یادداشت‌های فاطمه نصراله زاده (31)

شرق بهشت
          چقدر قلم جان اشتاین بک قشنگ بود
اولین کتابی بود که ازش میخوندم و حسابی لذت بردم. یه جاهایی جوری زیبا تغییر کردن شخصیت ها رو نشون میداد که از قوت قلم لذت میبردم.
محبوب ترین شخصیت ها برام، ساموئل و کال و لی بودن.
شهامت تغییر پذیری و تغییر زندگی ای که توی آدام بود، ستودنی بود و موجب میشد تجربه زیسته پر باری داشته باشه. هرچند به نظرم قدر تجربه زیسته شو اونقدرها هم نمیدونست.
چارلز و زندگی یکنواختش ، برام ترحم انگیز بود و خانواده هامیلتون کلا دوست داشتنی بودن. زن ساموئل رو هم  دوست داشتم. با اینکه شخصیتی بود که به طور معمول ، مورد علاقه ام نیست. حس میکنم سبک علاقه ی ساموئل به زنش بود که اونو برام عزیز میکرد.
توصیفات رو دوست داشتم. قسمت هایی که یک فصل تمام در مورد تاریخ آمریکا یا درمورد کتاب مقدسشون صحبت میکرد برام خسته کننده بود.
به طور کلی ، کتابی بود که بهش فکر میکنم و جای یاد گرفتن زیادی داشت.
و اینکه کااااش میتونستم مثل لی ، بدونم که در هر موقعیت بهتره چه کاری انجام بدم. لی کار درست و خفن ❤️
        

1

خورشید هم یک ستاره است
          اول اینکه کتاب خوش خوانیه تقریبا و زود تموم میشه
دوم اینکه وسطاش یه عالمه چیز بی ربط هست مثل اطلاعات عمومی که حسابی سرعت گیره و من هی اینجوری بودم ک " مازا فازا" و اصلا هم باهاشون کیف نمیکردم. و خوشمم نمیومد داستان شخصیت های فرعی رو اونجور ناقص و تیکه ای یذره برامون تعریف میکرد. حقیقت امر اینه ک وقتی آدم یه کتابی رو داره میخونه، تمام شخصیت های فرعی ای که حتی شخصیت پردازی شون کامل نیست، اصلا برا آدم جلب توجه و کنجکاوی نمیکنن که حالا علاقه داشته باشی در موردش یه فصل کامل بخونی.
سومین نکته این که بیشتر دوست دارم این کتاب رو با عنوان " یک روز مفید و عمیق" به دیگران معرفی کنم. منو یاد " هر دو در نهایت میمیرند " انداخت.
و دلم خواست با اطرافیانم روزهای عمیق، سوالات خوب و خاطرات قشنگ داشته باشم و اونوقت ببینم وقتی اینجوری بیشتر بشناسمشون، بیشتر دوستشون دارم یا نه!
چهارم اینکه به نظرم این تغییر لحن و زاویه دید خیلی سریع، آسیب رسونده بود به متن. من یه جاها یاوم میرفت الان داریم از طرف ناتاشا میخونیم یا دنیل. فصل هر کدوم میتونست طولانی تر باشه. مفهوم عکس های اول هر فصل رو هم متوجه نشدم.
کلا کتاب قوی ای نیست از لحاظ ادبی و داستان نویسی. ولی برای گذران وقت و سیال شدن خلاقیت، خوبه. 
        

0

وطن فقط یک سرزمین نیست
          در مورد زندگی یک خانواده در بوسنی. اوایل شروع جنگ.
عقاید مذهبی و اسلامی شون خیلیییی کم بود. خود نویسنده هم به این اذعان داشت. میگفت ما مسلمون های اونقدر معتقدی نبودیم.
و خب اگر بودند، حس میکنم قضایا براشون طور دیگه ای رقم میخورد.

هی مقایسه این رفتار ها با رفتارهایی که توی دفاع مقدس خودمون دیدیم به ذهنم میومد و میگفتم " درود بر مقاومت کردن، تا هرجا که توان داری!"

این خانواده، همین که شیپور جنگ رو میشنون، تلاش میکنن فرار کنن و به جای دیگه ای پناهنده بشن. از همون اول هم آرزوی خانوادگیشون این بود که همه چی رو رها کنن برن آمریکا.
خب طبیعیه که جنگ ، همچین خانواده ای رو راحت تر میبره یه کشور دیگه تا خانواده ای که به وطنش عِرق ملی مذهبی داشته باشه.
.
ناراحت کننده بود.
.
این نکته هم به ذهنم میرسه که " صلح طلبی" با " جلوی ظلم آشکاری که بهت میشه ، مقاومت نکردن" متفاوته!
وقتی دشمن میاد خانوادت رو میکُشه، اگر اسلحه داری و میذاریش زمین و میگی نه من طرفدار صلحم، تو در حقیقت، صلح طلب نیستی. ترسو بیشتر به نظر میای.
.
و میرسیم به این که ملتی که شهادت رو افتخار میدونه و ازش نمیترسه، خیلی فرق داره با یک انسان عادی با غرایض انسانی صِرف.
.
قلم کتاب هم ضعیف و کودکانه بود.

        

1

اقیانوس انتهای جاده
        پسر داستان ما، با دختر همسایه که لتی همپستاک نام داره آشنا میشه. این خانواده، ویژگی های خاصی دارند که همینجور هم  خاص تر و عجیب تر میشن.
اونا علم خیلی زیادی دارن و توانایی هایی خارق العاده.

در نهایت داستان، راستش نفهمیدم نویسنده چرا همچین سوژه ای رو نوشت. البته که داستان فانتزیه دیگه. ولی یه وقتا داستان فانتزی هم میخونی انگار تهش یه حس و حال خیلی خوب داری و یه چیزایی تو ذهنت تغییر کرده.
با توجه به این که پسر داستان، در نهایت هیچی یادش نمیاد و هربار باید کلی زمان بذاره که داستان زندگیش رو تو اون مدت دوستی با لتی، به خاطر بیاره ( تازه باز هم یه قسمت هاییش رو یادش نمیاد) در انتها بهم یه حس خلأ میداد که میگفتم اصلا ارزش این تجربه چیه که نه برای پسرک خاطره شد، نه درس عبرت شد، نه تجربه شد.... هیچی.... تازه تهش لتی هم هنوز برنگشته بعد اینهمه سال!
انتظار پایان درخشان تری هم داشتم. مثلا همون موقع که اومد، لتی بالاخره برگرده. یه چیزی این وسط تغییر کنه.
توصیفات البته خیلی گیرا بود و شما میتونستید داستان رو تو ذهنتون تصور کنید. قلم هم خیلی خوش پیش میرفت. ولی نهایتا، حس میکردم اوج داستان قشنگ تری رو ترجیح میدم.
و انتهای داستان هم خیلی تند تند تموم شد . 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

9