محمد کلانترزاده
15 دنبال شده
21 دنبال کننده
شاید مهتاب نظری اندازد و در این شب های بنفش،آسمان را پر از عطر نگین بنماید.
یادداشتها
باشگاهها
این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.
چالشها
فعالیتها
13
7
19
به خانه بازگشتم که دیدم باز هم جلوی درب ورودی نشسته! خانم امی مشغول مرتب کردن گاراژ بود. کاری نداشتم و گفتم به بهانهی کمک، کمی با او صحبت کنم تا وقتم بگذرد. درحال پوشیدن لباس راحتی، در مخم به دنبال موضوع گفتگو میگشتم که دوباره چشمم به او افتاد. درست همانطور که جلوی او ایستادم و با کلید درب را وا کردم، و از روی سرش رد شدم تا وارد خانه شوم، بدون حتی یک میلیمتر حرکت و در کمال آرامش و خونسردی همانطور لم داده بود! از خانم امی پرسیدم: شما میدونید مستر خیمنز کیه و از کجا میاد اینجا؟! پرسید: کی؟ مسترخیمنز دیگه کیه؟
18
31
43
53
10
37
25
33
3
0
5
64
آه آنه! چرا ابر و باد و مه و خورشید در کارند که در خواندنت وقفه بیفتد ؟
6
4
در زندگی لحظاتی هست که هرچه بیشتر به مرگ فکر میکنید، که حسش میکنید، که صدایش را میشنوید، که بویش را استشمام میکنید... مثل عاشقی که در تنهایی به محبوبش فکر میکند... مثل وقتهایی که در شلوغی خیابان بین همهمهی جمعیت، صدایی نمیشنوید و احساس میکنید کر شدهاید، اما صدایی گنگ به اعماق گوشتان میرسد که نمیدانید از کیست یا از کجاست... مثل وقتهایی که با محبوب خود قهر کردهاید و پشت به او خوابیدهاید، دلتان نمیخواهد به او نگاه کنید اما با بوی تنش آرام میشوید. حالا بیش از هر زمان دیگری این فکرها به سرم میزند.
کتابهای مرتبط 1
33
6
34