بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

عملیات احیا: روایت صعود یک مجموعه دانش بنیان به قله دانش و فناوری الکتروموتور

عملیات احیا: روایت صعود یک مجموعه دانش بنیان به قله دانش و فناوری الکتروموتور

عملیات احیا: روایت صعود یک مجموعه دانش بنیان به قله دانش و فناوری الکتروموتور

4.6
25 نفر |
14 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

37

خواهم خواند

20

برگزیده دوم جایزه جلال آل احمد برگزیده کتاب سال دانشجویی برگزیده کتاب سال جوانان شایسته تقدیر کتاب سال جمهوری اسلامی

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به عملیات احیا: روایت صعود یک مجموعه دانش بنیان به قله دانش و فناوری الکتروموتور

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به عملیات احیا: روایت صعود یک مجموعه دانش بنیان به قله دانش و فناوری الکتروموتور

یادداشت‌های مرتبط به عملیات احیا: روایت صعود یک مجموعه دانش بنیان به قله دانش و فناوری الکتروموتور

                یک کتاب فوق العاده جذاب و خوش ریتم. عالی بود.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            این یادداشت من درباره این کتاب نیست.  فقط مقایسه دو بریده از این کتابه که نشون میده:«فرق میکنه کی مسئول باشه.  مهمه که رأی بدیم و به کی رأی بدیم.» 

صفحه 18
درددل ها و صحبت ها تمام شـــد. همه ســـاکت ماندنـــد. آقای نماینده  همـــان طـــور که دانه هـــای تســـبیح را رد می کرد، ایســـتاد و گفـــت: «پیامبر  و ائمـــۀ معصومیـــن هم خیلـــی بـــه روزه داری ســـفارش کردن. تـــوی این  موقعیـــت روزه بگیرین. ثواب هـــم داره.» ایـــن را گفت، بلا گفت. بچه ها از خجالتش درآمدنـــد و جوابش را دادند.  چنـــد روز بعـــد فرماندار هـــم آمد و رفـــت؛ هیچ چی به هیچ چـــی. برعکس  آن نماینـــده و فرمانـــدار، نمایندۀ دیگر شـــهر چنـــد بار آمـــد و دلداری مان  داد. خـــودش را به زمین و آســـمان زد تـــا بتواند گره کار کارخانـــه را باز کند. از آیت الله واعظ طبســـی بگیر تا شـــخص وزیر، برای جمکـــو رو انداخت و  صحبـــت کرد. رفتـــه بود تهـــران و به مدیرعامل گفتـــه بود: «تو شـــهر ما رو  فلج کردی! معلوم هســـت چـــی کار می کنی؟»

صفحه 35
 یکـــی دیگـــر از نماینده هـــای دغدغه منـــد مجلـــس کـــه خبرۀ  قوانیـــن «حمایـــت از تولیـــد ملـــی» بـــود، جلســـه ای هماهنـــگ کـــرد با  رئیـــس بانـــک مرکـــزی. تـــوی مســـیر می گفـــت: «بدهی تـــون بـــه بانک  مشـــمول تبصره هـــای جدیـــد "قانـــون رفـــع موانـــع تولید" می شـــه.»
ایـــن یعنـــی بخشـــیدگی جرائـــم دیرکـــرد بانکـــی کـــه حدود دوســـوم  بدهی مـــان بـــه بانک بود. با هم وارد آن ســـاختمان معروف شیشـــه ایِ  بانـــک مرکـــزی شـــدیم. بعـــد از جلســـه، آقـــای ســـیف، رئیـــس کل بانک  مرکـــزی زنـــگ زد بـــه مدیـــرکل بانـــک تجارت و ســـفارش مـــا را کـــرد. آن  نماینـــده بـــا اینکـــه می توانســـت راحت بگویـــد: «به مـــن ربطی نـــدارد؛  حـــوزۀ انتخابـــی مـــن نیســـت.» امـــا پابه پـــای مـــا می دویـــد که مشـــکل  کارخانـــه حل شـــود.

          
کتاب "عملی
            کتاب "عملیات احیا'" کتابیست که دو نفسه خواندمش؛ دو هفته مانده به عید، وسط خانه تکانی؛ هیچ چیز سر جایش نبود، ولی من نمی توانستم، به آخر نرسیده، کتاب را ول کنم؛ حدس بزن چه کتابی است!! راستش از زبان نویسنده تعریفش را شنیده بودم؛ که صد میلیون جایزه جلال بُرده. خودمانی اش می شود این :"بخونم ببینم چی نوشته حالا".
کتاب روایتیست واقعی و شاید یک خط اسرائیلیات هم ندارد؛  بعد از خواندن کتاب احساس نمی کنی وقتت تلف شد. روایت صعود یک مجموعه دانش بنیان به قله دانش و فناوری، که بهتر بود می نوشت: " روایت صعود یک مجموعه با تراز مالی منفی شصت میلیارد تومان(یا شرکتی که تا مرز ورشکستگی رفته )  به قله دانش و فناوری".
یک خط واضح، بدون جنگولک کاری و ایهام؛ یک داستان لو رفته، که تو را کنجکاو می کند به چگونگی ها؛ تا دست در دستش در مسیر پیشرفت قدم بزنی. هر چقدر تعریف کنم از پله های چیده شده پیشرفت، در قالب فصل های کتاب، کم گفتم.
وقتی از زبان چند نفر، روایت پیشرفت را می خوانی، خسته نمی شوی؛ احساس بُلف نمی کنی. وراجی زیادی که نمی شنوی، نقاط مهم و جزئیات مطرح شده، در ذهنت حک می شود. 
وقتی مدیر عامل جدید برای بازدید می رود، تو با چشم اوست که می بینی؛ حتی کبریت های سوخته دور اجاق گاز را .
باورت نمی شود!! کتاب من را برد نیرو گاه اتمی؛ کنار آن موتور های غول پیکر و پیچیده. رفتم در جلد آن نیروی فنی و چند مقاله روسی برای همسرش فرستادم، تا ترجمه کند!
حتی رفتم در بچگی مهندس رستمی و برای پدرش دست تکان دادم،  چند خط بعد، در بهت او، من هم مات شدم و اشک ریختم.
اصلا انگار خودم در جمکو کار می کنم؛ وقتی در خیابان ها، صف های طولانی ماشین  را جلوی جایگاه های سوخت سی ان جی  نمی بینم، لبخند میزنم؛ چون جمکو توانست موتور ضد انفجار هم بسازد. 

نویسنده همه چیز را از زبان افراد جمکو نشان می دهد، خودش اصلا درون متن نیست؛ احساس نمیکنی کسی دارد برایت گزارش می دهد. حتی اول کتاب هم نبود. در سخن پایانی از جریان مصاحبه هایش می گوید. بعد انتخاب قالب و سیر نگارش. بدون ترس از چشم زخم، می گوید، بعد از تحقیق، نگارش کتاب، دو ماه زمان برد و آخر،اسم تمام کسانی که در این کتاب، به نحوی کمکش کرده اند را می برد و دعا می کند. از چگونگی انتخاب سوژه و سفارش کتاب چیزی نمی گوید و خواننده را با یک پرسش، که آیا با اعظم حکم آبادی(تنها راوی مهندس خانم کتاب)نسبتی دارد یا نه؟، رها میکند.
کتاب که تمام شد، رفتم سایت جمکو، تمام صفحاتش را بررسی کردم. حتی اخبارش به روز بود؛ کارمندانش درخت کاشته بودند. کاتالوگش را دانلود کردم. کامل سر در نیاوردم چی به چی است؛ ولی دلم میخواهد، هر جایی که نیازشان است، معرفی اش کنم.
جمکو برایم شرکت گوگل شده؛ جایی رویایی برای کار. حتی به این فکر کردم که چطور مخ همسرم را بزنم که از کارش استعفا دهد و برود جمکو.
کتاب، جمکو را به من نشان داد. 

باید چند جلد "عملیات احیا" بخرم؛ یکی را بدهم آن فامیلم که همه جنس های ریز و درشت زندگی اش خارجیست؛ یکی را بدهم به تعمیر کار لباسشویی مان که با آب و تاب از موتور آاگ تعریف می کرد و سر تکان می داد، برای جنس ایرانی؛
یکی را بدهم به آن دانشجوی فامیل که سودای مهاجرت دارد؛ 
یکی هم بدهم همسرم بخواند، چون خودم از فیدیبو خواندم!
فقط کاش پیشگفتار ناشر، آنقدر از انقلاب، دفاع مقدس، هیئت و روضه نیاورده بود؛ تا هر کس با این چیزها سر و سری ندارد هم، میل به خواندنش کور نشود.
          
khatib

1402/07/13

            خیلی وقت ها از اخبار یا اين ور و آن ور می شنویم که ایران در ساخت فلان چیز یا در فلان صنعت، توی کل جهان جزو چند کشور اول است.
خیلی هایمان خیلی راحت از کنارش عبور می‌کنیم. شاید البته یک لبخند کوچک بنشیند گوشه ی لبمان. خیلی هایمان هم بعدش می گوییم خب که چی؟ کو اصلا؟ 
روایت عملیات احیا، روایت یکی از همین صعود هاست. این بار از نزدیک می توانیم ببینیم چطور ایران می تواند پنجمین کشور سازنده ی یک الکتروموتور پیچیده در جهان باشد. این بار می توانیم همراه هم رنج بکشیم، استرس بگیریم و در آخر وقتی موفق می شویم اشک شادی بریزیم.
برای من این چند روز زیستن با مردمانی که، با امید و توکل همه ی ناممکن ها را ممکن  می کنند و نمی گذارند امید از بین برود، بهترین لحظه ها بود. آدم هایی که اعتقاد دارند: ما می توانیم.

پ.ن: با اینکه از چیز های فنی و مهندسی سر در نمیاورم. و همین طور با اینکه موضوع کتاب تا حدودی فنی و مهندسی است. اما برایم راحت خوان و شیرین بود. از نظر من که باید هر ایرانی حتما یکبار بخواندش:)
          
            نوشتن از یک کارخانه صنعتی شاید در نگاه اول زمخت باشد و خوش ترکیب به نظر نرسد ولی عملیات احیا ، بیش از آنکه روایت و گزارشی از اعداد و ارقام باشد متنی امید بخش و دلگرم کننده است . شبیه دستی که روی شانه ات می زند و شانه ات را میفشارد و به تو اطمینان می دهد که می توانی ! 

آدم های عملیات احیا از جنس واقعیت اند و از تبار قهرمان های فیلم های علمی تخیلی  نیستند. آدم هایی هستند که در همین سال های نزدیک ، جایی همین حوالی زیسته اند و با لمس تحریم ها و مشکلات اقتصادی روی پای خودشان ایستاده و در سطح فناوری های جهانی و بالاتر از آن علم و توانمدی ایرانی را به رخ کشیده اند.

توانستن و امید به آینده صرفا یک شعار آرمانی  نیست . امید به آینده روشن نه با چشم پوشی به کاستی ها و مشکلات موجود که با درک درست از وضعیت موجود  و  لمس مشکلات به دست می آید‌. نتیجه این امید و مواجه رو در رو با مشکلات ، خلق ماجرای عملیات احیا و مسیر رشد یک شرکت دانش بنیان ایرانی ست . البته بهتر است بگوییم مسیر تبدیل یک کارخانه به کما رفته و نیمه جان خصولتی به یک‌ نهاد عظیم تولیدی سرزنده و رو به رشد که سر و کارش و تکیه اش به فناوری داخلی و دانشگاه است یعنی موتور محرکش اراده و علم جوان ایرانی ست‌.

 علاوه بر متن بسیار روان و خوش خوان ، یکی از نقات قوت اصلی این اثر پرداختن چندجانبه به فرآیند احیای کارخانه و پیشرفت است ، که هم زمان روایتی از مسائل علمی و فناورانه ، شرایط روحی و معنوی کارکنان و شرایط مالی مجموعه را در نظر گرفته و برای مخاطب شرح می دهد .

در مجموع یک تجربه متفاوت و دلچسب کتابخوانی مناسب مهر ماه و حال و هوای شروع سال تحصیلی دانشگاه است‌. به درد نودانشجو ها و دبیرستانی ها هم می خورد و‌ همه آدم هایی که سرشان برای فیزیک و کارهای فنی مهندسی درد می کند  ، برای استاد های دانشگاه و پشت میزنشین ها هم یک جور تلنگر است و روایت پیشرفت...خلاصه متنش آچار فرانسه است و حدس می زنم به درد شما هم بخورد !🌱
          
            سلام
من «عملیات احیا» رو به خاطر اسمش خریدم. به خاطر نیازی که به احیا شدن داشتم. همه آدم‌ها خسته میشن، فرسوده میشن، کم انگیزه میشن و ... اما مهم بلند شدن هست و احیا کردن امید و تلاش و انگیزه در خود آدم. خوندم تا بفهمم رمز این عملیات احیا چی بود ...
صفحات اول رو که خوندم فهمیدم از اون کتاب‌هایی هست که قرار نیست زمینش بذارم و یه سره قراره بخونم تا آخر. اوایلش وقتی می‌خوندم چه شرایطی بوده و آدم‌ها با چه واقعیاتی سر و کار داشتن بغض می‌کردم، اغراق نیست اگر بگم انگار یه گردو کاشته بودن تو گلوم ...
اما سختی‌ها رو گذروندن ... با سختی، توکل، از جون مایه گذاشتن ...
مصداق این شعر که: «آری شود ولی به خون جگر شود ...»

نمی‌خوام توضیح بدم چی شد که یه کارخونه با ۶۰ میلیارد تومان بدهی، تو شرایطی که نه پروژه می‌تونست بگیره نه حتی وام چطوری رسید به جایی که قطب تولید الکتروموتور شد.
باید بخونید تا بدونید یه سری جوون چه کردن تا این شد ...
هروقت از زندگی، روزمرگی، شرایط اقتصادی و ... خسته و ناامید شدید بخونید، نه یک بار که شاید ده‌ها بار ...

من رمز عملیات احیا رو این آیه قرآن دیدم:
«وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا
وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ ۚ وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ ۚ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا»
 آیه ۲و ۳ سوره مبارکه طلاق
.
«و هر کس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم می‌کند،
و از جایی که گمان نَبَرد به او روزی عطا کند، و هر که بر خدا توکل کند خدا او را کفایت خواهد کرد که خدا امرش را نافذ و روان می‌سازد و بر هر چیز قدر و اندازه‌ای مقرّر داشته است (و به هیچ تدبیری سر از تقدیرش نتوان پیچید)»

تقوا پیشه کردن، خدا هم براشون راه رو باز کرد ...