زهرا فروغی

زهرا فروغی

@zahraforoghi

12 دنبال شده

12 دنبال کننده

            پیج قبلیم از دسترسم خارج شده.این پیج جدید هست
          
پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

زهرا فروغی پسندید.
          رنج‌های ورتر جوان
یوهان ولفگانگ فون #گوته
ترجمه محمود حدادی



.
«ولی آن انسانی که فروتن است و از سر راستی کنه چنین راه و رسمی را می‌بیند، و می‌بیند هم که دستمایه‌ی‌ هر شهروند خوش نه بیش از این است که باغچه خانه‌اش را باغ بهشت می‌گیرد، و آن تیره روزترین بینوا هم خود اگر در زیر بار سختی از نفس بیفتد، میل به زندگی از سرش نمی‌افتد، و هر آدمی که بگیری دوست دارد آفتاب را شده حتی یک دقیقه بیشتر ببیند، یک چنین انسانی خاموشی پیشه می‌کند، به دنیای عواطف خود پناه می‌برد و خوشبخت است، چرا که انسان است.» ص۲۳ 

.
رنج‌های ورتر جوان داستانی بلند در قالب نامه‌نگاری‌های جوانی پرشور با احساساتی ملتهب و روحی با استعداد به نام ورتر است که به سیاحت و کشف جهان برخاسته و در سفر خویش به صورت اتفاقی با زنی زیبا و نجیب و با کمالات به نام لوته آشنا می‌شود و دلباخته وی می‌گردد.
دریغ که لوته نامزدی باوقار و مهربان داشته و نمی‌تواند به عشق پر سوز و گداز ورتر پاسخی متناسب با انتظار این جوان عاشق پیشه دهد.
سرنوشت چنین مقدر می‌کند که ورتر در این رنج و ناکامی در پی روزنی برای گریز بگردد و زمین و طبیعت را با سیل اشک‌های خود سیراب کند؛ پیوسته بر اشک‌هایی که جمیع عاشقان بر خاک زمین ریخته‌اند. 
حال انتخاب و راه ورتر چیست؟ از این عشق دست می‌کشد؟ از هرآنچه زیبایی که در این رنج‌نامه زندگی همچو شهدی نایاب از لوته به دست آورده چشم می‌پوشد؟ و یا طغیان می‌کند؟ 

.
«بدا به حال کسی که از تسلطش بر قلبی دیگر برای گرفتن آن شادی استفاده می‌کند که از خود این قلب تراویده است.» ص۴۹ 

گوته شاعر، ادیب، نویسنده، نقاش، محقق، انسان شناس، فیلسوف و سیاست مدار آلمانی بود که به دلیل بهره‌مندی از نبوغ ذاتی و قریحه و استعداد درونی، شاهکارهای کم‌نظیری خلق کرد. منتقدان گوته را جزو برترین چهره‌های ادبیات بشر دانسته و پایه گذار ادبیات نوین آلمان لقب می‌دهند. هرچند گوته خود را مرید شاعر ایرانی، حافظ شیرازی، می‌دانست و دیوان شعر شرقی_غربی خود را به او اهدا کرده است.

این داستان بلند که دومین اثر ادبی اوست و در سن ۲۴ سالگی وی نگاشته شده برای گوته به اقبال عمومی منتهی شد و شامل خاطرات واقعی نویسنده از تجربیاتش در جوانی است. حتی بخش‌هایی از داستان و نامه‌هایی که ورتر نگاشته دقیقا از دفترخاطرات گوته، نویسنده اثر، در کتاب رنج‌های ورتر جوان ذکر شده‌اند.
  

رنج‌های ورتر جوان نه تنها دارای مؤلفه‌های معرف سبک توفان و‌ طغیان است، که از تاثیرگذارترین داستان‌هایی است که بعدها مکتب رمانتیک با آنها تعریف و چهارچوب بندی شد. 

پیرنگ داستان رنج‌های ورتر جوان ساده بوده و چندان پیچیدگی ندارد، وانگهی واکاوی‌های درونی و بیرونی ورتر در باب عشق، هنر، طبیعت، جامعه و زندگی بر غنای آن افزوده است.
این ماجرای پر از تألم در هرحال داستان جالب توجهی است. هرچند اگر که سال انتشار رمان و تاثیرگذاری‌اش بر ادبیات ملل مورد توجه قرار نگیرد ، فارغ از نویسنده آن که از چهره‌های جاودان ادبیات می‌باشد، چندان ماجرای جذاب و پرتعلیقی نیست.
شیوه روایت گوته درباب عشق ورتر جوان و لوته به همان سبک «ریچاردسون» و «روسو» به شکل رمانی نامه‌نگارانه است. به همان‌ صورت که مونتسکیو رمان «نامه‌های ایرانی» را تألیف نموده است. 

«رنج‌های ورتر جوان» بیشتر از آنکه عاشقانه باشد، به سائق مرگ و خودویرانگری اشاره داشت. خودویرانگری انسان در مواجهه با جهانی ناکام کننده که فرد را به مرز انتحار و یا دگرکشی می‌رساند. فروید به آن اصطلاح سائق مرگ داده بود و بعدها اریش فروم غریزه ویرانگری.

باید در نظر داشت عشق ورتر -یا بهتر است بگوییم شوق، کشش و میل به تصاحب؛ اگر که برای عشق و مهر معنایی پالوده‌تر در نظر بگیریم- به قولی عشق شهسوارانه در دوره رنسانس و قرون وسطی بوده است. این قالب عشق را اروینگ سینگر در کتاب فلسفه عشق (چاپ نشر نو) به صورت مبسوط شرح داده است. عشقی که نه تنها در دل سنت مسیحی پرورده شد، که همان عشقی را که کلیسا تنها منحصر به بنده و خالق می‌دانست، این بار میان دو انسان نیز جایز می‌شمرد. این تحول که گاه به شمایل شاعری دوره‌گرد و یا سواری نجیب نشسته بر اسبی سپید تلون و شکل می‌یافت، از نظر سینگر به گونه‌ای دموکراتیزه شدن عشق و مفهوم اجتماعی آن بوده است. عشقی که متعلق به طبقه اشراف بود، اما همگان می‌توانستند در صورت داشتن شوق و احساس و کمی شیدایی، جان و دلشان را در راه معشوق خویش فدا کنند.
سوز و گداز ورتر و در نهایت سرنوشت او، نه با معیارهای امروز که بهتر است با معیارهای زمانه خودش مورد مداقه قرار گیرد. بیچاره او که معشوقه را پاک و فرشته خو پنداشته بود.
این دیدگاه فرشته/ بدکاره نیز نوعی عشق نابالغ است که معشوقه را منزه و عاری از هرگونه عیب و نقص در ذهن می‌نماید و از طرفی هیچ مناسبتی با واقعیت ندارد. همانطور که در داستان هویداست ورتر عليرغم هرگونه عقلانیت و واقعیتی به مسیری پا می‌گذارد که تنها میل به غرق شدن در این سیلاب آن را قابل درک می‌سازد. شکلی از خودویرانگری و میل به مرگ. همانطور که توماس مان به خوبی در مقاله خود در مورد ورتر و گوته شرح داده، ورتر پا به ورطه‌ای گذاشت که خودش می‌دانست نباید واردش می‌شد اما دانستن ‌کجا و میل‌ها و انگیزه‌های گوناگون و پیدا و پنهان آدمی کجا؟ 

ترجمه جناب آقای حدادی ترجمه خوبی به نظر می‌رسد. با این حال می‌تواند نثری دل‌انگیزتر داشته باشد. حتی بهتر بود مترجم محترم الحاق‌های صفحات پایانی کتاب را در پانوشت‌هایی که در طول داستان به کار می‌آمد قرار می‌دادند. 

«هر آینه اگر حادثه یا هراسی ما را در اوج شادی‌مان غافلگیر کند، وحشت ما عمیق‌تر است، یکی به خاطر تضاد نمایان‌تر رویداد، و دیگر به دلیل احساس‌های بیدارتر ما و دریافت‌های روشن‌ترمان در یک چنین مواقعی.» ص۳۸

این داستان را در زمره مهم‌ترین آثار دوره رومانتیسم ادبیات قرار داده‌اند. نقل است که ناپلئون هفت بار این اثر را خوانده است.


در پناه خرد

پی‌نوشت: اثر تراژیک و جالب بود. هرچند تکنیک‌های مدرن و پست مدرن مرا بد عادت کرده و دیگر چنین آثاری را بی‌مزه می‌نمایند.
ابتدا خواستم دو ستاره بدهم. اما اهمیت نویسنده و اثر در تاریخ ادبیات، همچنین برخی جملات زیبا که مرا به فکر فرو می‌برد نگذاشت.
البته جستار توماس مان در انتهای چاپ نشر ماهی برای لذت بیشتر از اثر مثمر ثمر واقع شد.
کاش میشد سه ستاره و نیم داد.
        

23

زهرا فروغی پسندید.

13

زهرا فروغی پسندید.
          #بر_باد_رفته 

بالاخره تمام شد . رمانش را می گویم ولی عکس ها از فیلم معروفی با همین نام انتخاب شده که قریب هشتاد سال از نخستین اکران آن می گذرد.

گرچه شخصیت اصلی داستان اسکارلت است ولی از آغاز تا پایان با این چهار شخصیت سر و کار داریم . رت باتلر ، اشلی و ملانی 

رمان بر باد رفته را به همه کسانی که دوست دارند بی وقفه داستان بلندی را بخوانند و با شخصیت ها درگیر شوند توصیه میکنم . البته تحمل توضیحات و توصیفات طولانی که خاصیت همه رمان های کلاسیک است را در نظر داشته باشید یا از روی پاراگراف ها عبور کنید.

نویسنده خانم مارگارت میچل از عهده شخصیت پردازی ها به خوبی برآمده است و در فضای شلوغ داستان حتما همه را خواهید شناخت .

۱. نویسنده از قدرت شخصیت پردازی و توصیفات بهره برده و شرایط یک زن را در مقاطع مختلف با همه محدودیت ها و چالش هایش به تصویر کشیده است .
نوجوانی عاشق ، نوعروس ، بیوه ، ازدواج مجدد ، مادری ، شغل در دنیای مردانه و ...

۲. شخصیت پردازی مردان بسیار خوب انجام شده و تقریبا هیچ مرد کاملی در این داستان وجود ندارد . میچل با نگاه زنانه به نقد مردهای داستان می پردازد و فضای مردسالار را به تصویر نی کشد.

۳. اسکارلت زنی ماجراجو و عاشق و محاسبه گر است که یک تنه به جنگ کلیشه های جامعه خود می رود تنها با یک هدف : حفظ بقا !

۴. داستان با وقوع جنگ های داخلی امریکا شروع میشود و در تمام مدت شاهد مناظراتی پیرامون جنگ ، وطن پرستی ، کاسبان جنگ و کاسبان تحریم هستید 😉

۵.در بک گراند داستان عاشقانه اسکارلت تغییر نظام برده داری از حالت سنتی به مدرن اتفاق می افتد و به نظر می رسد نویسنده با نگاه مثبت به برده داری سنتی این رمان را نوشته است .

۶. با مطالعه این رمان اطلاعات بسیار خوبی در مورد تاریخ ایالات متحده به دست خواهید آورد .

۷. چالش ها و کش و قوس های عشقی و عاطفی داستان هم که جای خود دارد ...

شخصیت محبوب من در این داستان #رت_باتلر است . تنها به یک دلیل :

همه آدم ها هرچقدر هم محافظه کار باشند ، نیاز به کسی دارند که درکنارش خود خودشان باشند ، بی هیچ سانسور و تعارفی .
        

13

زهرا فروغی پسندید.

16

زهرا فروغی پسندید.
          «گلها به بهار باز می گردند امّا اثری زشادمانی نیست»
ترانه ای که آناپترونا همسر ایوانف زمزمه میکرد.

🟡نمایشنامه ۴پرده ای جذاب و دوست داشتنی
فقط آنتون چخوف که یک نویسنده کامل وتمام عیاراست میتواند از زندگی عادی روزمره بنویسد وآن به یک تراژدی تبدیل شود،احساس ملالی که همیشه به نمایشنامه های چخوف نسبت میدهند دراین نمایشنامه برای من حس نشد.نمایشنامه های چخوف اکثراً از زندگی روزمره، عواطف و آرزوهای مردم عادی به زبانی ساده پرده برمی دارند.روایت کلی نمایشنامه زندگی فردی تحصیلکرده بنام ایوانف است.
مردی سی وچندساله و متأهل وکمالگرا است که به‌دلیل افسردگی مزمن و طولانی‌اش، رفتار‌هایی انجام می‌دهد که اطرافیانش را می‌آزارد و بی‌اعتنایی او به اتفاقات پیرامون و رفتار‌های عجیبش حتی با معشوقه اش طرح داستانی را پیش می‌برد.   همسری که به خاطر ایوانف دین خود و حتی نام خود را عوض کرده است از یهودیت به مسیحیت گرویده واز پدرومارش طرد شده واین روزا پس از ۵سال زندگی با ایوانف دچار بیماری سل شده است و رفت‌وآمدش به خانه یکی از دوستانش را سوژه می‌کنندچرا که دختری جوان دارد. ایوانف از یک‌سو فردی اهل مطالعه و اندکی آگاه است که سعی می‌کند با دیدی انتقادی به پیرامون خود بنگرد. از سویی دیگر فردی مستأصل و پوچ است که با افراد پیرامونش که آنان را وراج و سطحی می‌داند، چندان فرقی نمی‌کند، اما تلقی خود او از شرایطش گیر افتادن فردی عمیق بین قماشی از آدم‌های سطحی است.
🔻ایوانف را نمی دانم چگونه قضاوت کنم 
او را موجودی شرافتمند، اما قربانی مقروض بودن و شک شایعه‌پردازان بدانم، یا او  را خائن بدانم ایوانفی که آشکارا موضوع بدگویی ساکنان شهر شده است وشرح بی اعتنایی وخیانت اوبه همسر بیمار ومظلومش نقل مجلس همگان است. 
ایوانفی که روزهارا با بیهوده‌گردی و غرغر زدن ، خود شماتت کردن و ناامیدی ومنفعل بودن میگذراند افسرده بدانم
علاقه مندی او به دختر کسیکه به او بدهکار است باعث میشود اورا مردی فرصت طلب پول پرست وبی عاطفه رذل  بدانیم یا اینکه با خودکشی اش در پایان  اورا اخلاق گرا بدانیم که نشان از عذاب وجدان روحی او بود وتاب تحمل بار ننگی که بر دوشش بود را نداشت

🔻جذابترین قسمتهای نمایشنامه پایان هر پرده بود که به زیبایی وبا ایجاد تکانی به پایان می رسیدند 
پایان پرده اول آنیا همسر ایوانف تن زه درمان دکتر نمی دهد و تصمیم میگیرد به خانه لیبدف برود با چشم خود همه چیز راببیند 
پایان پرده‌ی دوم زنی عاشق شوهر درمانده وبیمار  قصد دارد خود را بر شوهری که دیگر اورا دوست ندارد  تحمیل کند شوهری که دل به دختری جوان سپرده  است وبا صحنه عشق بازی شوهرش ومعشوقه اش روبه رو میشود .پایان پرده سوم ایوانوف در زشت‌ترین عکس العمل خودودر   لحظه‌ی خاصی که همسر به او معترض است  سر همسر بیمار داد می‌زند و می‌گوید: تو قرار است به زودی بمیری
🔻این نمایشنامه توسط مترجمانی با نام پرویز شهدی،ناهید کاشی چی وسعید حمیدیان به فارسی برگردان شده است که کتاب انتخابی باشگاه ترجمه سعید حمیدیان بود که الحق والانصاف ترجمه روان وقابل قبولی بود
🔻چقدر خوب که قبل از شروع نمایشنامه های بلند چخوف از تک پرده ای هاش شروع کردیم .دست مریزاد آقای خطیب با سیرِ خوانشی که برای آنتون چخوفِ بزرگ برامون درنظر گرفتید.سپاسگذاریم.🙏

        

75