بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

محمد

@mohammadd

39 دنبال شده

21 دنبال کننده

                      
                    
گزارش سالانه بهخوان

یادداشت‌ها

نمایش همه
                این که نویسنده سراغ موضوعی رفته که در عین شهرت بسیار مهجور و غریب مانده، مهم‌ترین نقطه‌ی قوت کتاب است. ای کاش دیگرانی این کار را برای سایر اسناد و رویدادهای تاریخی و مهم ما نیز بکنند.

جواد موگویی قلم روانی دارد و راوی چیره‌دستی است. این را در یادداشت‌های رسانه‌ای‌اش دیده‌ام. اما در این کتاب کوشیده با قلمی سرد و تقریباً خنثی روایت کند. فقط در فصل مربوط به نهضت آزادی کمی از این لحن سردش فاصله می‌گیرد.

کتاب پر از ارجاعات است و همین به اتقان آن کمک بسیاری می‌کند. اما نیازمند ویراستاری فنی و ادبی است. متاسفانه انتشارات شهید کاظمی از این جهت بسیار بدسابقه و شلخته است. کتاب طراحی جلد، فونت، مقوای جلد و کاغذ دلنشینی ندارد و این باز هم جزو نقایص پرتکرار این انتشارات ارزشی ولی غیرحرفه‌ای است.

بخش‌هایی از کتاب (به‌ویژه در فصل انجمن حجتیه) برایم جالب بود که به صورت بریده ثبت‌شان کردم.

---

این از کتاب. اما درباره‌ی اصل موضوع منشور روحانیت هم چیز زیادی نمی‌گویم جز این که هر کسی، هر کسی قصد دارد چیزی درباره‌ی انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی بداند، این سند یکی از آن چیزهایی است که باید بخواند و بفهمد.
        
                کتاب ارزشمندی است و بقیه‌ی دوستان به کفایت درباره‌ی قدر و قیمت آن و اشکبار بودنش نوشته‌اند. به همین جهت تکرار نمی‌کنم.

اما یک سوال در تمام مسیر مطاله‌ی کتاب همراهم بود و تا آخر هم حل نشد. آن‌چه از خطاب و عتاب امیرالمومنین  نسبت به مردم نقل شده، عجیب است. یعنی عجیب است که حاکم اسلامی، هرقدر هم که از سوی مردم با بی‌مهری مواجه شود، این همه زبان به طعنه و سرکوفت و سرزنش باز کند و باز هم توقع همراهی از مردم داشته باشد. فرض کنید رییس سازمانی که در آن کار می‌کنید، رییس‌جمهور یا رهبر کشور یا حتی پدر خانواده، مدام به مردم و خانواده و کارکنانش سرکوفت بزند. باز هم می‌شود توقع همراهی و اطاعت داشت؟ آیا چنین فردی بیشتر شبیه به یک شخصیت ضعیف و غرغرو شبیه نمی‌شود؟

این سوال برایم حل نشد و حتی نسبت به اصالت سندی کتاب مردد شده‌ام. شاید هم کتاب با «زبان حال» و روایت داستانی نویسنده آمیخته شده باشد. نمی‌دانم.
دیدم که یکی از دیگر از خوانندگان هم به عجیب بودن روایت سینمایی و سکانس به سکانس کتاب از بعضی وقایع (مثلا جلسات خصوصی) اشاره کرده که در نقل‌های تاریخی با این همه فاصله‌ی زمانی نادر است. این هم ابهام درستی است و احتمال روایت «داستانی» و «زبان حال» بودن کتاب را بیشتر می‌کند.
به خصوص که دیدم ظاهرا کتاب از دوره‌ی صفویه محل توجه و رجوع بوده و ندیدم که کسی به نسخه‌های متقدم آن اشاره‌ی مستندی کرده باشد.
        
                حاج عماد شخصیت پیچیده‌ و کم‌شناخته‌شده‌ای است.
یکی از نقاط قوت این کتاب آن است که شاید هرچه درباره‌ی جنبه‌های نظامی و امنیتی این شخصیت موجود بوده را گردآوری و عرضه کرده است.
اما همین مساله به نقطه‌ی ضعف کتاب هم بدل شده. یعنی ما تقریباً با یک جیمز باند مسلمان لبنانی طرفیم و کمتر درباره‌ی یک «مجاهد» می‌شنویم.
شاید نویسنده (اگر چنین عنوانی درست باشد) تقصیری نداشته و مستندات و مطالب چندانی درباره‌ی سایر وجوه زندگی شهید یافت نکرده یا شاید واقعاً این شهید کمتر واجد سایر وجوه بوده است.

اما به نظرم خودِ گردآورنده‌ی کتاب هم به همین جنبه‌های اکشن علاقه‌ی بیشتری دارد (و سایر سوابق پژوهشی و سبک و سلیقه‌ی ایشان هم موید همین مطللب است) و این علاقه را می‌شود در عنوان و طرح جلد کتاب هم دید.
در جایی از کتاب هم اشاره‌ای به همین مضمون دارد و به نقل از یک راوی ناشناس چنین می‌گوید: «در مورد مسایل مذهبی خیلی فرشته‌ی مقدسی هم نیست. اما دستاوردهای عظیم نظامی‌ او این کمبود را جبران کرده و جای او در بهشت را تضمین می‌کند.» (ص ۷۳).

در چند جای کتاب هم به بی‌علاقگی شهید عماد به حرکت امام موسی صدر اشاره شده بود که نویسنده علت آن را رویه‌ی متساهل و طایفی (و به نوعی غیرمجاهدانه) ایشان و جنبش امل نسبت داد. حدس می‌زنم همان‌طور که در بخشی از کتاب تصریح شده (ص ۲۷)، این تحلیل انیس نقاش است و بعید نیست ریشه‌ی چنین نگاه و نقدی به امام موسی صدر را بشود به ارتباط نزدیک انیس نقاش با جریان ایرانی مخالف امام موسی صدر و چمران که به لیبی هم نزدیک بودند منتسب کرد. البته شاید.

به جز این دو نکته‌ی اصلی، یکی از ویژگی‌های خوب کتاب (که در کتاب دیگری از همین مجموعه هم دیدم)، انتخاب عکس‌های متنوع و باکیفیتی از شهید بود.

چند بخش متن برایم جالب بود که عکس بریده‌شان را می‌گذارم:
- واکنش به شدت منفی مردم لبنان به نیروهای مقاومت در روزهای اول (ص ۳۵).
- آموزش اولیه‌ی حماس و به خصوص شهید یحیی عیاش توسط حزب‌الله و سپاه (۱۱۲).

کتاب متن روان و کم‌غلطی داشت.
        
                حسن باقری جزو شخصیت‌های کم‌نظیر تاریخ معاصر ما است. هم به جهت سن و سال کمی که دارد و هم به جهت زمینه‌ی فعالیتش که کارهای اطلاعاتی و رزمی است، ظرفیت قابل توجهی برای قهرمان‌سازی به‌ویژه با تمرکز بر نوجوان‌ها و جوان‌ها دارد.

اما این کتاب حرف چندانی برای گفتن ندارد. سبک تدوین کتاب که تقلیدی از کتاب خاک‌های نرم کوشک است و چند خاطره‌ی پراکنده از شهید را کنار هم قرار داده‌. خاطرات ترتیب زمانی دارند اما شناسنامه ندارند یعنی ربط راوی خاطره به شهید روشن نیست، عکس خاطره ربطی به آن ندارد، بعضی خاطرات اصلا راوی ندارند و خلاصه این که در حد یک گردآوری ساده از چند خاطره باقی مانده است.
شاید تنها جنبه‌ی مفید کتاب، عکس‌های نسبتاً باکیفیت و متنوعی بود که در ابتدای هر خاطره قرار داده بودند. ظاهراً بقیه‌ی کتاب‌های این مجموعه (یاران ناب) هم همین نقطه‌ی قوت را دارند.

به‌روزرسانی: علت نامگذاری کتاب را هم متوجه نشدم. «من این‌جا نمی‌مانم» اسم هیچ‌کدام از خاطرات مندرج در کتاب نیست.
        
                یکی از دوستانِ جان و اهل فن دیروز این کتاب رو هدیه داد. هنوز نخوانده‌ام ولی حتماً خوب است. یادداشت تفصیلی بماند برای بعداً.
---
الان تمام شد. کتاب خوبی بود ولی به شکل متوسطی اجرا شده بود. «اجرای کتاب» عبارت مناسبی نیست ولی کلمه‌ی بهتری پیدا نکردم.

متن را که می‌خواندم، انگار که خود آقای محمد عرب نشسته روبرویم و دارد تعریف می‌کند؛ همین‌قدر بی‌تکلف و ساده.
اما همین سادگی گاهی موجب «عادی» شدن متن و محتوایش هم شده بود. یعنی متن گاهی پخته و دل‌نشین بود و گاهی هم مثل حرف‌های عادی افراد عادی در مهمانی‌ها و جلسات، یکنواخت و حوصله‌سربر بود.

با توجه به اسم نویسنده (جناب بهزاد دانشگر) و خاطره‌ی خوبی که از کتاب «تندتر از عقربه‌ها حرکت کن» داشتم، فکر می‌کردم با چنان متنی مواجه شوم که نشدم. حدس می‌زنم که خواسته‌اند خیلی به لحن و ادبیات راوی وفادار بمانند.

در ویراستاری فنی متن هم ایرادهایی وجود دارد که شاید نتیجه‌ی عجله کردن باشد. مثلا چندین غلط املایی و نقطه‌گذاری ساده و ابتدایی داشت.

یک ویژگی عجیب دیگر متن هم پاورقی‌هایی بود که نگارش انگلیسی بعضی از کلمات را نشان می‌دهد و تقریبا در همه‌ی موارد زاید بود. مثلا به جای نوشتن کلمه‌ی «زبان اسپانیایی» نوشته بودند «زبان اسپنیش» و نگارش انگلیسی اسپنیش هم در پاورقی آمده بود. نفهمیدم این پاورقی‌ها چه ضرورتی داشته.

از این ویژگی‌های اجرایی کتاب که بگذریم، اصل داستان زندگی آقای محمد عرب ارزش آن را دارد که شنیده شود و خوش به حالش که چنین سفری از تاریکی به نور داشته.
        
                چه کتاب شلخته‌ای و چه حیف که این موضوعات جذاب و دست‌نخورده به این راحتی اسراف می‌شوند.
کتاب پر از نقل‌ها و قطعات پراکنده است که گاهی هیچ ربطی به هم ندارند و به صورتی تصنعی کنار هم قرار گرفته‌اند.
گاهی حتی ربطی به محتوای کتاب هم ندارند (مثلا بدون هیچ دلیلی، یک نیم‌صفحه‌ی بزرگ به تصویر الله‌وردی‌خان و مقبره‌اش اختصاص یافته)
در بخش‌های زیادی هم نویسنده از لحن گزارشگر تاریخی خارج شده و در قامت یک ژورنالیست هیجانی، خواسته فجایع غرب را افشا و خطابه می‌گوید.
تنها حسن کتاب تصاویر آن است که دایره‌ی نسبتا گسترده‌ای از نقاشی و عکس‌های تاریخی را دربرمی‌گیرد. گرچه این‌جا هم گاهی با معکوس یا کج شدن بی‌دلیل عکس‌ها مواجهیم.
صحافی کتاب هم اصلا خوب نیست. در همان اولین نوبت مطالعه، تقریبا شیرازه‌ی همه‌ی کتاب از هم پاشید.
شاید به دلیل همین ایرادات است که بعد از گذشت  شش سال از انتشار کتاب، هنوز نسخه‌های آن فروش نرفته و فروشگاه‌های کتاب جمکران با همان نرخ ارزان قبلی در تعداد زیاد موجود دارند.
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

فعالیت‌ها

محمد پسندید.
محمد پسندید.
محمد پسندید.
                احتمالاً باید فیلم خواهران غریب را دیده باشید.
آن فیلم در اصل از روی داستان این کتاب تولید شده.
داستان درباره لوته و لوییزه است. دو دختر دوقلویی که یکی با پدرش زندگی می‌کند و دیگری با مادرش و یک روز مخفیانه جایشان را با یکدیگر عوض می‌کنند تا هرکدام طعم زندگی کنارِ پدر و مادرِ نداشته‌شان را بچشند.

پشت جلد کتاب نوشته شده:
{اگر بزرگسالی از پشت سر شما دزدانه کتابتان را می‌خواند، سلام مرا به او برسانید و از قول من به او بگویید که در دنیا زوج های جدا شده و کودکان یتیم‌مانده‌ای که از این جدایی رنج می‌برند بسیارند. البته کودکان بسیار دیگری هستند که رنجشان از این است که پدر و مادرشان به فکر جدایی از هم نمی‌افتند. اما اگر قبول داشته باشیم که بچه ها از این شرایط رنج می‌برند، البته از نازکی بیش از اندازه‌ی دل و در عین حال از سبکی مغز است که از روی تفاهم و به صورتی روشن با آن ها از مسئله‌شان حرف نزنیم.}

ولی من احساس می‌کنم این کتاب، علی‌رغم داستان فوق‌العاده‌اش، اگر آن طور که متن پشت جلد ادعا کرده، برای حرف زدن درباره جدایی باشد، شاید زیاد هم کتاب خوبی نباشد.
بچه ها درباره جدایی والدینشان همیشه یک امید واهی دارند: [ممکن است پدر و مادرم یک روز دوباره باهم زندگی کنند.]
این کتاب هم به این امید واهی اعتبار می‌بخشد.
آقای پالفی می‌خواهد دوباره ازدواج کند. اما لوییزه از نامزد پدرش خوشش نمی‌آید و کتاب هم تایید می‌کند که خانم گرلاخ زن بدجنس و حقه‌بازی است.
و لوته و لوییزه سعی می‌کنند میانه بین آن ها را به هم بزنند تا پدر و مادرشان دوباره باهم زندگی کنند‌.
و آخر کتاب هم این اتفاق با خوبی و خوشی رقم می‌خورد.
ولی اینجا که ما زندگی می‌کنیم، دنیای واقعی است. قصه نیست. و احتمال چنین پیشامدی اگر محال نباشد، خیلی کم است.
کنار آمدن با این موضوع به اندازه کافی سخت هست. و شاید اعتبار بخشیدن به این امید واهی وضع را بدتر هم کند.
کتاب [همیشه آمبر براون] دقیقاً نقطه مقابل این کتاب است.
موضوع آن کتاب هم همین است.
پدر و مادر آمبر جدا شده‌اند و حالا مادرش می‌خواهد با فرد دیگری ازدواج کند و آمبر نمی‌تواند با این موضوع کنار بیاید چون هنوز امیدوار است پدر و مادرش دوباره باهم زندگی کنند.
اما روند داستان به او نشان می‌دهد که اگرچه پدر و مادرش دیگر هم‌دیگر را دوست ندارند اما تا همیشه او را دوست خواهند داشت و ایرادی ندارد اگر مادرش دوباره ازدواج کند و او می‌تواند با همسر مادرش دوست باشد و در عین حال هم هنوز پدرش را دوست داشته باشد و این هیچ عیبی ندارد.
خیال می‌کنم آن کتاب کنار آمدن با چنین موضوعی را راحت تر کند. شاید بهتر باشد کودک بیچاره بتواند خودش را با شرایط وفق دهد، نه اینکه با تکیه بر یک امید واهی تلاش کند پدر و مادرش را به هم برگرداند و یا مانع ازدواج مجددشان شود.

کتاب داستان خوبی داشت. ولی احساس من این است که شاید مناسب حال و احوال مخاطبش نیست.
شاید اگر مثل فیلم خواهران غریب مخاطب ماجرای این کتاب هم بزرگسال می‌بود، بهتر بود.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

محمد پسندید.
            تموم که شد به خودم گفتم یکی از رمان‌ترین رمانایی بود که خوندم. 
جمله طلایی کتاب "همه‌مون میدونیم هیچ علت غایی وجود نداره. اما چه فرقی میکنه؟ هیچ فرقی نمیکنه، اصلا و ابدا" هستش و این رو توی کل ساختار کتاب هم میبینید. 
همین الان که تمومش کردم فکر میکنم هیچ چیزی به دست نیاوردم. شاید اگر گذشته بود یا من کس دیگه‌ای بودم از این ناراحت بودم و فکر میکردم وقتمو هدر کردم ولی من الان میدونم هیچ هدف غایی وجود نداره و به رغم تمام این حرف‌ها زندگی زیباست، همیشه و تحت هر شرایطی، به قول آقای سکوگان البته!
به نظرم برای هرکسی میتونه تجربه قشنگی باشه خوندن این کتاب اگر کمی با‌حوصله و کم‌توقع باشن ولی برای من از ارزش بسیار بالایی برخورداره چون که هاکسلی برای خیلی مهمه و تو این کتاب به عنوان کار اولش میتونیم رد پای ایده‌های آرمانشهر تکنولوژیکی و علمیش رو میتونیم تحت عنوان حکومت خردگرا ببینیم. 
از متن کتاب:
"کتاب بهترین راه مطالعه و شناخت بشرست"
"اگر بخواهی آدم‌هارا به کارهای منطقی واداری، مجبوری برای متقاعد کردنشان به راه‌های جنون‌آمیز متوسل شوی"
"نمی‌دانم چرا اما به جای اینکه از تماشای شور و هیجان هم‌نوعانم احساس نشاط و انبساط کنم، خسته می‌شوم. راستش، زیاد برایم جالب نیستند...در خط من نیستند"
          
محمد پسندید.
محمد پسندید.
محمد پسندید.
محمد پسندید.
من با این کتاب تو چالش بهخوان آشنا شدم و وقتی دیدم صوتی هم داره تصمیم گرفتم برم سراغش.

از اونجایی که جزو آخرین نفراتی بودم که تمومش کردم 😅 در همون حین خوندن به مرورهای بقیه هم یه نگاهی مینداختم و تفاوت دیدگاه‌ها نسبت به کتاب جالب بود برام :)

🔅🔅🔅🔅🔅
خب این کتاب اصلا در مورد چیه؟
تفکرات و یادداشت‌های یه روزنامه‌نگار لهستانی در باب انقلاب ۱۳۵۷ ایران...

همینجا یه لحظه دقت کنید!
این، یه کتاب «تاریخی» به معنای یه اثر مستند که به فلان و بهمان منبع ارجاع میده نیست، بلکه تحلیل‌های یه روزنامه‌نگاره از این برهه از تاریخ...

می‌پرسید اگه مستند نیست پس به چه درد می‌خوره؟ وقتی به اطلاعاتی که میده نمیشه «اعتماد» کرد؟ 

من به شما میگم الان به نظرتون اونایی که مستند هستن، از یه اتفاق تاریخی روایت یکسانی دارن؟ 
فکر نمی‌کنم بشه حتی یه واقعهٔ تاریخی رو پیدا کرد که از همه طرف یکسان روایت شده باشه :)

مثلا مورد کودتای ۲۸ مرداد بر علیه مصدق رو در نظر بگیرید، همون‌طور که تو مرور کتاب The Shah گفتم، آقای میلانی تو یه کتاب «مستند» تاریخی این واقعه رو طوری روایت می‌کنه که شما قشنگ به آمریکا و انگلیس برای سرنگونی مصدق حق می‌دید 😅

پس این یعنی هیچ روایت «درستی» از وقایع تاریخی وجود نداره؟ 
سوال سختیه... به نظرم هر کس در نهایت به یه سری منابع اعتماد می‌کنه و به یه سری نه... فقط باید حواسمون باشه دچار جزم‌اندیشی نشیم و سعی کنیم به سوگیری‌هامون اذعان داشته باشیم (چون امکان نداره کسی با سوگیری صفر با یه مطلب مواجه بشه!)


تو این کتابم ما با یه زاویه‌دید جدید طرفیم.
یه نگاه از «بیرون» به وقایعی که همه‌مون کمابیش یه نظراتی در موردشون داریم و لاجرم با همین پیش‌زمینه‌ها شروع به خوندن متن می‌کنیم.

🔅🔅🔅🔅🔅
اینجا آقای ریشارد کاپوشینسکی می‌خواد اتفاقات روی زمین انقلاب رو تعریف کنه و همزمان یه تحلیلی از اینکه چرا چنین شد ارائه بده.
مثلا یه عکس از رضاشاه و پسرش می‌ذاره وسط و در مورد رویکردهای دیکتاتورمآبانهٔ شاه پدر داد سخن میده! اینا رو اصولا از اون عکس استخراج نکرده 😄 بلکه اون عکس صرفا یه ستونه برای اینکه پیچک تفکراتش ازش بره بالا. حتی جالبه که کلا این عکس‌ها رو تو کتابش نیاورده، چون باز اون چیزی که مهمه توصیفش از اون عکسه و حرفی که به بهانهٔ اون عکس می‌خواد بزنه...

برای من این بخش‌ها کلا جالب بود ولی دیدم گویا به مذاق بعضی دوستان خوش نیومده چون دیگه خیلی داشت پهلوی رو بد نشون میداد، تا جایی که شبههٔ سانسور شدن کتاب مطرح شد.

این شد که رفتم ترجمهٔ انگلیسی کتاب رو هم بررسی کردم (توجه کنید که زبان اصلی کتاب انگلیسی نیست و اونم ترجمه‌ست). همهٔ این موارد «شبهه‌انگیز» عینا تو اون ترجمهٔ انگلیسی هم اومده، بنابراین اینا، درست یا غلط، کلا نظر این نویسنده‌ست و حذف و اضافه‌ای در کار نیست (البته ان‌شاءالله دیگه ناشر خارجکی رو از اعمال نفوذ ایران مبرا می‌دونیم 😄).

البته همچنان این نکته‌ها که 
«بله دیگه به کتابایی که تو یه رژیم در مورد رژیم قبلی چاپ میشه کلا نمیشه اعتماد کرد» 
و 
«اگه تو ایران چاپ شده پس حتما به نفع خودشون بوده»
به قوت خودشون باقی هستن 😄 
که حتی اگه گزاره‌های درستی باشن به نظرم نباید باعث بشه از اول با یه دید منفی بریم سراغ کتاب.


🔅🔅🔅🔅🔅
کلا هم من بعضی از بخش‌های کتاب رو بیشتر دوست داشتم و بعضیا رو کمتر.

مثلا
📌 اون تیکه که در مورد مدرن شدن پولی صحبت کرد، اونجایی که شاه فکر می‌کرد می‌تونه در عرض چند سال با پول نفت، ایران رو برسونه به سطح کشورهای مدرن دنیا و راه‌حلش برای اینکار وارد کردن «همه» چیز بود! حتی راننده کامیون!
📌 یا تحلیل‌هاش در مورد نقش مسجد تو زندگی ایرانی‌ها و جریان شیعه در تاریخ!
📌 یا اون بخش‌ها در مورد غلبه بر ترس و به پا خواستن برای انقلاب...
برام جالب بودن، میگم جالب بودن نه اینکه الزاما کامل باهاشون موافق باشم :) مخصوصا به اون بخش شیعه میشه ان‌قلت وارد کرد ولی تحلیلی که اینجا از جریان تشیع داشت به نظرم جالب بود :)

از اون طرف مثلا اون تیکه‌های مربوط به آقای محمود رو چندان نپسندیدم و به نظرم دیگه خیلی کشش داده بود 😏

یه نکتهٔ دیگه هم این بود که نویسنده اولش اومد در مورد تودهٔ مردم صحبت کرد و به نقش آخوندها اشاره کرد و این داستانا ولی تهش انگار یادش رفت اینا در واقع یه نقش اساسی تو پیروزی انقلاب داشتن.
آخراش این حس رو به من داد که روشنفکر‌ها بازیگر اصلی صحنهٔ انقلاب بودن ولی تهش آخوندها و یه مشت «ریشوی کم‌سواد و بی‌عرضه» اومدن جاشون رو گرفتن 😅
این حس که «ما هم خیلی نقش داشتیم ولی تهش شما همه چیز رو واسه خودتون ورداشتید» رو قبلا هم باهاش برخورد داشتم، مثلا تو همون کتاب شاه آقای عباس میلانی :) و می‌دونم که اصولا دیدگاه پرتی نیست و چون مورد صحبت آقای کاپوشینسکی در واقع همین روشنفکرها بودن (با توجه به اینکه بلد نبود فارسی حرف بزنه 😅) داشتن چنین دیدگاهی طبیعیه به نظرم.

🔅🔅🔅🔅🔅
در نهایت به نظرم این کتاب با توجه به کوتاه و روون بودنش می‌تونه گزینهٔ خوبی برای خوندن از انقلاب باشه، البته با توجه به این نکته که قرار نیست همهٔ دانسته‌هامون از این برهه از تاریخ رو با همین یه کتاب ببندیم :)
            من با این کتاب تو چالش بهخوان آشنا شدم و وقتی دیدم صوتی هم داره تصمیم گرفتم برم سراغش.

از اونجایی که جزو آخرین نفراتی بودم که تمومش کردم 😅 در همون حین خوندن به مرورهای بقیه هم یه نگاهی مینداختم و تفاوت دیدگاه‌ها نسبت به کتاب جالب بود برام :)

🔅🔅🔅🔅🔅
خب این کتاب اصلا در مورد چیه؟
تفکرات و یادداشت‌های یه روزنامه‌نگار لهستانی در باب انقلاب ۱۳۵۷ ایران...

همینجا یه لحظه دقت کنید!
این، یه کتاب «تاریخی» به معنای یه اثر مستند که به فلان و بهمان منبع ارجاع میده نیست، بلکه تحلیل‌های یه روزنامه‌نگاره از این برهه از تاریخ...

می‌پرسید اگه مستند نیست پس به چه درد می‌خوره؟ وقتی به اطلاعاتی که میده نمیشه «اعتماد» کرد؟ 

من به شما میگم الان به نظرتون اونایی که مستند هستن، از یه اتفاق تاریخی روایت یکسانی دارن؟ 
فکر نمی‌کنم بشه حتی یه واقعهٔ تاریخی رو پیدا کرد که از همه طرف یکسان روایت شده باشه :)

مثلا مورد کودتای ۲۸ مرداد بر علیه مصدق رو در نظر بگیرید، همون‌طور که تو مرور کتاب The Shah گفتم، آقای میلانی تو یه کتاب «مستند» تاریخی این واقعه رو طوری روایت می‌کنه که شما قشنگ به آمریکا و انگلیس برای سرنگونی مصدق حق می‌دید 😅

پس این یعنی هیچ روایت «درستی» از وقایع تاریخی وجود نداره؟ 
سوال سختیه... به نظرم هر کس در نهایت به یه سری منابع اعتماد می‌کنه و به یه سری نه... فقط باید حواسمون باشه دچار جزم‌اندیشی نشیم و سعی کنیم به سوگیری‌هامون اذعان داشته باشیم (چون امکان نداره کسی با سوگیری صفر با یه مطلب مواجه بشه!)


تو این کتابم ما با یه زاویه‌دید جدید طرفیم.
یه نگاه از «بیرون» به وقایعی که همه‌مون کمابیش یه نظراتی در موردشون داریم و لاجرم با همین پیش‌زمینه‌ها شروع به خوندن متن می‌کنیم.

🔅🔅🔅🔅🔅
اینجا آقای ریشارد کاپوشینسکی می‌خواد اتفاقات روی زمین انقلاب رو تعریف کنه و همزمان یه تحلیلی از اینکه چرا چنین شد ارائه بده.
مثلا یه عکس از رضاشاه و پسرش می‌ذاره وسط و در مورد رویکردهای دیکتاتورمآبانهٔ شاه پدر داد سخن میده! اینا رو اصولا از اون عکس استخراج نکرده 😄 بلکه اون عکس صرفا یه ستونه برای اینکه پیچک تفکراتش ازش بره بالا. حتی جالبه که کلا این عکس‌ها رو تو کتابش نیاورده، چون باز اون چیزی که مهمه توصیفش از اون عکسه و حرفی که به بهانهٔ اون عکس می‌خواد بزنه...

برای من این بخش‌ها کلا جالب بود ولی دیدم گویا به مذاق بعضی دوستان خوش نیومده چون دیگه خیلی داشت پهلوی رو بد نشون میداد، تا جایی که شبههٔ سانسور شدن کتاب مطرح شد.

این شد که رفتم ترجمهٔ انگلیسی کتاب رو هم بررسی کردم (توجه کنید که زبان اصلی کتاب انگلیسی نیست و اونم ترجمه‌ست). همهٔ این موارد «شبهه‌انگیز» عینا تو اون ترجمهٔ انگلیسی هم اومده، بنابراین اینا، درست یا غلط، کلا نظر این نویسنده‌ست و حذف و اضافه‌ای در کار نیست (البته ان‌شاءالله دیگه ناشر خارجکی رو از اعمال نفوذ ایران مبرا می‌دونیم 😄).

البته همچنان این نکته‌ها که 
«بله دیگه به کتابایی که تو یه رژیم در مورد رژیم قبلی چاپ میشه کلا نمیشه اعتماد کرد» 
و 
«اگه تو ایران چاپ شده پس حتما به نفع خودشون بوده»
به قوت خودشون باقی هستن 😄 
که حتی اگه گزاره‌های درستی باشن به نظرم نباید باعث بشه از اول با یه دید منفی بریم سراغ کتاب.


🔅🔅🔅🔅🔅
کلا هم من بعضی از بخش‌های کتاب رو بیشتر دوست داشتم و بعضیا رو کمتر.

مثلا
📌 اون تیکه که در مورد مدرن شدن پولی صحبت کرد، اونجایی که شاه فکر می‌کرد می‌تونه در عرض چند سال با پول نفت، ایران رو برسونه به سطح کشورهای مدرن دنیا و راه‌حلش برای اینکار وارد کردن «همه» چیز بود! حتی راننده کامیون!
📌 یا تحلیل‌هاش در مورد نقش مسجد تو زندگی ایرانی‌ها و جریان شیعه در تاریخ!
📌 یا اون بخش‌ها در مورد غلبه بر ترس و به پا خواستن برای انقلاب...
برام جالب بودن، میگم جالب بودن نه اینکه الزاما کامل باهاشون موافق باشم :) مخصوصا به اون بخش شیعه میشه ان‌قلت وارد کرد ولی تحلیلی که اینجا از جریان تشیع داشت به نظرم جالب بود :)

از اون طرف مثلا اون تیکه‌های مربوط به آقای محمود رو چندان نپسندیدم و به نظرم دیگه خیلی کشش داده بود 😏

یه نکتهٔ دیگه هم این بود که نویسنده اولش اومد در مورد تودهٔ مردم صحبت کرد و به نقش آخوندها اشاره کرد و این داستانا ولی تهش انگار یادش رفت اینا در واقع یه نقش اساسی تو پیروزی انقلاب داشتن.
آخراش این حس رو به من داد که روشنفکر‌ها بازیگر اصلی صحنهٔ انقلاب بودن ولی تهش آخوندها و یه مشت «ریشوی کم‌سواد و بی‌عرضه» اومدن جاشون رو گرفتن 😅
این حس که «ما هم خیلی نقش داشتیم ولی تهش شما همه چیز رو واسه خودتون ورداشتید» رو قبلا هم باهاش برخورد داشتم، مثلا تو همون کتاب شاه آقای عباس میلانی :) و می‌دونم که اصولا دیدگاه پرتی نیست و چون مورد صحبت آقای کاپوشینسکی در واقع همین روشنفکرها بودن (با توجه به اینکه بلد نبود فارسی حرف بزنه 😅) داشتن چنین دیدگاهی طبیعیه به نظرم.

🔅🔅🔅🔅🔅
در نهایت به نظرم این کتاب با توجه به کوتاه و روون بودنش می‌تونه گزینهٔ خوبی برای خوندن از انقلاب باشه، البته با توجه به این نکته که قرار نیست همهٔ دانسته‌هامون از این برهه از تاریخ رو با همین یه کتاب ببندیم :)
          
دم شما گرم. عالی بود.
محمد پسندید.
محمد پسندید.

اخطار: کتاب 1951 میلادی منتشر شده است و در سال 1343 به فارسی ترجمه شده است. این خیلی مهمه. آخرش توضیح می‌دم. کتاب را برتراند راسل[بدون پیشوند و پسوند] نوشته است و "دکتر" محمود حیدریان ترجمه کرده است! بابا راسل با اون همه عظمت روی جلد کتاب بدون پیشوند و لقب اومده، بعد "دکتر" بودن مترجم قید شده... هعی. خوبه باز در دیداری که انگار مترجم با راسل داشته، راسل تاکید کرده است بر امانت‌داری در ترجمه. بعد برای نمونه، مترجم عزیز ارتودوکس (orthodox) را "خشکه مقدس" ترجمه کرده است. ببین قبول دارم در کنه معنای ارتودوکس بودن نوعی اصول‌گرایی و گرایش به گذشته موجود است (مخصوصا در مقابله با عبارت هترودوکس) ولی دیگه خشکه مقدس ترجمه کردنش خیلی پیاز داغ زیاد کردن است. خودِ کتاب و حرف‌های راسل اگزجره و علم‌باورانه( scientism) و مترجم هم بیشتر در متن دخالت کرده. ولی راسل واقعا تاثیرگذار می‌نویسه. واقعا، واقعا قلم قوی‌ای داره. فصل اول کتاب که داشت تغییراتی که علم ایجاد کرده را ردیف می‌کرد، به نظرم نمونه‌ای از بهترین متونِ خطابی و جدلی‌ای بوده است که خوانده ام. کلی از موضوعات بالا و حرف‌های کتاب هست که می‌شه سرش ساعت‌ها بحث کرد و با اینکه با کلیت کتاب و ایده‌های راسل زاویه دارم (من کی باشم اصلا؟ 😂) ولی نمی‌تونم منکر این باشم که این اثر حقیقتا ارزش نقد دارد. حواسمان باشد هر ترهاتی هم ارزش نقد ندارد. اگر حرفی عیار داشته باشه می‌شه نقدش کرد. فرض کن تو فصل اول کتاب چه اسم‌هایی با چه ادعاهایی که نیامد: 1) هراکلیتوس 2) ارسطو 3) سنت آگوستین 4) دکارت 5) نیوتون 6) کوپرنيک 7) پاسکال 8) داوینچی 9) نیچه 10) برنارد شاو 11) داروین 12) شکسپیر 13) عهد عتیق 14) انجیل 15) علم جوان انسان‌شناسی 16) بسیاری دیگر مفهوم، فرد، دیسیپلین و واقعیت‌های تاریخی مختلف که تک تک اینها محل مناقشه اند. با اینکه یکی از مشکل‌هام تا اینجای کتاب همین لیست بلند بالای بالاست (هرکدوم از اینا خودش جهانی است برای دعوا) ولی نمی‌تونم منکر این بشم که به نظرم یکی از دفاع‌های خوب از علم مدرن و جهان مدرن رو می‌تونیم تو این کتاب ببینیم. یعنی اگه بتونی خوب این کتاب رو نقد کنی، یعنی یه چیزایی بارت است! اصلا ریشه این نحوه تفکر که تنها تحصلِ تجربی است که می‌تواند انسان را به دانش و صدق(با تسامح) برسونه، تو متن پر واضحه. چجوری مردم این کتاب‌ها رو می‌خونن و ازش رد می‌شن؟ تک تک جمله‌هاش رو می‌شه سرش مکث و دعوا کرد. حالا خودمون، راسل الکی راسل نشده! البته خیلی از گیرهای کتاب به نظرم زیادی سطحی است. مثلا گیر دادن با طبیعیات ارسطو دیگه خیلی ساده است. یعنی شاید برای مخاطب ناآشنا خیلی جالب بیاد و هیبت ارسطو را نابود کند، ولی خودمونیم، نمی‌شه با ارجاع به طبیعیات ارسطو، تمام نفی کرد ایشون رو. البته چون متن به نظرم تماما حالت جدلی و اسکات خصم دارد، خیلی هم بی‌ربط نیست. اصلا فرض کن میاد به هراکلیتوس می‌گه: "اول فاشیست جهان". آقا من اینو کجای دلم بذارم؟ 😂😂 بعد خودش یه نگاه غرب‌باورانه عجیب داره که "فتح شرق توسط اسکندر" باعث شده خرافات وارد اندیشه یونانی بشه. بعد جالبه خودش هی ارسطو رو بخاطر ایده‌های شبهذخرافاتی‌اش می‌زده. یعنی این نگاه غرب خوب، شرق خرافاتی رو خودش داره، بعد هراکلیتوس فاشیست تشریف داره! ( راستی "فتح" اسکندر، همون قتل و غارت و جهانگشایی مشهور اسکندر که به توبره کشیده بوده خاک ایران رو! مثل ماجرای "عملیات ویژه نظامی" و "تهاجم" روسیه به اوکراین شده) آهان، با اینکه طولانی شده-اصلا کی انقدر متن رو می‌خونه؟ - ولی زمان انشار کتاب و این تاریخ 70ساله پس از کتاب خیلی مهمه. نه اینکه الان جهان پیشرفت کرده و حرف‌های راسل قدیمی شده (اساسا یکی از مشکل‌هام با راسل همین نگاه رادیکال پیشرفت‌باورانه‌اش است)، بلکه خواننده باید بداند پس از آن سر خیلی از حرف‌های این کتاب دعواهای پردامنه‌ای صورت گرفته...