یادداشت فاطمه ورشابی

                سیزده یا چهارده سال پیش خونده بودمش و هنوزم وقتی اسمشو می‌شنیدم یا عکسشو میدیدم مزه ی شیرینش زیر زبونم بود و حالا که دوباره بعد از سالها خوندمش، رفتم به اون دوران.دلم برای کتابخونه ی مدرسمون تنگ شد..یادمه اون کتابخونه کتابای خیلی زیادی داشت ولی تک و توک بچه هایی بودن که کتاب امانت میگرفتن و میخوندن. یاد دبیر ادبیات اول راهنماییمون افتادم که سرکلاس برامون خمره رو میخوند و من از همونجا آقای مرادی کرمانی رو شناختم. حتی یادمه با چه لحنی و چقد روون و شیرین و با لذت میخوند برامون💖 یادش بخیر برای تشویق کردنمون به کتاب خوندن، هر کتاب غیردرسی که میخوندیم و سرکلاس معرفیش میکردیم بهمون یه مثبت میداد🥲 یادمه بعضی روزا چشماش پشت عینک قرمز و خسته بود انگار شب تا صبح بیدار بود. من اون موقع پیش خودم میگفتم حتما تا صبح کتاب میخونده و نخوابیده😅 اول راهنمایی بیشتر از هرچیزی منو یاد زنگ ادبیات و خانم بنوره میندازه. خیلی دوست دارم یه بار دیگه ببینمش🥲💖

🌱 امیدوارم شماهم مثل من تو نوجوونی خونده باشیدش چون برای اون سن خیلی میتونه جذاب و شیرین باشه ولی اگه تا حالا نخوندین حتما یه روز برید سراغش. قول میدم صفحه آخر و جمله آخر رو که بخونید به پهنای صورت لبخند میزنید💖

تیرماه ۱۴۰۱
        
(0/1000)

نظرات

همین هفته این کتاب رو دست یکی از بچه‌ها دیدم که داشت با ذوق داستانش رو تعریف می‌کرد...
1
احساسشو درک میکنم☺️ 
منم شانس خوندن مربای شیرینِ خوشمزه ! رو تو سن نوجوانی داشتم. توی  کتابخانه :) یکی از قفسه های محبوبم ردیف کتاب های هوشنگ مرادی کرمانی بود.
1
خوشبحالمون ؛) 
من این و نخوندم اما  لبخند انار که داستان خمره هم‌ اتفاقا توی این کتابه را خوندم.
اخه از هوشنگ مرادی کرمانی انتظار دیگه ای نیست.
همیشه یه شیرینی خاصی توی آثارش هست که فراموش نمیکنی...
1
اره فوق العاده هستن🥺💖  حال خیلی خوبی داره نوشته‌هاش