یادداشت عطیه عیاردولابی
دیروز
همین اول کار بگم من عاشق قلم خانم سلیمانی هستم پس صادقانه میگم که نظرم میتونه مبتلا به جانبداری باشه و از این بابت پنهانکاری هم ندارم. نثر سلیمانی به ظاهر ساده و راحته اما مطمئنم پشت این سادگی وسواسی عمیق رو انتخاب کلمات و جملات و ترتیب همنشینی اونهاست. این سادگی همهجایی نیست و به نظرم هر کسی نمیتونه اینطور ساده اما درست بنویسه. ستاره میبارید داستان زنی جوونه شاید حدودا ۳۵ ساله که داره به زبون منراوی از زندگیش میگه. زنی ساکن تهران و از خانوادهای خیلی سنتی، اواخر دهه چهل ازدواج کرده، تو سالهای قبل انقلاب از تو خونه شاهد فعالیتهای سیاسی مردان حوان خانوادهاش بوده و بعد انقلاب و شروع جنگ هم تو پشت صحنه، در صحن حیاط خونهاش - و نه بیرون از خونه- یه گروه تدارکات زنانه رو مدیریت میکنه. یادمه برای کتاب "طلوع روز چهارم" نوشتم انگار یه گوشه فضای داخلی خونه کعبه نشسته بودم و داشتم گفتگوی چهار زن بهشتی رو با فاطمه بنت اسد خودم مستقیم نگاه میکردم. حالا تو این یکی داستان، ما انگار دقیقا وسط قلب محبوبه نشستیم؛ تو فکرش هم حتی نه. محبوبه صادقانه از عصبانیتهاش، خوشحالیهاش، افتخاراتش و خجالتهاش میگه. محبوبه قرار نیست یه قدیسه باشه. خودش میگه برای جوونای شهید محل یه نم اشکی اومده تو چشماش، برای فلان شهید که آشنا بوده نشسته گریه کرده و برای شهید خانواده جونش داشته از تن میرفته. برای پسر خودش هم طاقت نداشته مخصوصا که نه شهید شده بود و که جانباز بلکه به اسیری رفته بود. همین محبوبه رو دوست داشتم. اگرچه کتاب مادر شهید صبور و با صلابت رو هم نشون داده بود و دلیلش رو هم گفته بود که چرا این مادرها این طور هستن اما سریدوزی نکرده بود. از اون جالبتر این بود که خود رزمندهها و شهدا رو هم تو هاله قدسی فرو نبرده بود. آدمهایی بودن مثل اکثر آدمها زندگی عادی داشتن، خوبی و بدی داشتن، بدجنسی و پررویی داشتن اما از یه جایی خودسازی میکنن و خودشون رو تغییر میدن. تازه این تغییرات هم تو آدمهای مختلف درجهبندی داشته. واقعی نشون دادن آدمها هم چیزی بود که تو کمتر کتابی به خصوص کتابهای ایرانی دیده میشه. مادر و پدر تو داستانهای ما یا سفیدن یا سیاه. کمتر والدی رو با همه خصوصیات خوب و بدش دیدیم. اونایی که میخوان تو کتاباشون فاز غم و چیزناله و سیاهی بردارن پدر و مادراشون هم بد هستن؛ تازه برای اینکه خیلی دیگه میخ سیاهی رو کامل کنن پدر و مادر رو هم مذهبی و اهل دین و ایمون نشون میدن! اونایی هم که میخوان مثبت بنویسن و فرهنگ احترام به والدین رو چهارمیخه کنن تو اذهان یه حاجخانم حاجآقای گوگولی همهچیزدان عصمت-اکتسابی میسازن از اینا که تو فیلمای صدا و سیما همیشه سفیدپوشن و سر سجاده نشستن یا دارن ذکر میگن و فقط نصیحت میکنن. اما والدین این داستان هم به جاش حامی و بزرگتر هستن و هم به رسم قدیمها زورگو. انقدر یه وقتا این زورگوییهاشون رو مخ بود که لحظه به لحظه خدا رو شکر میکردم تو اون دوران زندگی نمیکنم. یعنی خیلی زور داشت که ازدواج کرده باشی، شوهرت هم پول از خودش داشته باشه ولی اختیارش با پدرشوهر باشه و هر خریدی بخوای بکنی اونا اول باید موافقت کنن. بگذریم که خودم هم اوایل ازدواج کمابیش این شرایط رو تجربه کردم اما برای محبوبه شورتر بود و سختتر. همه اینا که گفتم رو فقط کسی میتونه بنویسه که یا خودش درک کرده باشه یا خیلی دربارهش پرس و جو کرده باشه. برای همینه میگم قلم خانم سلیمانی سادهاس اما هر کسی نمیتونه اینطور بنویسه. از پرش افکار محبوبه هم نگم براتون که در عین شلم شوربا بودن حرفها و ذهنیاتش و درهمریختگی زمانی اتفاقات باز یه داستان کامل و بیناقصی خوندی که پایانی نسبتا باز اما پر امید داره.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.