بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

سارا سماواتی منفرد

@makhrootnaghesemeshki

97 دنبال شده

55 دنبال کننده

                      
                    
https://sarapersian.blog.ir/

یادداشت‌ها

                من کتاب صوتی این اثر را گوش کردم و  فکر کنم از این لحاظ انتخاب بسیار خوبی بود بدون هیچ اغراقی اجرا و خوانش عالی  آقای مهبد قناعت پیشه را در پسند نسخه صوتی نمی توانم منکر شوم، حقیقتا من را خیلی خیلی زیاد به یاد قصه های ظهر جمعه رادیو می انداخت و این یک حالت نوستالژیک هم برای من داشت.
اما داستان ، داستان عشق هاشم و ریحانه است و تنها پیچیدگی آن تفاوت مذهبی این دو که یکی سنی و دیگری شیعه .
در مورد نقش امام زمان ( عج الله تعالی فرجه ) و حالا بعد مهدویت در این کتاب متاسفانه این مسأله بیشتر به شفا دادن بیماران و رساندن عشاق در این کتاب خلاصه شده که به نظر حقیر بسیار ساده انگارانه و تقلیل دهنده شخصیت آن امام بعنوان منجی و نجات دهنده  است.
به نظرم رویای نیمه شب کتابی  فانتزی است که در کل داستانی ساده و سر راست و بدون هیچ پیچیدگی و تکنیک خاصی دارد انتهای ماجرا کاملا در همان مراحل ابتدایی حدس زدنی است.( البته از بحث ادبیاتی اگر بخواهیم بهش نگاه کنیم ) خوشحالم که نسخه متنی را نخواندم ولی با همه این تفاسیر نسخه صوتی آن دو هفته ای همراه دلنشین من در ترافیک های عصرگاهی پایتخت بود.
        
                همیشه دوست داشتم در مورد سرهنگ ارتشی که تو فیلم های مستند دفاع مقدس به مناسبت هایی مثل فتح خرمشهر یا هفته دفاع مقدس از تلویزیون پخش می شد و او را بی سیم بدست در حال هدایت عملیات از قرارگاه نشان می داد بیشتر بدانم تا اینکه در صفحه آقای مجیدیان به معرفی کتاب ناگفته های جنگ خاطرات سپهبد شهید علی صیاد شیرازی برخوردم و چه چیز بهتر از خود خاطرات می تواند منبع مناسبی برای پاسخ به آنچه به دنبالش بودم باشد.

به برکت طاقچه بی نهایت کتاب را خواندم و می توانم بگویم که کتاب نثر روان و خوش خوانی دارد.

به شخصه برای من از لحاظ دانستن اطلاعاتی در مورد طرز تفکر و نگاه ایشان و همچنین وقایع کردستان در سالهای ابتدایی انقلاب و نیز شرایط جبهه ها در سال های اولیه جنگ از دید یک ارتشی متدین و فهیم جالب بود.
شهید صیاد شیرازی مشخص است که انسانی خود ساخته بوده و در هنگامه ای که ارتش فاقد فرماندهان آموزش دیده تصفیه شده خود بوده است سعی می کند با مدد دانسته های خود و البته در برهه هایی با آزمون و خطا نقش سربازیش را بخوبی برای کشورش ایفا کند.
صداقت ایشان هم در جای جای خاطرات مشخص است بویژه که ایشان نظر تخصصی خود در مورد ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر را در جایی از کتاب به این شکل بیان میکند که جالب و خواندنی است :
« پس از عملیات رمضان ، راه تقریبا تمام شده ای را قطع کردیم و بسوی راه طولانی رفتیم . از نظر ذهنی ، دو هدف بیشتر نمی توانست در سراسر جبهه ها دنبال شود که در سرنوشت جنگ نقش داشته باشد ، یا رسیدن به بغداد و از پای درآوردن صندام و حکومت یا بصره .
هر کار  غیر از این انجام دادیم ، کارهایی بوده  مقطعی ، موقت و محدود برای اینکه یکی از این دو هدف تامین شود. هیچ یک نمی توانست جوابگوی کار ما باشد . یعنی سرتاسر شمال عراق را هم می گرفتیم ، صدام سقوط نمی کرد و همینطور جاهای دیگر. دو جا صدام را به زانو در می آورد که اگر اوایل به آنها می رسیدیم قبل از اینکه دشمن از سلاح شیمیایی استفاده کند کار صدام تمام بود ، یکی بصره و یکی هم بغداد . همین و بس ... »
به نظار من اگر بخواهیم ایرادی به این کتاب خواندنی وارد بدانیم این است که خاطرات ایشان از فتح خرمشهر به بعد فقط در حد عملیات رمضان را پوشش می دهد و خبری از اتفاقات سالهای پایانی جنگ ، عملیات فاو و عملیات مرصاد ، سری عملیات های موسوم به کربلا و که مسلما بعنوان فرمانده نیروی زمینی ارتش شاهد و ناظر آنها بوده نیست.
به هر روی اگر به مسائل تاریخ معاصر و دفاع مقدس علاقه دارید حتما خواندن این کتاب را توصیه می کنم.

در پایان یاد تمام قهرمان جان بر کف این سرزمین که با نثار جان خویش حافظ این مرز و بوم از تجاوز و اشغال گری و و همچنین تجزیه طلبی بودند گرامی و جاودان باد.
        
                قطعا استاد رضا جولایی از نویسندگان محبوبم است. جولایی در آخرین اثرش « برآمدن آفتاب زمستانی » همانند بیشتر آثارش تاریخ و افراد واقعی را با داستانش در هم می آمیزد و این بار داستان در سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۳ و حواشی اش می گذرد.
راوی داستان پسری بنام کامیار است که پدر و مادرش را از دست داده و در خانه پدربزرگش همراه با مادربزرگ و سه دایی اش و دختری که اورا خاله سودابه معرفی می کند زندگی می کند. شخصیت های داستان به خوبی در جای خود معرفی می شوند و آنچه برجسته و نمایان است اینان حتی در اوج قحطی اشغال ایران توسط متفقین غم نان ندارند.
غمشان از جنس دیگریست !! غم عشق ، غم آزادی ، غم وطن ...
از رویه ظاهری داستان که بگذریم جولایی در خلال داستان از زبان شخصیت ها دیدگاههایی را بیان می کند که منحصر به تاریخ و شخصیت خاصی نیست و امروزه روز یا هر زمان دیگری هم خواننده می تواند با آن هم ذات پنداری کند.
در جایی دایی بابک پس از رفتن رضا خان به پدرش می گوید :
که شاه رفته و استبداد تمام شده است. شخصیت پدربزرگ پاسخ می‌دهد:

 « شاه جوان جای او نشسته و دیری نمی‌گذرد که پا جای پدرش خواهد گذاشت. این خصوصیت ماست، خصوصیت مملکت ماست. یک مستبد جای مستبدی دیگر. 

می‌دانی چرا؟

چون ما مستبدیم. استبداد از دل ما بیرون می‌آید. ما غش‌وضعف می‌رویم برای هر کس که ادای قهرمان‌ها را در بیاورد. مردم نیازمند باورند، هر نوع باوری، هرچه جزمی‌تر بهتر، و قهرمان‌ها این باور را به آن‌ها می‌دهند تا به قدرت برسند. »

 آثار استاد جولایی جدی‌ و عمیق اند و در عین حال جذاب و ماجرا محور او درعین عمیق بودن جذابیت را فدای ادای روشن‌فکری نمی‌کند.

در این رمان مثل رمان سوءقصد به ذات همایونی ماجراهای عاشقانه ، موازی با ماجراهای سیاسی روایت می‌شوند. ماجرای عشق روزبه و بابک به سودابه و ماجرای دستگیری بابک و زندانی شدنش و محاکمه‌ی سرپاس مختاری همگی در هم می‌پیچند و ساختار اصلی داستان را بوجود می آورند.

در جایی دیگر از رمان زمانی که ماموران نظمیه بزودی برای دستگیری دایی بابک بخاطر حضورش سمپاتیکش در جمع ۵۳ نفر می آیند شخصیت پدربزرگ می گوید :

 « هزاربار نگفتم که بفهم در چه مملکتی زندگی می‌کنی، بلند نفس بکشی گرفتار می‌شوی؟ چرا سرت را پایین نینداختی درسَت را بخوانی؟ فکرکرده‌ای همین که دانشگاه رفته‌ای آزادی هر جور که می‌خواهی فکر کنی و هر چه می‌خواهی بگویی؟ »

به نظرم رضا جولایی نظراتش را بسیار رک در دیالوگها به مخاطبش منتقل می کند.
علاوه بر این جولایی در این کتاب از فقدان ، مرگ ، پشیمانی لحظات آخر ، تباه شدن زندگی ها و نیز توامان از زندگی هم می گوید.
من در حدی نیستم که بخواهم در مورد نوشته های کسی صحبت کنم این هم نویسنده ای همچون استاد جولایی اما این اثر را  که سخت و تکان دهنده بود دوست داشتم و بعنوان کتاب مناسبی برای خواندن پیشنهاد می کنم.
        
                بانوی سربدار یک رُمان تاریخی دلچسب و شیرین به قلم آقای حمزه سردادور است.
 مرحوم استاد حمزه سردادور از پاورقی نویسان حرفه ای مطبوعات در زمان حیاتشان بوده اند زمانی که پاورقی و داستان های دنباله دار تو مجلات و روزنامه ها حسابی مد بوده و یکی از عوامل جذب خوانندگان و آن دوره اثری از رسانه های مختلف صوتی و تصویری و اینترنت که ما الان داریم اصلا و ابدا نبوده و مردم خوابش را هم نمی دیدند.

بگذریم ...

این یعنی اینکه این کتاب ابتدائا بصورت پاورقی در مجله پر مخاطب اطلاعات هفتگی چاپ می شده است و سپس بصورت کتاب در آمده است و نکته دیگر اینکه زبان داستانی ساده و شیرینی دارد و بسیارخوش خوان است.

استاد توی این کتاب داستان قیام سربداران  را در غالب یک رمان برای خوانندگان روایت کرده است که اگرچه بیشتر به حواشی داستانی پرداخته است ولی به نظرم آنرا خواندنی تر نموده و از حالت بیان خشک یک اتفاق تاریخی درآورده و حاوی نکات جالب و آموزنده خوبی هست.

من خودم اطلاعاتم در مورد نهضت سربداران در حد سریال پخش شده سربداران از تلویزیون بود و از آغاز و پایانشان در آن دوره مهم تاریخی یورش مغول چیزی نمی دانستم و بی گمان تاریخ سراسر درس و عبرت است.

جای این نوع داستان ها و روایات واقعا الان خالی است.
        
                در رمان وقتی نیچه گریست اثر اروین یالوم با یک داستان مهیج فلسفی طور طرف هستیم و توامان تقابل روانشناسی و فلسفه و طب را شاهدیم.

در خلال داستان و در میان گفتگوها جملات و نکاتی مطرح می شود که باید بارها شنید و خواند و آنها را به ذهن سپرد.

دکتر جوزف برویر در مطب خود در وین در حال استراحت است که یادداشتی از زنی ناشناس به اسم لو سالومه دریافت می کند که در آن اشاره شده که آینده فلسفه آلمان در خطر است و او باید بلافاصله دکتر برویر را ملاقات کند و این شروع غافلگیر کننده این داستان هست.

یالوم در این کتاب به خود جسارت داده و با شخصیت هایی حقیقی و با بهره گیری از واقعیت ها داستانی خیالی خلق نموده است.

شخصیت نیچه در داستان به خود واقعی او بسیار نزدیک است او بدبینی بیمارگونه ای دارد و به این مساله که قدرت یا اختیار خود را به دیگری بدهد امتناع می ورزد. نیچه به فردی که ادعای نوع دوستی و کمک می کند بی اعتماد است و معتقد که انسان موهبت های طبیعی خودش را از طریق رقابت با هم نوعانش کسب می کند و انگیزه فردی که این رقابت چشم پوشی می کند جای تردید دارد.

« هیچکس به دیگری کمک نمیکند و مردم فقط آرزو دارند به دیگران سلطه داشته باشند و قدرت خود را افزایش دهند »

یالوم در کتابش این موضوع را به چالش کشیده و در نهایت به شخصیت های حود اجازه می دهد همان کسانی باشند که هستند و درباره چیزهایی که دوست دارند و می اندیشند صحبت کنند. ( بشو آنکه هستی !! )


متن روان و ترجمه فاخر خانم دکتر سپیده حبیب و نیز خوانش عالی و شنیدنی و صدا پیشگی معرکه آقای آرمان سلطان زاده جای هیچ شکی در شنیدن (خواندن) این اثر باقی نمی گذارد مخصوصا هم اگر به بحث های خود آگاهی و روانشناسانه طور هم علاقه داشته باشید.
        
                فکر کنم بهتر است همین اول تکلیف خوانده این یادداشت را روشن کنم و بگویم که رمان « یک پرونده کهنه »  نوشته آقای رضا جولایی  نویسنده خوب و صاحب سبک معاصر را دوست داشتم و از خواندنش هم خیلی لذّت بردم و هم به اطلاعات تاریخی و هم آگاهی های خودم اضافه شد.

داستان وقایع این کتاب در تهران سال ۱۳۲۶ می گذرد ، همان سالی که محمد مسعود ترور شد و مصادف با اوج فعالیت ها و محبوبیت حزب توده بوده است و از زبان سوم شخص محدود به ذهن کاراکترهای داستان روایت می شود و سبک معمایی و پلیسی دارد.
 نویسنده تمام تلاشش را جهت کاویدن ذهنیت ها و دلمشغولی های آدم های داستانش می کند و اینکه آیا آنها واقعا نیتی آرمان خواهانه دارند ؟؟؟ ( سوالی که یافتن پاسخش در مورد همه جنبش ها بی شک روشگرانه هست )

جولایی علاقه خاصی در کنکاش در تاریخ و آمیختن شخصیت های واقعی تاریخی معاصر و گاهاً افراد خیالی با هم برای روایت تاریخ و وقایع آن دارد .( با او بدون خستگی و با هیجان تاریخ را مرور می کنیم و عبرت می گیریم )

رضا جولایی همیشه هم مخاطب خاص و هم مخاطب عام رُمان هایش را راضی می کند.

او در جایی در پاسخ به این علاقه می گوید :

« ما همچنان در همان دوران تاریخی داریم درجا می زنیم ، آن دوره منفک از روزگار ما نیست و نگرش ما به جهان هنوز شبیه آن دوران است . »

نمی خواهم مطلب را بیشتر از این طولانی کنم اما خواندن این کتاب را اگر به کتاب های تاریخی و معاصر علاقه مند هستید و هم به دنبال داستان خوب و خوش روایت و تامل برانگیز هستید و هم به دنبال روایت های کمتر شنیده شده هستید حتما خواندن این کتاب را توصیه می کنم.
        
                وقتی شروعش کردم تصورم بر این بود که با یک رُمان معمولی مواجه هستم اما کمی که پیش تر رفتم متوجّه شدم که بستن کتاب هرچه جلوتر می روم سخت تر می شود و جدابیت داستان و اینکه قرار هست در ادامه چه اتفاقی بیفتد ذهنم را مشغول کرده بود.
بعد از مدّت ها واقعا از خواندن این رمان جذاب و خواندنی لذت بردم.
خانم گیل پل  گرچه در ایران نویسنده ای ناشناخته هست و کتاب های زیادی ندارد اما رمان همسر پنهانی اش که به سبک تاریخ جایگزین  نوشته حتما شایسته توجه و دیده شدن است.
همسر پنهانی رمانی جذاب عاشقانه ای است که شالوده اصلی حوادث آن  وقایع منتهی به انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷ روسیه است.
 جذابیت کتاب برای من در واقع همین قسمت از داستان و اتفاقات مربوط به سرنوشت خانواده رومانف ها ، نیکلای دوم آخرین تزار روس و فرزندانش بود .
شخصا معتقدم که این رمان علاوه بر اینکه رمان دلنشین و خوش خوانی هست  در کنارش اطلاعات تاریخی خوبی هم به خواننده اش منتقل می کند.
غیر از حالا جذابیت و کشش مناسب داستان می توانم به ترجمه خوب و روان مترجم و همچنین شخصیت پردازی خوب نویسنده از کارکترهایش بعنوان نکات قابل تامل دیگر در این اثر اشاره کنم.
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

            این کتاب رو دیشب تموم کردم. یکی از دلایل انتخاب شدنش کم حجم بودن کتاب بود و اینکه فکر می کردم داستان جالبی داره ولی بعد از تموم شدنش فهمیدم از کتاب خوشم نیومده.حالا چرا؟
کتاب با یه آغاز نسبتا خوب شروع میشه.دختری که سعی کردن از خاطره و ذهن ها پاک بشه ولی یه قصه ای داره. ولی بعد دقیقا اتفاقاتی می افتاد که کاملا قابل حدس بودن و دریغ از یه ذره خلاقیت که نویسنده برای نوشتن کتاب به کار ببره،حتی یه پلات دلهره آور و هیجان انگیز هم نداشت.قسمت معمایی کتاب هم کاملا قابل پیش بینی بود و بعد از خوندن چند فصل از کتاب  با خودت می‌گفتی: صبر کن ببینمم ایده ی معما گونه ی کتاب چقدر قابل حدس و تکراریه!
شخصیت پردازی کاراکترها تکراری، فاقد تعلیق، هیجان، معما و...
خلاصه که اصلا جزو کتاب های پیشنهادی من برای خوندن نیست حتی برای سنین ۱۱_۱۲ سال. تو این وانفسای بازار کتاب که دقیقه به دقیقه قیمت کتاب بالا می‌ره و مهم تر از اون زمان خودتون، هر کتابی ارزش خوندن نداره.
          
            این کتاب رو نه رمان می‌دونم نه یک اثر ادبی.
توقع چنین "چیزی" رو از رومن گاری نداشتم و حالا بعد از اتمام کتاب و سرچ‌هایم متوجه می‌شوم که اثر به شدت ضعیف گاری است.

 فرم و محتوا را درهم‌تنیده می‌دانم اما اگر به صورت انتزاعی و برای بحث نظری این دو را  تفکیک کنیم کتاب رو فاقد فرم ادبی می‌دونم (فرم دارد، قائل به عدم نیستم، اما این فرم اصلا ادبی و هنری نیست. دقیقا همان چیزی که یک متن را تبدیل به اثرهنری می‌کند.)
اگر به محتوا یا مضمون صرف هم نگاه کنیم چیزی جز شوخی‌های لوس، هجو کسل کننده و استعاره‌های مبتذل نمی‌بینیم. چیزی شبیه به ناله‌ها، شوخی‌ها و غرهای سیاسیِ ژورنالیستی.
شخصیت‌پردازی ضعیف و تخت. توصیفات بدون جان.
و فصل پایانی هم که ضربه‌ی نهایی به کتاب است. روایت که تا قبل از این یک رئالیسم خامِ کسل‌کننده‌ست در فصل پایانی ناگهان بدل به یک سورئال بی‌گاه می‌شه. سورئالی به شدت ضعیف، مبتذل و نپذیرفتنی‌. و چون فصل پایانی‌ست من رو وادار به نوشتن این ریویو می‌کنه. شاید اگر پایان کتاب هم شبیه به مابقی‌اش بود به دادن یک ستاره اکتفا می‌کردم.

می‌دانم که گاری به طور کل نویسنده‌ی خوبی‌ست. من "زندگی در پیش رو" اش را واقعا دوست داشتم و از "خداحافظ گاری کوپر" هم تعریف زیاد شنیده‌ام. اما به کسی که این را می‌خواند توصیه می‌کنم سمت این کتاب نرود که هیچ ارزش خواندن هم ندارد.
برای یادآوری به خودم و تمام نویسندگان تازه‌کار: از تجربه‌ی زیسته‌ به صورت خام و همراه با هیجانِ ایدئولوژیک نباید روایت ساخت. گمانم مشکل کار گاری در این بود که زمانی کتاب را نوشت که عضو هیئت نمایندگان سازمان ملل بود و این خشم و هیجان چنان تازه و خام بود که جز هجوی ژورنالیستی دستاوردی نداشت.