سیده سبا دانشفر

@seyede

11 دنبال شده

10 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

باشگاه‌ها

ادب الهی

279 عضو

ادب الهی: تادیب نفس به معنی الاعم

دورۀ فعال

فعالیت‌ها

            این اولین کتابی است که از ادبیات ترکیه خواندم.(:🌿
چون امروز مدرسه نرفتم-البته که از لحاظ ساعتی دیروز محسوب می شود- فرصت کردم تمامش کنم.  کتابی که من هدیه گرفتم چاپ دوم بوده و عکس دیگری از نویسنده روی جلد است.(:

کتاب مجموعه داستان هایی از یک شخصیت  است که با توجه به توضیحات و متن داستان فکر کنم تجربه های خود نویسنده باشد. اما مطمئن نیستم و صرفا برداشت من است. راجع به نویسنده توضیحی نمی‌دهم که هم پشت کتاب هم در بخش توضیحات بهخوان آمده. در توضیحات آمده که در هر داستان به سکوت اشاره ای شده اما من فقط ارتباط داستان آخر با سکوت را متوجه شدم و شاید این نقدی باشد که بتوان بر کتاب وارد کرد. یعنی واضح و روشن نبوده و انگار باید خود نویسنده حضور داشته باشد تا ارتباط دیگر داستان ها با سکوت را بیان کند.
از حال و هوای کتاب لذت بردم و از دسته کتاب هایی برایم است که می توانم به آن برگردم. من معمولا بخش هایی از کتاب که برایم جالب است را هایلایت می کنم. و لزوما بخش هایلایت شده، بریده کتاب نیست؛ بعضی وقت ها صرفا از نوع توصیف نویسنده خوشم می آید که خطی یا بندی را هایلایت می کنم و اگر این کتاب من را ورق بزنید، اکثر صفحاتش هایلایت شده.😂 بخشی اش بریده کتاب و بخشی اش توصیفات جالب نویسنده است.
 نویسنده با کلمات آشنایی خوبی دارد و واژه ها را خوب و دقیق کنار چیده و مفهوم مورد نظر خود را ساخته. من همه داستان هایش را دوست داشتم ولی "سکوت" و  "سلام" و شاید "نفسی در تاریکی" (دوتای اول قطعی و سومی طبق حس آن لحظه ام) را بیشتر از بقیه دوست دارم. همه داستان ها، ظرفیت گفت و گو راجع بهشان را دارند. و این به نظرم نشان دهنده توانایی نویسنده است. بعضی از داستان ها در زمان کودکی شخصیت و بعضی ها هم روایت های شخصیت در اتفاق ها و تجربه های بزرگسالی اوست.
نکته جالب و مثبتی که در قلم نویسنده نظرم را جلب کرد،‌ استفاده خوب و جالب و حتی دقیق نویسنده از عناصر کشورش است؛ برای مثال  یک جا در توصیف گرمای تابستان ترکیه می‌‌گوید: "چنان گرم است که در‌ خنک ترین قسمت خانه هم آدم احساس ورقه های بریده شدهٔ کباب ترکی را دارد" یا در جایی دیگر از کتاب می گوید: "جملات خوش آهنگ و زیبایی از زندان های هفت قلعه ی ذهنم بیرون می تراویدند."  که زندان های هفت قلعه طبق پانویس کتاب، یک قلعه و زندان قدیمی در استانبول است. باز هم در متن اشارات دیگری دارد که الان در خاطرم نیست. و بسیار از خوردنی ها و نوشیدنی و ... های کشورش در بخش های مختلف یاد می کند که من در‌ کمتر کتابی این را دیدم.(البته می تواند به خاطر کم‌کتاب‌ خواندنم  هم باشد😅) 
در کل زبان کتاب، زبانی گرم، صمیمی و روان است. تشبیهات و توصیف های نویسنده در مجموع جالب و نو بودند. و اگر مثل من احتیاج به خواندن کتابی دارید که نیاز به تمرکز و دقت زیادی ندارد و هروقتی می شود به آن سر زد، با فاصله و خرد خرد خواند،  این کتاب را پیشنهاد می کنم. حجم کتاب هم خیلی زیاد نیست و راحت می شود آن را حمل کرد. 

این کتاب با من اردوی مشهد مدرسه آمده و در قطار خوانده شده، در مترو وقتی در قطار جلویم بسته شد و دوستم در قطار بود و من از او‌ جا مانده ام، یاورم بوده و بخش هایی از آن حتی در ساعت مطالعاتی مدرسه، پشت میز های پانسیون، در استراحت کوتاهی که به خودم دادم خوانده شده. (: 
          
            ما از یک کتاب چه می‌خواهیم؟ سوالی است که موقع خواندن این کتاب که دوستش هم داشتم از خودم‌ پرسیدم. آیا باید روایات فراری‌های کره‌شمالی را روایت‌هایی زرد و فاقد اعتبار بدانیم که صرفاً جنبه‌ی سرگرمی دارند؟ چون همه در سایه دشمن اصلی یعنی کره جنوبی نوشته شده‌اند؟ یا می‌توانیم به آن‌ها استناد کنیم‌ و به عنوان منبعی برای شناخت کره‌شمالی به حسابشان بیاوریم؟ 
سوالاتی که هنوز جوابشان را پیدا نکرده‌ام و با این حساب تصمیم دارم خواندن کتاب فراریان کره‌شمالی را ادامه بدهم. هم به این خاطر که روایت‌ها پرکشش‌اند، هم به این خاطر که حوادث کره‌شمالی برایم جذاب است. این قدر که با کنار هم چیدن هر مکان و زمان هر کتاب بخواهم تاریخ و جغرافیای این کشور را کشف کنم.

پیش از این کتاب "روح گریان من" را خوانده بودم که روایت یک جاسوس کره شمالی ست که در کره جنوبی دستگیر می شود، تصور می کردم باقی کتاب‌هایی با این ژانر تکرار همان داستان هستند. اما "دختری با هفت اسم" فضای کاملا متفاوتی داشت، چه از نظر داستانی چه از نظر زمان و مکان. این بار روایت داستان در پیونگ یانگ اتفاق نمی‌افتاد و در مرز چین رخ می‌داد و به همین ترتیب انگار کره شمالی متفاوتی را می‌دیدیم. با قوانین شاید ساده‌تر اما شرایط سخت‌تر مثل قحطی، مرگ و ...
و به همین ترتیب این کتاب روایت دقیق‌تری از متن زندگی مردم کره شمالی ارائه می‌داد. نوع روابط خانوادگی، شغل افراد، سیستم اداری، وضعیت مدارس و ... اگر قصد داشته باشیم کره شمالی را فارغ از ایدئولوژی و صرفاً از لحاظ فرهنگی بررسی کنیم شاید این کتاب، گزینه‌ی مناسبی باشد.

علاوه بر آن همان طور که گفتم نویسنده روایت پرکششی داشت،  در این حد که به سختی می‌توانستم کتاب را کنار بگذارم و کاملاً در ماجرا فرورفته بودم. آن قدر که در لحظه‌ای سرم را بالا آوردم و از اینکه در تهران قرن بیست و یکم هستم هم تعجب کردم هم خوشحال شدم. حوادثی که برای مردم شرق آسیا اتفاق می افتاد (چه چین، چه هر دو کره و ...) آن قدر از زندگی عادی من در ایران دور بود که گاهی از اینکه چنین جایی در جهان وجود دارد تعجب می‌کردم. ما ایرانی‌ها اغلب بعد از کشور خودمان و چند کشور همسایه تنها پنج شش کشور اروپایی و آمریکای شمالی را می‌شناسیم و دنیا برایمان در همین چند کشور خلاصه می‌شود، اما خواندن کتاب‌هایی مثل "دختری با هفت اسم" انگار دنیای بزر‌گ‌تری را پیش‌روی ما قرار می‌دهد. برای همین تصور می‌کنم با تمام انتقادات و دیدگاه منفی‌ای که نسبت به حقیقت این کتاب‌ها دارم خواندن آن‌ها خالی از لطف نیست، چون نگاه ما را به جهانی باز می‌کند که شاید تابحال حتی به آن فکر هم نکرده‌‌ایم و دریچه‌ای برای ما به وجود می‌آورد که با روح جست‌و‌جوگر بیش از قبل به دنبال حقیقت جهان باشیم...
          
            اولین دلیلی که باعث میشود «خاطرات صد در صد واقعی یک سرخپوست پاره وقت» را دوست داشته باشم این است که تابحال دنیا را از نگاه یک نوجوان سرخپوست ندیده بودم. جونیور پسری چهارده ساله سرخپوست است که در یک اردوگاه سرخپوستی زندگی می کند و بعد از اخراج از مدرسه تصمیم می گیرد اردوگاه را ترک کند و به مدرسه سفید پوست ها برود. درگیری های جونیور در این مسیر کل ماجرای این کتاب است.
 سرنوشت سرخپوست ها در آمریکا یا اساساً ناشناخته است یا من تابحال با آثاری که در این زمینه نوشته شده اند رو به رو نشده بودم. با این حساب این کتاب برای کسی که در مورد سرنوشت سرخپوست ها سوال دارد کتاب خوبی است. اتفاقاتی که برای سرخپوست ها می افتاد، فرهنگ نژادپرستانه آمریکا، حبس در اردوگاه ها، کمبود امکانات و کار، اعتیاد شدید به الکل و همه ی مواردی که سرخپوست ها به عنوان یکی از مظلوم ترین نژادهای تاریخ درگیرش هستتند چیزهایی است که شاید مخاطب ایرانی این کتاب حتی فکرش را هم نکرده باشد. جونیور در جایی از کتاب می گوید تابحال در چهل مراسم خاکسپاری شرکت کرده در حالی که همسن و سال های سفیدپوستش نهایتا در یک یا دو مراسم خاکسپاری بوده باشند. همین چند جمله نشان می دهد سرخپوست ها در آمریکای شمالی به حال خودشان رها شدند تا تدریجاً منقرض شوند. .

دلیل دوم این است که نویسنده زهر اتفاقات تلخ داستان را با نگاه نوجوان و شوخ طبع شخصیت اصلی گرفته است. در عین حال که از تاثیرگذاری آن کم نشده. ما جونیور را درک می کنیم، با وجود اینکه سرخپوست نیستیم و هیدروسفالی نداریم. اما درکش می کنیم چون ذهن او هم مثل همه نوجوان ها کار می کند. ترکیبی از تلاش برای زندگی بهتر و قمار کردن بر سر هر چه دارد.

داستان پیرنگ ساده و ریتم ملایمی دارد. هیچ اتفاق خارق العاده ای رخ نمی دهد و نباید انتظاری کتاب پر هیجانی را داشته باشید. در حقیقت چیزی که این داستان را ارزشمند می کند نه حوادث آن که زمینه ای است که داستان در آن اتفاق می افتد. زمینه زندگی انسان هایی که در مسیر ابرقدرت شدن آمریکا لِه شده اند.

 نکته ای باید در انتها اضافه کرده این است که علی رغم اینکه کتاب، کتاب نوجوان تلقی می شود، برای نوجوان متوسطه اول به خاطر وجود اشارات و شوخی های جنسی مناسب نیست. اما نوجوان های بیشتر از پانزده سال دوستش خواهند داشت.
          
                یکی از بهترین کتاب های کودک. خیلی غیر مستقیم این مفاهیم به کودک منتقل میشه: اگر نتونستی مثل دیگران تو ایده های اونها جا بگیری خودت دست به کار شو و ایده خودت رو راه بنداز (اعتماد به نفس، خلق ایده) و دوم و مهم ترین چیزی که نویسنده مشخصا قصد داره منتقل کنه اینه که همه با وجود تفاوت های مختلف میتونن درکنار هم قرار بگیرن پس زده نشن و کنار بیان و این شباهت ها نیست که در یک جمع مهمه بلکه پذیرش ه که مهمه.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.