یادداشت‌های zeinvzfh (20)

zeinvzfh

zeinvzfh

1403/6/20

بیداری
        به نام خداوند رنگین کمان

موضوع کلی کتاب درباره زنی متاهل که مادر دو بچه است را روایت میکند که در آستانه سی سالگی ملال به او هجوم می‌آورد و کیستی و چیستی‌اش برایش یک علامت سوال عظیمی در زندگی اش به وجود می‌آورد. 
این زن به تازگی طعم شیرین و ممنوعه عشقی را میچشد و معشوقه‌اش را همچون بتی در ذهنش می‌پرستد اما هنگام رویارویی با معشوقه‌اش بعد از مدت ها او را به شَک می‌اندازد که آیا من این مردی را که در روبه‌روی‌ام قرار دارد را دوست داشتم یا مردی که در ذهنم به او فکر می‌کردم هنگامی که از من دور بود؟
او همسر و فرزندانش را از خود دور می‌سازد، به فکر مستقل شدن می‌افتد و در غیاب همسرش دست به خرید خانه کوچکی‌ به قول خودش"لانه پرنده"، علی‌الظاهر با مواجیر کوچک خود با یک مستخدم، میزند.
زیرپا گذاشتن سنت ها و باور ها در قرن نوزده، پنهان از چشم ها نیست که النا دور همه‌شان خط می‌کشد و زندگی خود را با به آغوش کشیدن اقیانوس با تن برهنه خود، جسورانه و بدون ترس آغاز می‌کند.
متن بالا یک خلاصه مختصر از کل کتاب بود، حال سوال این است که آیا رفتار آن زن اخلاقی و انسانی بود یا خیر.
به شخصه برای پیدا کردن جواب این سوال دچار گیجی شده ام، هم او را به خاطر زیر پا گذاشتن تعهدات همسری و مادری ملامت و سرزنش میکنم، هم دلم برای قشر زن می‌سوزد که در هر موضوع زیر سوال می‌برنش و دست به شماتتش می‌زنند.
اما سوال اصلی بعد ملامت ها و دلسوزی ها این است که، چگونه هرکسی در هر جایگاهی می‌تواند قدمی برای بهبودی بردارد؟!
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

zeinvzfh

zeinvzfh

1403/1/6

ویرانه های من ؛  جستارهایی درباره ی روان رنجور و آدم ها
        به نام خداوند رنگین کمان 

من خیلی دوست داشتم این کتاب رو
حس کردم حرف هایی که دلم رو هم تلنبار شدن یکی دیگه تو سن بزرگسالی اونارو به نحو احسنت نوشته و واقعا خوش به حالش که بین این همه رنج نوشتن رو بلده.

بعضی جاهاش بغض کردم و بعضی جاهاش خندیدم
اون جایی که به دختره فرانسوی گفته بود ریدی به زندگیم😂 
یا جایی که اجاق بود

اما  اینکه رفته اینور اونور رو گشته مثل حسرته برام
میدونم که تو بزرگسالی ، نمیدونم قراره چه اتفاق هایی بیفته اما حسرتشون رو میخورم که انگار اون سالارو رد کردم.

ی جایی نوشتم که تو ۲۰ سالگی ترس ۴۰ سالگی دارم ، منظورم سن ۴۰ سالگی نبود منظورم روح ۴۰ سالگی بود.
دوستم میگفت من دوست ندارم کسی باشه که بیشتر از سنش میفهمه

این کتاب مثل یک آهی بود برام که مدت ها پیش تو سینه ام جا خوش کرده بود

حیف که اومده بودن اشراق و اونموقع نمیشماختمشون ؛
اگه ببینمشون میپرسم آخرش فهمیدی کی از شماره سعید تنهایی رو بهت پیشنهاد داده بود ؟
یا اینکه حست چی بود وقتی جایی جز وطن‌ت بودی یا جایی که جلوی اون خرابه وایساده بودی تو لبنان و حست چی بود.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

9

zeinvzfh

zeinvzfh

1402/6/16

موش ها و آدم ها
        به نام خداوند رنگین کمان

لنی بیچاره رو مثل سگ کندی ، کشتنش.
کندی گفت کاش خودم میکشتم ؛
ولی جورج خودش کشتش.
چقدر گریه کردم سرش .

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

4

zeinvzfh

zeinvzfh

1402/5/11

کتابخانه نیمه شب
        به نام خدای رنگین کمان
حسرت ها واقعا خانمان سوزند.
خوشحالم که در نهایت امیدوار شد زندگی کنه ولی همچنان ما در دل ناامیدی در حال غرق شدنیم.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

12