یادداشتهای فاطمه نصراله زاده (31)
1403/5/9
3.9
25
پسر داستان ما، با دختر همسایه که لتی همپستاک نام داره آشنا میشه. این خانواده، ویژگی های خاصی دارند که همینجور هم خاص تر و عجیب تر میشن. اونا علم خیلی زیادی دارن و توانایی هایی خارق العاده. در نهایت داستان، راستش نفهمیدم نویسنده چرا همچین سوژه ای رو نوشت. البته که داستان فانتزیه دیگه. ولی یه وقتا داستان فانتزی هم میخونی انگار تهش یه حس و حال خیلی خوب داری و یه چیزایی تو ذهنت تغییر کرده. با توجه به این که پسر داستان، در نهایت هیچی یادش نمیاد و هربار باید کلی زمان بذاره که داستان زندگیش رو تو اون مدت دوستی با لتی، به خاطر بیاره ( تازه باز هم یه قسمت هاییش رو یادش نمیاد) در انتها بهم یه حس خلأ میداد که میگفتم اصلا ارزش این تجربه چیه که نه برای پسرک خاطره شد، نه درس عبرت شد، نه تجربه شد.... هیچی.... تازه تهش لتی هم هنوز برنگشته بعد اینهمه سال! انتظار پایان درخشان تری هم داشتم. مثلا همون موقع که اومد، لتی بالاخره برگرده. یه چیزی این وسط تغییر کنه. توصیفات البته خیلی گیرا بود و شما میتونستید داستان رو تو ذهنتون تصور کنید. قلم هم خیلی خوش پیش میرفت. ولی نهایتا، حس میکردم اوج داستان قشنگ تری رو ترجیح میدم. و انتهای داستان هم خیلی تند تند تموم شد .
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
9