فاطمه داودی

فاطمه داودی

@fatemeh.davoudi

44 دنبال شده

59 دنبال کننده

پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

        من شیفته‌ی فرهنگ‌نویسی بودم، شیفته‌ی آن سروکله زدن‌های تمام‌نشدنی با کلمه‌ها، شیفته‌ی فیش نوشتن، شیفته‌ی تصویر تکیده‌ی علی‌اکبر دهخدا میان انبوه کاغذها.
این کتاب هدیه‌ی تولد است. از طرف او که شیفتگی من را می‌شناخت.

بافته ز جان داستان شیفتگان فرهنگ‌نویسی‌ست.
داستان گروه فرهنگ‌نویسی نشری خصوصی در ژاپن. از بازنشستگی یکی از اعضای گروه تا اضافه شدن عضو تازه و بعد شرح ریزه‌کاری‌ها و بدبیاری‌ها و اضطراب‌ها و وقف کلمات شدن. داستان زندگی آدم‌هایی که فرهنگ «بافته ز جان» و انتشارات گمبو به هم وصلشان می‌کند.

داستان‌ها تماشای دوباره‌ی زندگی‌ست، از دریچه‌ای که نمی‌شناختیم، یا دقیق بلدش نبودیم. یک وقت‌هایی شنیدن صدای گروه‌های کوچکی از انسان‌هاست که در زندگیِ خارج از کتاب‌ها گوشه‌ای پنهان‌اند و نمی‌شناسیمشان.

بافته  ز جان شنیدن صدای آن‌هاست که شکارچی کلمات‌اند، کاغذهای کوچکشان همیشه همراهشان است، گوش‌هایشان تیزِ شنیدنِ شواهد تازه‌ست و در امتداد کلمه‌ها زندگی می‌کنند. دیدن زندگی‌ست در چشم‌انداز آنکه کلمات را بهتر از آدم‌ها می‌شناسد.

خواندنش برایم لذت‌بخش بود، گرچه ترجمه هیچ خوب نبود، ویرایش متن هزار مشکل ریز و درشت داشت که توی ذوق می‌زد ـ‌مخصوصاً وقتی داشتی از تلاش‌های تمام‌نشدنی گروه فرهنگ‌نویسی برای راه نیافتن کوچک‌ترین اشتباهی به فرهنگ می‌خواندی‌ـ و داستان هم روایت ساده‌ای داشت و تنها کارِ ویژه‌ی نویسنده انتخاب موضوع و آدم‌هایی بود که من دوستشان داشتم. شاید چون یادِ من آورد که هنوز شیفته‌ی فرهنگ نویسی‌ام.
      

42

        در میان کتاب‌های حجیم سنگین کتابخانه، چشم گرداندم دنبال یک کوچکِ سبک برای توی مترو. آن روز خوش‌شانس بودم که «اعترافات رمان‌نویس جوان» اول از همه به چشمم آمد. بی‌وقفه برش داشتم و آهسته‌آهسته خواندمش.
می‌توانم خودم را ببینم که چشم‌هایم در شلوغی مترو برق می‌زد، یک‌وقت‌هایی لب‌هام کش می‌آمد و صفحات را برمی‌گشتم که آن بهت و شوق را مکرر کنم.
طنز و رندی و بلاغت اومبرتو اکو با آن شم نویسندگی بی‌نظیر و نگاه محققانه، رشک‌برانگیز و سرذوق‌آورنده است.
اکو از نوشتن و نویسندگی می‌گوید. از منطق داستان و منطق شعر، از زیرورو کردن شیفته‌وار یادداشت‌های باریک‌بینانه‌اش درمورد قرون وسطی، از فهرست‌های دقیق بی‌انتها، از خلق دنیایی بی‌نقص، از نسبت داستان و واقعیت، از حقیقتِ قاطع و یقینیِ سرنوشت شخصیت‌های داستان‌ها و حقیقتِ شبهه‌برانگیز زندگی و سرنوشت شخصیت‌های تاریخ، از سهلِ ممتنع بودنِ نوشتن و وسواسِ نویسندگی و همه‌ی چیزهایی که یادداشت کوتاه من جایشان انداخته است.
اکو از آن‌هاست که بعد خواندنش دلت می‌خواهد نویسنده باشی، درست مثل او، با یک سعی طاقت‌سوز و شیفتگیِ وسواس‌گون.
      

19

        صوفیان اندلس همان‌طور که از عنوان برمی‌‌آید، ترجمه‌ی بخشی از  کتاب روح‌القدس  ابن‌عربی است. ابن‌عربی در روح‌القدس از مشایخ خود و شرح دیدارش با آن‌ها گفته است. کاملِ این کتاب هم به فارسی ترجمه شده که من ندیده و نخوانده‌ام.
سید رضا فیض، مترجم صوفیان اندلس، در مقدمه‌ای نسبتاً مفصل از اهمیت کتاب روح‌القدس، سبب تألیف کتاب، مشایخ ابن‌عربی و  روش تربیتی‌اش نوشته است. بعد هم ترجمه‌ی شرح‌حال ۵۵ شیخ ابن‌عربی را آورده است. بعضی‌ها خیلی کوتاه و مختصرند و بعضی مفصل‌تر، جزئی‌تر و گیراتر.
ترجمه و چاپ کتاب، تا جایی که من سر درمی‌آورم، خوب است. مترجم در پانویس‌هایی مفصل گاه به آثار دیگر ابن‌عربی ارجاع داده، گاه اصل متن عربی را برای روشن‌تر شدن متن آورده و گاه نکته‌ای درمورد ترجمه‌ی فرانسوی کتاب نوشته است. سید رضا فیض، آنطور که خود نوشته، پس از ترجمه‌ی کتاب دو بار به اندلس و اشبلیه سفر کرده و از فضاها و مساجد و محله‌ها و شهرهایی که ابن‌عربی از آن‌ها نام برده، دیدن کرده است.

من کتاب را در متروی رفت‌وبرگشت محل‌کار دست گرفتم و خواندم. از خیلی پانویس‌ها گذشتم و اغلب اسم‌ها را به خاطر نسپردم اما خواندنش را دوست داشتم و همراهِ قصه‌ها و حکایت‌های زنان و مردان هشتصد سال پیش اندلس شدم.
      

28

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

          حسن نصیری کیست؟ حسن نصیری کجاست؟ فیپا به ما می‌گوید زاده‌ی هزار و سیصد و سی و هفت است. تا پیش از پاییز هزار و چهارصد و یک که «سیمای معشوق» چاپ شده، چه نوشته؟ چه می‌کرده؟
این مدت هی سرچ کردم برای رسیدن به سر نخی از حسن نصیری و هیچ چیزی دستم را نگرفت. اسم ناشناس نویسنده حتماً علت اصلی بی‌توجهی به این کتاب است؛ وگرنه «سیمای معشوق» نقدی است درخشان که مسئله‌ی اصلی ادبیات فارسی را و مسئله‌ی اصلی تاریخ این مُلک را ریشه‌یابی کرده است. این جور ریشه‌یابی‌ محتاج کلی‌گویی است. نگاهی است روشنفکرانه و نه مَدْرَسی به تاریخ و ادبیات ایران. اما انصاف باید داشت و گفت حسن نصیری با دقتی ستودنی متن‌ها را خوانده است، بسیار بهتر از دیگر روشنفکرانی که چنین چیزهایی می‌نویسند و حتی بسیار بهتر از اغلب اهالی مدرسه که تکیه و تأکید مداومشان خواندن و باز خواندن و دقیق خواندن متن‌هاست.

نصیری با تأمل در فرم ادبی، تاریخ ایران را نقد کرده و مسئله‌ی اصلی این سرزمین را به مدد ادبیات و زبان نشانه رفته است. عنوان، آیینه‌ی تمام‌نماست؛ «سیمای معشوق و مفهوم ملیت در غیبت استعاره و پیرنگ». ما دنیا را بدون پذیرش علیت، بدون پذیرش ترتیب منطقی وقایع، چطور فهمیده‌ایم؟ انهدام پیرنگ در ادبیات چه کاری با فکر ما کرده؟ زبان چگونه خواهد بود اگر استعاره‌هایش، معلق در فضا، به هیچ حقیقتی گره نخورده باشند؟ عشق در غیاب صورت چه معنایی خواهد داشت؟ چرا بخش بزرگی از ادبیات ما ستایش مدام عشق و در عین حال نفی صورت -حتی صورت معشوق- است؟
«سیمای معشوق» یک تحلیل است؛ نافی تحلیل‌های بدیل نیست اما به نظر من باید این تحلیل را جدی گرفت. نصیری برای پرسش‌های قدیمی پاسخ‌های تازه‌ای دارد و پرسش‌های تازه‌ای را هم خود پیش کشیده است. نگاه وسیع و مواجهه‌ی بی‌عقده و صبورانه‌اش با متون، پاسخ‌ها و پرسش‌هایش را به یاد سپردنی کرده است. در این کتاب از فردوسی و نظامی تا فرخی و مسعود سعد، از عطار و مولوی تا آل‌احمد و براهنی سخن رفته است. نویسنده اما برای قضاوت اینان هیچ تعجیلی نداشته و دنبال بازچسب برچسب‌های رایج نبوده است. آثار را به شکلی خلاقانه خوانده، تحقیقات پیشین را منکر نشده، شأنی برای خودش قائل بوده و از اظهار نظر نترسیده است.
        

17

11

          پیش از مطالعه کتاب، اول یادداشت های پیشین دوستان در خصوص این کتاب را خواندم تا در هنگام نوشتن، از زاویه دیگری به موضوع بپردازم. در آغاز می گویم که تمام مطالب پیش رو، برگرفته از نگاه من به موضوع کتاب و شخصیت پزشکزاد است و ممکن است کاملا درست و مطابق با واقع نباشد و هیچ یک از این عوامل در ذهن پزشکزاد تاثیر نداشته باشد اما من در این یادداشت به درک خویش از خوانش کتاب می پردازم.
 اول میخوام به پیشینه خانوادگی و کاری نویسنده بپردازم که بتوانم تاثیر آن را در نگاه وی به موضوع نشان دهم. 
پدرش حسن پزشکزاد، طبیب بود و مادرش شاهزاده فکری ارشاد، دختر مویدالممالک فکری ارشاد(نمایشنامه نویس و روزنامه نگار عهد مشروطه) بود و پدر بزرگ مادرش از بزرگان قاجار به شمار می آمد. همچنین معز دیوان فکری، هنرپیشه، نویسنده و کارگردان ایرانی و یکی از بنیانگزاران تاتر معاصر، دایی ایرج پزشکزاد بود.
تاثیر شغل پدر در کتاب، خلق شخصیت دکتر ناصرالحکما  و تاثیر نسب قاجاری و حکمرانی مناطق مختلف و همچنین پیشینه نویسندگی در خاندان مادر و معلمی او، خلق شخصیتی به نام دایی جان ناپلئون با پیشینه قاجاری و مشروطه خواهی و دایی جان سرهنگ با داشتن خدمت نظام است. خدمت خود پزشکزاد در وزارت امور خارجه نیز تاثیر زیادی در آفرینش شخصیت اسدالله میرزا به عنوان یکی از شخصیت های کلیدی قصه است. کما اینکه وی در پردازش شخصیت اسدالله میرزا از  افرادی چون ابوالفضل میرزا از آشنایان خود و ایرج فرازمند روزنامه نگار، مترجم و برنامه نویس رادیویی و از مدیران رادیو و تلویزیون قبل از انقلاب الهام گرفته است. 

علاوه بر این، حضور پزشکزاد در منصب قضاوت در دادگستری به مدت پنج سال، در شکل گیری شخصیت نایب تیمورخان و آسپیران غیاث آبادی  تاثیر بسیار زیادی داشته است. در کنار این، خلق یکی از مهمترین شخصیت های قصه به نام مش قاسم، حاصل فکر طنازانه و داستان پرداز وی، تاثرات زندگی قاجاری توام با کلفت و نوکر در خانه و نگاه تاریخی وی با توجه به زندگی در زمانه پر آشوب ایران در دهه بیست  و اشغال کشور، حضور در وزارت خارجه و مطالعه کتاب های تاریخی است.

در خصوص داستان کتاب باید بگویم که نویسنده تمرکز خود را بر روی موضوع تئوری توطئه قرار داده و همواره بر این مطلب تاکید دارد که در هر اتفاقی، رد پای انگلیسی ها مشاهده می شود. این مساله نکته بسیار مهم در کار پزشکزاد است که نه تنها در گذشته بلکه تا به امروز نیز در بسیاری از موارد سیاسی، جامعه ایرانی را درگیر خود نموده است، (تئوری توطئه و بیگانه هراسی) و این مساله نشات گرفته از حضور  قدرت های خارجی در ایران علی الخصوص در دوره قاجار و مشارکت فعال در ضد و بندهای سیاسی امرا و دولتمردان  بر سر کسب قدرت و جایگاه سیاسی و یا افول و صعود افراد، گروه ها و کابینه ها است. این موضوع در زمان اشغال ایران به دست قوای متفقین در دهه ۲۰ به شدت نمایان است. حضور محمدرضا پهلوی جوان و کنار رفتن رضاشاه و در نتیجه شدت یافتن هرج و مرج و تنش های سیاسی، قحطی و مشکلات اقتصادی و اجتماعی، تلاش دولتمردان برای دستیابی به قدرت سیاسی در زمانه پر آشوب و در کنار آن، رشد طبقات جدید بدون پیشینه قاجاری(مانند آقاجان)، وجود کابینه های ضعیف و تغییرات مداوم آن و نخست وزیران ‌و همچنین ضد و بندهای سیاسی آنان و نمایندگان مجلس با قدرت هایی چون انگلیس، امریکا، روسیه و آلمان که منجر به زدن برچسب هایی به افراد چون انگلوفیل، روسوفیل و ... می گردید. ایرج پزشکزاد جوان در این زمان شاهد این وقایع و رخدادهاست. ذهن خلاق وی در کنار واقعیت موجود و همچنین توجه به پیشینه خانوادگی و نویسندگی خود و نسب قاجاری و لطماتی که قاجارها از رضاشاه و برخی از قدرت‌ها از جمله انگلیس دریافت کرده اند و علاوه بر این، وضعیت اجتماعی و اقتصادی ایران، دستمایه شکل گیری چنین کتابی با دیدگاه طنز و در حقیقت طنز تلخی با موضوع بیگانه هراسی جامعه ایرانی می گردد. 

در خصوص دید اجتماعی نیز، به مانند اکثر نویسندگان این برهه زمانی، پزشکزاد نیز واقعیت روز جامعه ایران را با زبانی ساده و روان به تصویر کشیده است. پدرسالاری و مردسالاری در جامعه ایرانی و نقش بزرگ فامیل در استحکام خاندان های ایرانی(دایی جان ناپلئون)، اهمیت خانواده و تحکیم بنیان آن(دایی جان سرهنگ)، استفاده از مشروبات الکلی علی رغم قبح آن به ظاهر و همچنین چشم چرانی و نظربازی(اسدالله میرزا)، عشق های ساده(سعید راوی داستان)، علاقه به ثروت و مال اندوزی(آسپیران غیاث آبادی)، حرمت ناموس(مش قاسم)، دروغ گویی و کینه ورزی(آقاجان)، توجه به طبقات بالا و پایین جامعه(دایی جان ناپلئون و واکسی یا شیرعلی قصاب یا خمیرگیر)، سادگی، صداقت، حرمت نان و نمک و لوطی منشی(شیرعلی قصاب)، خالی بندی(مش قاسم)، زنان مطیع شوهر(مادر سعید)، جوانان بی عرضه( پوری)، زنان به مثابه مردان(عزیزالسلطنه)، زنان هرجایی(خواهر آسپیران) و...

نکته آخر آنکه من در این کتاب با توجه به نگاه تاریخی خودم دو موضوع را پررنگ می بینم. اول محو شدن تدریجی قاجارها به دست پهلوی ها علی الخصوص رضاشاه و مساله پررنگ تر برای من آن است که برخلاف دوستان که بیشتر نگاه ناپلئونی و یا نگاه دن کیشوتی به ماجرا دارن، من از دریچه نگاه رضاشاه پهلوی به موضوع می نگرم در زمانی که از انگلیسی ها رو برگرداند و به آلمان گرایش یافت و با شکست آلمان، به دست انگلیسی ها برکنار و سرانجام به جزیره  موریس و سپس ژوهانسبورگ تبعید گردید. 
"برای من به خلاف دیگران، دایی جان نه تنها ناپلئون و سنت هلن نیست، بلکه دایی جان، نماد رضاشاه تبعیدی به ژوهانسبورگ است".

        

55

آیدین جان، فکر کنم در یک اشتباه تایپی و احتمالاً با کمک اصلاحِ خودکارِ کیبرد «بهتر» تبدیل به «هتل» شده 😃 و بله؛ «هیچی بهتر از مهربونی نیست.»

6

39