احساسات رو استادانه انجام داده و خواننده رو به چالش کشیده. هر چند من نفهمیدم چرا مادر جولی انقدر ماست بود و در برابر داغی که به دخترش وارد شده بود بیتفاوت میگشت. بعضی مواردی که آورده بود هم دیگه زیادی بیمنطق بود مثل اواخر کتاب که جولی تلفن رو میده به داداش سم تا با هم حرف بزنن. خب این بچه میره به همه میگه طبیعتا ولی دیگه هیچ حرف و حدیثی در این باره نمیاره. از این تیکههای رها شده زیاد داشت. ولی این سم عجب پسر خوبی بود. نمیدونم چه صیغهایه کلا اینطور کتابا پسره یه فرشته به تمام معناست که ماها هم پابهپای دختره دلمون میسوزه و بزنیم رو دستمون و بگیم عهعهعه فلانی با اون همه اخلاق گندش باید بمونه بعد یکی مثل سم انقدر زود بره؟ نمی دونم پسرهای این کتابا واقعا انقدر خوبن یا چون رفتن یهو دیگه خوب شدن؟! ترجمهای که من خوندم پالایش خوبی داشت و اگر یه نوجوون داشتم که بخونه با خیال راحت میدادم دستش. گویا بقیه ترجمهها اینطور نیستن. 2 16 عطیه عیاردولابی 1403/8/30 آسو محمدامین پورحسینقلی 4.4 3 به نظرم در حق آقای پورحسینقلی خیلی بیمعرفتی شده که معروف نیستن. آسو یه داستان تاریخی جذاب بود که از چیزی به اندازه داشت. رفاقت، عشق، حادثه، اضطرار، تلاش، موفقیت، پایان خوش. شخصیتپردازی خوب، منطق و علت و معلول داستان بجا، روایت درست تاریخ (تا اونجا که من بلد بودم منافاتی با تاریخی که به دستمون رسیده نداشت)، استفاده جالب از خرده داستانهای افسانهای و مذهبی از جمله چیزهایی بود که نشون از قلم قوی و تسلط نویسنده بر نوشتن داشت. واقعا از نظرم چیزی برای ایراد گرفتن نداشت. فقط برام عجیبه چرا انقدر مهجوره این کتاب. من حتی نسخه چاپی هم ازش پیدا نکردم! 5 18 عطیه عیاردولابی 1403/8/27 آنجا که باد کوبد: سفرنامه و عکس های باکو به همراه سفرنامه الکساندر دوما در محرم قفقاز معصومه صفایی راد 3.7 26 من کلا آدم سفرنامه خوندن نیستم. یکی دو تا رو هم که خوندم بنا به جوگیری و موج راه افتاده بود. متاسفانه هنوز سفرنامههای آقای ضابطیان رو هم نخوندم - به محض اینکه پول خرید کتاباش دستم بیاد میخونم. برای همین نمیدونم یه سفرنامه خوب چه ویژگیهایی باید داشته باشه. پس هر چی مینویسم کاملا برداشتهای شخصیه و شاید عرف سفرنامه همون باشه که من بهش ایراد گرفتم. اول از همه صداقت خانم صفایی رو دوست داشتم. اینکه نوشته این سفر من و از زاویه دید منه پس لزوما شامل همه چیز نمیشه. البته که این نکته همون اول کار نگرانم کرد چون تو سفرنامه اربعین غفارحدادی دقیقا از همین "من"ها اذیت شدم و ولش کردم. اما خانم صفاییراد تونسته بود تعادل رو نگه داره. ما سفرنامهای رو از دیدگاه و با توجه به دغدغههای این مسافر میخونیم اما انقدر نیومده جلوی دوربین که عملا چیزی از مناظر پشت سرش معلوم نباشه. در واقع در بیشتر متن ما کنار نویسنده هستیم نه پشت صفحه موبایلش. نکته جالب بعدی قسمتهایی بود که از سفرنامههای مسافرین دوران قاجار به باکو لابهلای متن خانم صفایی و متناسب با حرف و شرح خودش نشسته بود. مثلا نظر محمدحسین حسینی فراهانی یا سیدالذاکرین یا صنیع الدوله رو درباره آب و هوا و مردم و تجارت باکو میخوندیم. حالا اینها کی هستن؟ نمیدونم! از فهرستی که ته کتاب بود فقط همین اسامی بودن و من فقط ناصرالدین شاه رو بینشون میشناختم. نمیدونم چرا یه توضیح کوچیک همون آخر کتاب ننوشته بودن. ایراد دیگه این بود که هیچ جا ننوشته بود این سفر چه سالی انجام شده ولی با توجه به شواهد و قرائن باید برای سال ۹۷ یا ۹۸ باشه. قطعا همه این موارد گنگ از نت قابل جستجوست اما آیا نباید یه کتاب تا حد ممکن ما رو از جستجو درباره اطلاعاتی که درونش اومده بینیاز کنه؟ سفرنامه دوما هم که در تکمیل متن خانم صفایی ترجمه شده بود خیلی جذاب بود. کلا این الحاقات قدیمی سفرنامه مدرن ایشون رو نمکین کرده بود و آدم لذت میبرد از خوندنش. به امید روزی که شیعیان آذربایجان آزاد بشن. 2 19 عطیه عیاردولابی 1403/8/27 ریاح جلال توکلی 3.4 5 ریاح برای کسایی خوبه که حوصله تاریخ خوندن و کتابها و برنامههای مستند جدی رو ندارن چون در قالب یه داستان کمابیش تمثیلی ماجرای ورود و نفوذ صهیونیستها به فلسطین رو توضیح داده. از این جهت کار قابل ستایشی بود اما از جهت داستانی میتونست بهتر باشه. داستان دو قسمت داره. یکی از زبان دکتری ایرانی که مشغول تحقیق درباره فلسطینه و برای جنگ هم اونجا حضور داره و دیگری از زبان مردی فلسطینی که خاطرات ۱۶ سالگیش در سال ۱۹۴۱ رو نوشته و دفترش الان دست اون دکتره. در واقع دکتر مقدمهای است برای رسیدن ما به اون دفترچه. اون قسمتهای دکتر انگار شتابزده بودند و برای خود نویسنده هم از مقدمه و دستاویز شروع حرف اصلی فراتر نرفتن. نمیگم اگه نبود فرقی نداشت اما میتونست قویتر باشه. کتاب رو توصیه میکنم؟ بله به خصوص برای نوجوونها و همچنین هرکسی که میگه فلسطینیا خودشون زمیناشون رو فروختن و بعد زدن زیرش. 2 11 عطیه عیاردولابی 1403/8/20 پاییز آمد؛ خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی گلستان جعفریان 0.0 60 برای آدمی که تجربه بسیار بدی تو خوندن کتابهای روایت شهدا داشته و رو هر چی دست گذاشته بیزارترش کرده، خوندن این کتاب واقعا کورسوی امید بود. معلوم شد اگه مجموعه تهیه و تولید یه کتاب در حوزه روایت شهدا بخوان میتونن کار قابل و با ارزش تولید کنن. دست همگی درد نکنه. 0 15 عطیه عیاردولابی 1403/8/19 قطار شرق هرگز به مقصد نرسید: مجموعه داستان رومینا نیک اندیش 2.0 1 بی ارزش و حیف وقت چندتا داستان کوتاه همه پر از مرگ و بدبختی و سیاهی حتی نثری قوی هم نداشت. 1 15 عطیه عیاردولابی 1403/8/17 راهنمای کشف قتل از یک دختر خوب جلد 1 هالی جکسون 4.6 89 متاسفم سال! واقعا حیف بود که نشد بیشتر زندگی کنی. و چقدر عدالت خوبه. با هر عقیده و تفکر و خاستگاهی باشی همیشه دنبالشی اما گاهی برای رسیدن به عدالت برای خودمون باعث نابودی دیگران میشیم. درباره جذابیت داستان، کشش ماجراهاش و به اندازه بودن همه چیزش حرفی نمیزنم. فکر کنم امتیاز بالای کتاب و تعریفهای بقیه کافیه برای نشون دادن کیفیت خوب داستان. اما چیزی که برام خیلی پررنگ بود بحث خانواده بود. پیپ تو خانوادهای زندگی میکرد که پیشفرض همه ما یه خونه مستعد آسیبه اما میبینیم که درست بودن و انسان بودن بزرگترهای اون خونه چه دختر بینظیری تحویل جامعه داده بود. در مورد خانواده راوی و سال زیاد نمیخونیم اما از رفتار دو برادر هم معلومه که خانوادهای مستحکم بودن. و خانواده آندی که طبق معیارهای رایج باید بهترین باشن، اتفاقا بدترین هستن. این خانواده نه مهاجره مثل سینگها و نه والدین ازدواج دوم داشتن مثل آموبیها اما انقدر نابهسامان بودن که دو دختر مسئلهدار رو تو جامعه رها کردن. این مسئلهها از اونها مثل ویروس تو مدرسه و بقیه جامعه پخش شد و آدمهای دیگه رو هم به دردسرهای جدی انداخت. چند خونواده از هم پاشیدن و جانی بیگناه و عزیز از دست رفت. حتی تو همون جامعه کاملا متفاوت از ما و فرهنگ و دینمون هم تفاوت خانواده ای که روی کارهای بچهاش نظارت درست داره با خانوادهای تو رفاه بیخودی غرقش کرده و نظارتی بهش نداره عیان بود. آدم یه بچه مثل پیپ یا سال داشته باشه بهتره یا هرزهایی مثل آندی و مکس؟ 4 15 عطیه عیاردولابی 1403/8/9 قصابی بلوچی مجتبی موسوی کیادهی 3.5 3 قصاب بلوچی شاهدی غیرقابل انکاره بر اینکه قدرت قلم میتونه سوژهای تکراری رو تا عرش ببره. از اون قلمها که هر عطیه در آرزوی نویسنده شدنی حسرتش رو میخوره و از شدت غبطه یا حسادت تو دلش هی فحش میده. پسری ۱۶ ساله و اصالتا افغانی ساکن سیستان ایران باید برای کار و کمک خرج شدن به افغانستان پیش عموش بره. خاندان پسر از بعد حمله شوروی زمینهای اجدادی نزدیک مرزشون رو ول کرده و به سیستان رفته بودن به جز همین عمو. عمویی که قصابه اما هیچ دام و هیچ آدمی نیست که ازش بخواد گوشت بگیره. خیلی زود کار واقعی عمو مشخص میشه. اون یه قصاب آدمه. با مهارتی که تو قصابی داره آدمها رو بسمل میکنه یا زنده زنده پوست میکنه! و نویسنده همه اینا رو دقیق نوشته. انقدر که تو صدای کارد روی خرخره یا صدای لزج جدا شدن پوست از گوشت رو میشنوی. این اتفاقها همون فصل اول میفته و میتونی تصمیم بگیری کتاب رو بذاری کنار و یا به خوندن ادامه بدی. توصیه میکنم اگر تصمیمت به نخوندنه تو همین مرحله واقعا بذاریش کنار. چون در ادامه نزدیک ۲۷۰ صفحه از این ۲۹۰ صفحهاش فقط توصیف کشتارهای وحشیانه، سرهای بریده و له شده، بدنهای تکهتکه شده و خون و خون و خونه. کتاب شخصیتپردازی باقوتی داره. به خودت میای و میبینی کنار بلوچی داری مرحله به مرحله سبعیت رو تجربه میکنی، عاشق امزه با چشمان زیتونی زیباش میشی، برای بازارشا و موفقیتش دلت میتپه و کنار میرویس احساس امنیت میکنی. و همه اینها در عین اینکه برای آزادی وطن میجنگن ولی از قسیترین آدمهای روی زمینن. داستان در فضا و زمانی رئال شروع میشه و کمکم با ورود گروه بازارشا خیال و واقعیت به شدت در همتنیده میشن. برای من ایرانی تداعیگر چیزی شبیه پهلوانهای شاهنامه بودن؛ همونقدر قدرتمند، در اوج، ترکیب خوبی و بدی، غیرقابل دسترس و در عین حال شکننده. قصهگویی در این داستان در اوجه. در بستر تاریخ همیشه متشنج افغانستان و فضا و شرایطی که در اختیار نویسنده قرار داده فرمانده مرگ و داسهاش رو، فرمانده بازارشا و چریکهاش رو و فرمانده کیلان و جنگجوهاش رو میبینیم. از احمدشاه مسعود به خوبی میشنویم و کمی و البته به بدی از حکمتیار و گلبدین و بقیه مجاهدین افغانستان که به محض پیروزی علیه شوروی به خاطر نشئگی قدرت کشور رو به خماری دوران طالبان فروختن. هر چه داستان جلوتر میره ماجراها دردناکتر و تلختر میشه و چون آخرش رو میدونی دائم منتظری ببینی چی میشه که اونطوری میشه. طبیعتا همچین داستانی پایان خوش نداره و با یه تلخی بیپایان تموم میشه. هم تلخی و هم بیپایانیش هم به خاطر واقعیت تاریخیه و دوباره ما در انتها به این واقعیت میرسیم. خیلی محکم و با شدت هم میرسیم. نظر بقیه رو که میخوندم متفقالقول از دو چیز گله داشتن. اول قساوت بیمرز و تمامنشدنی جاری در داستان که آزاردهندهاس. دوم طولانی بودن توصیفها. هر دو رو درست میگفتن. ولی در کمال تعجب هیچکدام برای من مانع ادامه نشد. وسط همه اون صداهای نعره و جیغ و انفجار و خرد شدن جمجمه و شکافتن گوشت و ساییدن دل و روده بیرونریخته روی هم، درگیر این بودم که لعنتی آخه چطور تونستی همه اینا رو بنویسی؟ همهاش تخیل بوده یا تجربه زیسته داشتی؟ چطوری توصیفهات انقدر از همه چیز دقیقه و حتی حواست به دسته پروانههای توی دشت هم بوده؟ شاید این علاقه به کشف چگونگی باعث میشد ادامه بدم و شاید برای اینکه بدونم آخرش بلوچی چه برگی رو میکنه. کتاب نزدیک ۳۰۰ صفحهاس. همچین کتابی برای من کار ۳ یا نهایتا ۴ روزه. اما این یکی بیشتر طول کشید. من نسخه الکترونیکش رو خوندم و حدس میزنم اندازه خط تو نسخه چامی احتمالا ریز بوده وگرنه این حجمی که من خوندم باید حدود ۵۰۰ صفحه باشه. گویا چاپ تمام هم هست چون هیچ کدوم از سایتهای فروش نداشتن. و برام واقعا عجیبه چرا این قلم قوی انقدر مهجوره. تو هیچ سایتی نقد و نظری کارشناسی دربارهش نبود و هیچجا براش جلسه نقد و بررسی نذاشته بودن. 24 19 عطیه عیاردولابی 1403/8/6 هواتو دارم محمدرسول ملاحسنی 4.4 35 هواتو دارم کتابیه که این روزها دست خیلی از دوستانم و بهخوانیها دیدم. اکثرا با دید مثبت دربارهش نوشته بودن و تعریفش رو کرده بودن. با توجه تجربیات منفی قبلی از این دست کتابها، تعریفهاشون قلقلکم میداد بخونمش. گذاشته بودم تو خواهم خواندها که بهم پیام دادن و گفتن بیا بخون نظرت رو بگو. بعد از کلی خوشخوشان شدن که آخ جون منم بازی، منتظر شدم برسه دستم. کتاب شروع خوبی داره اما این شروع چندان دوام نداره. تقریبا از صفحه دوم این خوبی رو خراب میکنه و افت محسوسی داره. پراکندهگویی از همون اول آفت کتاب میشه. انگار نشستی کنار راوی اصلی و مستقیم به حرفاش گوش میدی. این طبیعیه که موقع تعریف شفاهی، آدم خاطرات رو پراکنده یا بدون پیشزمینه خاصی بگه و دو تا خاطره بعد تازه بره سراغ اتفاقی که برای خاطره قبلی بوده. ولی وقتی تبدیل به کتابی روایی میشه باید یه نظم و ترتیبی براش فراهم کرد. اصلا کار اون نویسنده کتاب همینه که خاطرات رو مدون کنه، براش طرح و پیرنگ داشته باشه و خوندنیترش کنه. وگرنه یه تایپیست ساده هم میتونه همون حرفا رو بنویسه. نویسنده میتونست به جای روایت خطی زمانی خاطرات که گاهی ربطی هم بینشون نبود، از فلشبک استفاده کنه. هم تکههای ماجرا به هم چفت میشد هم خوندنش جذابتر. این وسط کلی خاطرات نوشته شده که هر چی تا پایان کتاب منتظر شدم هیچ استفادهای ازشون نشد. مثلا خاطره پرده خریدن مادر ستاره این وسط چی بود؟ یا ماجرای سوسک کشتنش؟ خرده خاطرات این ذهنیت رو ایجاد میکنه که قراره یه جا ازش استفاده بشه ولی بعدش هیچ خبری ازشون نبود. همه اینا با یه پیرنگ بهتر میشد. ایراد دیگه که بزرگ هم بود و تو ذوق میزد گفتنهای مداوم بود. مثلا ستاره و مرتضی و خانوادههاشون از خیلی جهات فرق داشتن ولی این موضوع به شکل همین جمله چندبار گفته میشه. چند موردی که هم میخواد این تفاوتها رو بشکافه فهرستوار چیزایی گفته میشه. میبینید! هر بار میگم "گفته میشه". روایتنویسی فقط ثبت عین به عین خاطرات نیست. نحوه نشون دادن وقایع از گفتن اونها مهمتره. بارها و بارها تو داستان از ترسو بودن ستاره گفته میشه. در عوض از شجاعت و دلاوری مرتضی. اصلا مجموع خاطرات این حس رو بهم میداد که ستاره یه دختر لوس دست و پاچلفتی بود و مرتضی انسانی تمام عیار و کامل. قطعا هیچ انسانی بیعیب نیست اما اینکه تو این روایتها چنین تصویری رو ساخته بودن خودش بدتر باعث دافعه است. این درسته که یه نفر تو اوج جوونی انقدر دست از دنیا شسته باشه فینفسه خارقالعادهاس ولی واقعا لازم نیست به زور این ویژگی رو القا کرد. قطعا نه ستاره عیب مطلق بود که مرتضی بخواد تربیتش کنه نه مرتضی معصوم که همه بهش اقتدا کنن. حتی تو خیلی موارد برای من اثر عکس داشت و بیشتر بچگی و ناپختگی مرتضی رو میدیدم. مثلا یه بار ستاره بهش گفته بود میخوام با دوستام برم بیرون. مرتضی هم حرفی نزده بود ولی بعدا سرسنگین شده بود. ستاره که میپرسه چرا مرتضی میگه ازم نظر (اجازه) نخواستی که بری یا نه. اما همین مرتضی خیلی مواقع که تا دیروقت بیرون بود، خبر نمیداد یا سرخود حرکتی انجام میداد. گویا ولایت شوهر رو طور دیگه تعبیر کرده بود. خوب بود به جای تمرکز روی مقدسسازی یه جوون زرنگ، متدین و اهل برنامه برای زندگی، اون رو واقعیتر نشون میدادن. خواننده خودش اونقدر باهوش هست که مطلب رو بگیره. اواخر کتاب اوضاع بهتر میشه، هم ریتم کار تندتر شده و حاشیه نداره و هم بیان احساسات به تعریف وقایع غلبه میکنه و میشه عمیقتر شد. آخرش رو هم خوب تموم میکنه اما خب فرصتها برای نشون دادن ارزشهای مورد نظر راوی و نویسنده گذشته. 4 8