یادداشت‌های فاطمه (78)

فاطمه

1403/3/20

سباستین: سفرنامه و عکس های کوبا

6

فاطمه

1402/12/21

خون بر برف
        توصیفات شاعرانه و قشنگی داشت ولی برای من این توصیفات شاعرانه توی یه کتاب جنایی و پر از خون و خون‌ریزی یکم کسل‌کننده بود! تا جایی‌که صفحات آخر رو به‌خاطر همین ویژگی، بدون اینکه ازش لذت ببرم فقط داشتم تندتند میخوندم که تموم بشه.
 فصل یکی مونده به آخر داشت ناامیدم میکرد  ولی فصل آخر رو که خوندم  خیالم راحت شد😬  ممنونم از نویسنده که پایان خوشِ فصل یکی مونده به آخر رو به پایان تلخ فصل آخر تبدیل کرد! 
با شخصیت‌های کتاب( حتی اولاف) نتونستم خیلی ارتباط برقرار کنم(البته شاید مشکل از خطوط ارتباطی من باشه😁، نمیخوام به نویسنده خرده بگیرم )
در مجموع تقریبا نظرم خنثی بود درموردش، فصل های اول رو بیشتر دوست داشتم.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

18

فاطمه

1402/11/14

شاهین مالت
          وای...عجب داستانی..عجب پایانی...خیلی لذت بردم خیلی بیشتر از اون‌چه که فکرشو میکردم بهم خوش گذشت با این کتاب( مخصوووصا یک سوم پایانی داستان)
من صوتی گوشش دادم، دقیقه‌های آخر رو همش  داشتم با یه لبخند و آفرین سااام آفرررین(🤣) گوش میدادم انقدر که داشتم کیف میکردم باهاش.
و اما کاراگاه اسپید..میتونم بگم اصلا به‌خاطر همین کاراگاه بود که کتابو خوندم از همون صفحه‌ی اول با اون "V" های توی صورتش دل منو برد😁😂
کتاب تقریبا تا نیمه‌هاش پر از ابهام بود و تاریکِ تاریک، هر لحظه شخصیت‌ها انگار رنگ عوض میکردن و نمیشد درموردشون هیچ قضاوتی داشت، ولی با یه اعتمادی که نمیدونم از کجا میومد، میدونستم همه‌چی به بهترین نحو حل میشه و در آخر راضیم میکنه، و خوشبختانه همینم شد.
من تا قبل از این با سبک نوآر هیچ آشنایی‌ای نداشتم و اگه از کتاب خوشم اومده به این معنی نیست که سبک‌شناس یا تحلیلگر خوبی هستم، فقط به عنوان یه مخاطب عادی فکر میکنم سبک موردعلاقمو پیدا کردم(با تشکر از باشگاه کارآگاهان☺️)
خیلی جلوی خودمو گرفتم که تا قبل از تموم شدن کتاب نرم سراغ فیلمش، آخیش الان با خیالت راحت میتونم برم ببینم🚶‍♀️
        

26

فاطمه

1402/10/17

مردگان بی کفن و دفن
          وقتی که انسان زندانیِ غرور خودشه،‌ این غرور میتونه ابزار شکنجه‌ی خودش به دست شکنجه‌گرانش باشه. 

جایی خونده بودم که دیکتاتوری رویِ دیگرِ فداکاری است.
به‌نظرم سارتر اینجا افرادی رو زیر سوال میبره که ممکنه از اون‌ها به اسطوره‌ی از خودگذشتگی و به‌قول لاندریو، قهرمانِ شهید یاد بشه ولی شاید اونا کسانی نیستن به‌جز افراد دیکتاتور و خودخواهی که حتی حاضر به ریختن خون عزیزترین فرد زندگیشون میشن تا به اون غرور و افتخاری که میخوان کسب کنن لطمه‌ای وارد نشه.
آدمایی که حتی از پوچ بودن هدفشون آگاهن و قلبا هیچ باوری به اون ندارند ولی اون هدف و آرمان پوچ رو وسیله‌ای میکنند برای ارضای خودخواهی و غرور خودشون.

شاید یکم بدجنسانه باشه ولی لذت بردم وقتی پایان داستان، کلوشه در جواب لاندریو برای توجیه اون کارش گفت: شاید این‌جوری انسانی تر باشد :)

فکر میکنم این نمایشنامه‌ نقطه‌ی آغاز علاقه‌مند شدنم به نمایشنامه بشه، البته تا قبل از این، چهار نمایشنامه دیگه خونده بودم که هرکدوم به سهم خودش تاثیر داشته ولی مردگان بی‌کفن و دفن رو یه‌جور دیگه دوست داشتم :) و امیدوارم برداشت من از منظور و هدف این نمایشنامه درست بوده باشه.
        

28

فاطمه

1402/10/13

مربای شیرین
          سیزده یا چهارده سال پیش خونده بودمش و هنوزم وقتی اسمشو می‌شنیدم یا عکسشو میدیدم مزه ی شیرینش زیر زبونم بود و حالا که دوباره بعد از سالها خوندمش، رفتم به اون دوران.دلم برای کتابخونه ی مدرسمون تنگ شد..یادمه اون کتابخونه کتابای خیلی زیادی داشت ولی تک و توک بچه هایی بودن که کتاب امانت میگرفتن و میخوندن. یاد دبیر ادبیات اول راهنماییمون افتادم که سرکلاس برامون خمره رو میخوند و من از همونجا آقای مرادی کرمانی رو شناختم. حتی یادمه با چه لحنی و چقد روون و شیرین و با لذت میخوند برامون💖 یادش بخیر برای تشویق کردنمون به کتاب خوندن، هر کتاب غیردرسی که میخوندیم و سرکلاس معرفیش میکردیم بهمون یه مثبت میداد🥲 یادمه بعضی روزا چشماش پشت عینک قرمز و خسته بود انگار شب تا صبح بیدار بود. من اون موقع پیش خودم میگفتم حتما تا صبح کتاب میخونده و نخوابیده😅 اول راهنمایی بیشتر از هرچیزی منو یاد زنگ ادبیات و خانم بنوره میندازه. خیلی دوست دارم یه بار دیگه ببینمش🥲💖

🌱 امیدوارم شماهم مثل من تو نوجوونی خونده باشیدش چون برای اون سن خیلی میتونه جذاب و شیرین باشه ولی اگه تا حالا نخوندین حتما یه روز برید سراغش. قول میدم صفحه آخر و جمله آخر رو که بخونید به پهنای صورت لبخند میزنید💖

تیرماه ۱۴۰۱
        

23