بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

بنیامین

@benjamin

35 دنبال شده

26 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

نمایش همه
                یا رب
جلد اولش را خیلی وقت پیش خواندم. "مرد 100‪ ساله ای که از پنجره بیرون پرید و ناپدید شد."
این بود عنوانش. این را که به نوعی جلد دوم آن کتاب است سال 98 خریده ام. از باغ کتاب. در تمام این سالها در لیست انتظار بود برای مطالعه.
به نظرم قوت جلد اول را نداشت. یا شاید آن سالها، شاید سال 96، جوان تر بودم و سلیقه ام همان از پنجره بیرون پریدن و ناپدید شدن را اقتضا می کرد.
کتاب یک طنز سیاسی است. با هدف بزرگداشت مقام و منزلت پوتین و مرکل و قهوه ای کردن ترامپ و کیم!
برخلاف جلد اول خبری از ایران و حاج قاسم نیست.
داستان کتاب حول قاچاق اورانیوم و البته اعتیاد مرد 100‪ ساله به تبلت اپل سیاه‌رنگش شکل گرفته است
به درد بخور ترین بخش کتاب هم صفحه آخر کتاب است. در چاپی که من دارم صفحه 515‪.
این صفحه وضعیت انسان امروز را در دنیای مجازی به زیبایی ترسیم می کند.
در نهایت یادآور می شوم کتاب ریتم خوبی دارد. خوشخوان است. داستان به قدر کافی جاذبه برای ادامه دادن توسط خواننده را دارد و الخ...
        
                پس از بيست سال
یک رمان خواندنی  و عبرت آموز از مدرسه رمان شهرستان ادب
شرح حال برخی اصحاب پیامبر مانند ابوذر و عمار
شرح جانبازی شمر بن ذی الجوشن در جنگ صفین
شرح بیعت ابن ملجم مرادی با امیرالمومنین و داستان هایی از اوضاع شام در دوران عثمان و دسیسه های معاویه برای غصب خلافت.
اوج داستان را قلم روان و خوشخوان سلمان کدیور در به تصویر کشیدن جنگ صفین رقم می زند. جنگی که حدود و صغور آن تا کنون با این عظمت برایم ترسیم نشده بود. روایتی کاملا تصویری، از دل تک تک توصیفات می توان صحنه های تلویزیونی جذاب استخراج کرد. کافی است چشم ها را ببندید و تصور کنید روایت نویسنده را. 
رمان حول عاشقی یکی از جنگاوران شامی به دختر فقیه دمشق شکل می‌گیرد و پرورش می یابد. دوگانه علوي و اموی مدام در داستان به خواننده تلنگر می زند که آهای، حواست باشد در کدام لشکر شمشیر می زنی...
معدود رمان هایی بود که علیرغم داشتن 750‪ صفحه، در کوتاهترین زمان به پایان رسید.
رمانی که باید در کتابخانه داشته باشم تا شاید وقتی دیگر دوباره از نو بخوانمش! 
        
                بواسطه فراغتی که حاصل شده، مجددا دز کتابخوانی ام بالا رفته... 
مسجد رهبر، تاریخ شفاهی مسجد کرامت مشهد است. کتابی که زعم بنده باید توسط همه ائمه جماعات، اعضای هیئت امناء، فرماندهان پایگاه ها و مسئولان کانون های فرهنگی و هنری مطالعه و مرور شود. از بند بند این کتاب می شود پی برد، آقا وقتی به کسوت امام جماعت مردم در مشهد مقدس منصوب می شوند - فرقی ندارد، چه در مسجد امام حسن خیابان دانش یا در مسجد کرامت بالا خیابان- مسجد را مرکز عالم می دانند و با دل و جان، به بهترین نحو و با کمترین حاشیه، مسجد را اداره می کنند. مسجد رهبر حکایت آدم ها  خیرین و متمولینی است که با تمام امکانات پای کار مسجد ایستاده اند. از حاجی کرامت که خانه مسکونی خود را وقف مسجد مسجد می کند تا عبدالرضا غنیان که پیگیری امور مهم مسجد را عهده دار است.
بعد از مطالعه این کتاب می توان پی برد تاکید آقا بر اداره مسجد توسط مردم به جای تاسیس سازمان و اداره برای امور مساجد از تجربه موفق ایشان در مسجد کرامت و مسجد امام حسن (ع) نشات می گیرد. آقا از یک راه رفته با مسئولان و متولیان امروز امر مسجد حرف می زند. الگوی موفق برگزاری جلسات قرآن که امروز در قالب توصیه های مکرر از سوی ایشان مطرح می شود از خاطرات خوب و اثرات مثبت جلسات قرآن مسجد کرامت است و سرمنشاء ایده هر مسجد پایگاه قرآن.
صد حیف که متولیان امر مسجد از الگوگیری از چنین آثاری غافل شده اند و هرکس به ظن و زعم خود مشغول نوشتن شیوه نامه و دستورالعمل برای این قبیل مسائل هستند. 
        
                نیم دانگ، پیونگ یانگ، احتمالا آخرین اثر رضاامیرخانی است که به زیور طبع آراسته شده است!
داستان سفر نویسنده من او، ارمیا و داستان سیستان به کره شمالی، بار اول، با استفاده از رانت حزب موتلفه اسلامی، البته با هزینه شخصی خودش، آنهم در ماه رمضان و بار دوم بواسطه کنجکاوی، اظهارنظرات شاذ و فضولی هایش به دعوت یگانه حزب کره، "حزب کارگر" در ایام ترور جمال قاشقچی.
قلم و رسم الخط امیرخانی معرف حضور همه مخاطبان این صفحه هست. لازم به توضیح نیست. رضا سفرنامه ها را با سیاق خودش می نویسد. دیدگاه های سیاسی خود را حول ماجرای تحریم، انرژی هسته ای و ساير موضوعات روز، در متن می گنجاند. ته مایه طنز در خط سیر داستان، بر جذابیتش می افزاید.
نقطه اوج این سفرنامه، فصل آخر کتاب است. داستان هیجان انگیز سوار شدن رضاامیرخانی، سید مجتبی دعایی (فرزند آقای دعایی معروف) و سید موسوی، به هواپیمای پیونگ یانگ - پکن.
کتاب را نشر افق چاپ کرده. چاپ دوم را به قیمت 50 هزار تومان، در سال 98 عرضه کرده اند، در 343‪ صفحه.
کرم کتاب باشید، نهایتا سه روزه کتاب را می بلعید.
        
                کهکشان نیستی را خیلی از شما خوانده بودید و بقیه را هم توصیه به مطالعه کرده بودید. من هم حسب توصیه شما، مبتلی شدم. کتاب، کتاب سنگینی است. درست مثل مزار و مرقد آن سید بزرگوار در وادی السلام. لذا خواندنش علیرغم سیاق داستانی و سبگ نگارش روان کتاب، طولانی تر از معمول، زمان گرفت. کافکا در نامه ای به پدر عبارتی دارد که می گوید: "آدم باید کتاب هایی بخواند که گازش می‌گیرند و نیشش می زنند، اگر کتابی که می خوانیم مثل یک مشت نخورد به جمجمه مان و بیدارمان نکند، پس چرا می خوانیمش؟..... کتاب باید مثل تبری باشد برای دریای یخزده درونمان!"
و کهکشان نیستی چنین کتابی است. در این اثر که توسط محمدهادی اصفهانی نوشته شده، علاوه بر آشنایی با زندگی و سلوک آیت ا... سید علی آقای قاضی با سلوک شاگردان ایشان مانند سید هاشم حداد، علامه طباطبایی، آیات عظام خویی، بهجت و... هم آشنا می شویم.
اما کتاب یک نکته شایان توجه و دقت دارد.
این کتاب را برای هر طیف و هر قشر آدمی نباید معرفی کرد. ظرفیت های روحی و معنوی آدم ها متفاوت است. کتاب سرشار از دستورات عرفانی و سلوکی است که سید قاضی به شاگردان خود یا اساتید قاضی به وی تعلیم کرده اند. البته شاید  غالب این دستورات عمومی باشد اما برای امثال ما آدم های آخرالزمانی که نمازمان را هم بازاری و لوان نوری، اقامه می کنیم، حیرت آور است. عین این می مانند که به بچه اول ابتدایی که هنوز اعداد و الفبا را هم به درستی نمی‌شناسد، معادله موج شرودینگر را با همه شرح و بسطش ارائه کنی! هر چقدر هم ساده بنویسی، این بچه آمادگی ذهنی ندارد ماجرا را هضم کند.
النهایه، صرفا یک درددل: چقدر جای امثال ایک کتاب ها در رمان ها و ادبیات داستانی ما خالی است. چند جلد کتاب مثل قلندر و قلعه، خورشید می ماند، مردی در تبعید ابدی، نخل و نارنج و کهکشان نیستی از زندگی علما و عارفان نوشته ایم، اینطور فاخر؟
        
                تعریف کافه پیانو را از خود شما شنیده ام. وقتی که گوگل پلاس بودید و بودم. کتاب را فرهاد جعفری در تقلید از سبک و نوشتار صادق چوبک نوشته. در جزئیات بسیار دقیق تا جایی که از برند وسایل خانه و کافه هم در توصیفاتش چشم پوشی نکرده. داستان سراسر تعلیق است، بدون پایان. انگار نویسنده، آخر داستان، نوشتنش نیامده. برهه ای از زندگی یک کافه دار و زندگی خودش را ممزوج کرده و فرستاده ناشر برای چاپ و فروش.
از معدود داستان های این سبکی است که برخی شخصیت هایشان علیرغم قرتی مسلکی شان، نماز می خوانند. کتاب وسوسه برانگیز است در شهوت استعمال سیگار و پیپ با مزه انواع قهوه ها. گل گیسو، دختر شخصیت اول داستان، عجیب با روح و روان خواننده بازی می کند. مخصوصا با بابایی گفتن هایش. جعفری در پرداختن به موضوع زن ایده آل و خیالی، که برخی از مردان متاهل، در قواره مونیکا بلوچی، تصور می کنند و بدان گرفتارند، بسیار خوب عمل کرده، در عین حال همواره حس قدرشناسی از همسر واقعی را در وجود خواننده زنده نگه داشته است.
ولی بین خودمان بماند، شما که غریبه نیستید... 
ادبیات ما رمان های خیلی بهتری دارد. اصولا نباید کافه پیانو به چاپ 59 می رسید!
        
                اعترافات
نوشته ای از ژان ژاک روسو.
ما فلسفه خوانده ها، جناب روسو را با نظریه قرارداد اجتماعی می شناسیم. اما...
روسو در این کتاب از موسیقی، از شعر، از سیاست و از حقوق هم دم می زند.
روسو در اعترافات، زندگی نامه خود را در قالب اعتراف، برای مخاطب تعریف می کند. با صداقت محض. بدون ذره ای پرده پوشی و تعارف، صریح. 
بعد از خواندن این کتاب، می شود پی برد، روسو هیچ وقت آنچیزی نبوده که در قرن 20 و 21 از او در کتاب ها می خوانیم. چیزی از موسیقی بلد نیست، اما زور می زند، موسیقی دان بشود. حتی هنرآموز می پذیرد و موسیقی تدریس می کند. اغلب عمرش را به رونویسی از کتاب ها و نت های موسیقی گذرانده. به جرات می گویم فیلسوف هم نبوده. البته شاید اگر سایر فلاسفه هم چنین اعترافاتی داشته باشند، قضاوت مخاطب درباره آن بزرگواران هم تغییر کند. روسو در اعترافات خود کاری کرده که احساس کنید، او شبیه هیچ کس نیست. یک نسخه منحصر بفرد آزمایشی و کاملا ناموفق از بشریت. بدبخت و بیچاره و البته در برخی موارد خوش شانس. منزوی، تنها، گوشه گیر، و اغلب با روحیه ای به شدت زنانه. 
کتاب حدود ٨٠٠ صفحه است. نثر خوبی ندارد. داستان زیاد حاشیه می خورد. خسته کننده است. چندماهی فقط اسیر همین یک مجلد بود. نمی دانم چرا، ولی یک نیروی نامرئی وادارم می کرد هیچ وقت این کتاب را کنار نگذارم. گویی مجبور بودم تا آخر، بخوانمش. گرچه هیچ وقت مطالعه ام کیفی نبود. فرسایشی و طولانی. النهایه، ماحصلش، هیچ!
        
                ✍️
کتاب را شاید ۴ سال پیش از موزه عبرت هدیه گرفتم. شناختی از نویسنده نداشتم. طرح جلد جذابی هم نداشت. همان موقع مدیر موزه توضیح داد که شرح مبارزات خانم محتاج است در زندان های رژیم طاغوت و البته با نیم نگاهی به ظاهر به شدت مذهبی همراهانم، اضافه کرد، این خانم مذهبی نبوده و الخ.
مدتی است عزم کرده ام کتاب های نخوانده را از کتابخانه بیرون بکشم و بخوانم. دو حالت دارد، یا همان صفحات اول کنار می گذارمشان و می‌گذارم صندوق عقب ماشین تا سربه نیست شان کنم یا اینقدر جذاب هستند که تا انتها کیفورشان شوم.
ساعت ۴ آن روز را ناامیدانه شروع کردم. ولی خیلی زود جذبم کرد. علیرغم تلخی کم و بیش اثر و تاثیر ناخودآگاه آن در روحیه ام، آنهم در این روزهای شلوغ و کرونایی، آهسته و پیوسته سرنوشت خانم محتاج را از زندان کمیته مشترک تا زندان اوین و قصر پیگیری کردم. ماجرای هم سلولی ایشان با زنانی از انواع اقسام طیف های فکری و سیاسی و توصیف ایشان از نوع نگاه و طرز تفکرشان، حتی در مواجهه با دختر آیت الله طالقانی، در نوع خود بدیع و منصفانه بود.
نوع مواجهه و نحوه بازجویی ساواک در زندان کمیته، با بانوان و انواع شکنجه های روانی که علی الظاهر بر شکنجه های جسمی، می چربیده، در این اثر، کاملا برای مخاطب ملموس است. قلم چنان خوب توصیف می کند، گویی شما هم همراه نویسنده راهی بازجویی شده و هربار سرخوش از نخوردن شلاق از دست آرش یا حسینی، شاد و خوشحال به پتوهای سیاه و سربازی سلول، پناه می آورید. 
کتاب ٣٩٠ صفحه است. انتشارات قصیده سرا، چاپ ششمش را در سال ٩۵ به قیمت ٢۵ تومان عرضه کرده.
ساعت ۴ آن روز، از جمله کتاب هایی است که توصیه می کنم بخوانیدش...
        
                بیگانه
یکی از چند رمان بزرگ دنیا
به معرفی انتشارات امیرکبیر
با درخشش ترجمه فاخر جلال آل احمد بر تارک آن.
١١٢ صفحه.
بخش اول داستان شدیدا و مجددا حس استعمال دخانیات و بخش دوم شدیدا و مجددا حس نوشتن با خودنویس را در وجودم زنده کرد!
همین توصیف شاید، شاهدی باشد بر قدرت قلم نویسنده و البته مترجم.
آنچه در این میان برای من جذاب بود، توصیف متوالی دو رمانی که پشت سر هم خوانده ام از اعدام بود.
ابله داستایوفسکی و بیگانه کامو، هر دو مفصل و دقیق به مساله توصیف لحظات اعدام، پرداخته اند.
در ابله نویسنده خود را روبروی مرگ قرار می دهد، سعی می کند مشکل مرگ را برای خود و خوانندگانش حل کند. سعی می کند دغدغه مرگ و هراس آنرا، زایل کند.
کتاب خواناست. مخاطب را با خود همراه می کند. سرفرصت طاعون و سوء تفاهم را هم از این نویسنده، خواهم خواند.
النهایه یک عبارت از کتاب و تمام:
هیچ انسانی به آن اندازه گناهکار نیست که خداوند نتواند او را نبخشد. اما باید توبه و پشیمانی انسان را به صورت طفلی درآورد که لوح ضمیرش صاف و مستعد هرگونه نقشی است.
        
                مسخ را کافکا نوشته. نویسنده آلمانی. تعریف و توصیفش را زیاد شنیده بودم. ولی هیچ وقت جرات خرید یا تورقش را نداشتم. شاید چون مسخ کافکا با ترجمه صادق هدایت گره خورده بود.
اما بلاخره شروعش کردم.  ماجرا کاملا چندشناک  شروع می شود. قلم قوی کافکا، تخیل مخاطب را کاملا قلقلک می دهد. جوری که خواننده کاملا می تواند خود را جای شخصیت اول داستان تصور کند. یک مرد جوان، صبح هنگامی که چشم هایش را باز می کند، خودش را در قامت یک سوسک می بیند. چند بار عزم کردم، کتاب را کنار بگذارم ولی قلم قوی و کنجکاوی در مورد پایان ماجرا، اجازه نداد. حجم کم داستان هم مزید بر علت بود. کلا 60 صفحه رقعی. ماجرا، ماجرای انسانی است که علیرغم مسخ ظاهرش، می تواند همه توان همدلی انسانی خود را به منصه ظهور برساند. در تمام داستان ملاحظات شخصیت اصلی داستان، در از خودگذشتگی مطلق و دلنگرانی های مداوم برای نیازهای اعضای خانواده، در تقابل با بدن مسخ شده اش، بسیار برجسته می شود. در مقابل این افراد خانواده هستند که در تقابل با فرزندی که به شمایل سوسک درآمده، از لحاظ اخلاقی و عاطفی مسخ می شوند و انسانیت خود را فراموش می کنند.
بعد از اتمام متن داستان، حواشی کتاب آغاز می شود. بعد از  یادداشت 3 صفحه ای مترجم، مقاله ای از ناباکوف چاپ شده، به غایت خواندنی، با عنوان: خواننده خوب و نویسنده خوب. توصیه می کنم اگر مسخ را هم نمی خوانید، این مقاله را گوگل کنید و بخوانید. قطعا کیف می کنید!
بخش انتهایی کتاب هم درباره مسخ است که زحمت آنرا هم آقای ناباکوف کشیده. البته بخش اعظم این درباره مسخ، تکرار متن کتاب است. کل این متن شاید در 5 صفحه خلاصه شود. یک بخش جالب این متن را در باب موسیقی می توانید در صفحه 129‪ کتاب، از انتشارات نیلوفر بخوانید.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

                آتش بدون دود را نادر ابراهیمی نوشته در هفت جلد.

البته نشر روزبهان این روزها این ۷ جلد را در قالب کتاب سه جلدی عرضه می کند. تا امروز ۲۹۰ صفحه را از جلد اول خوانده ام. داستان، داستان ترکمن صحراست. مقارن با روزهایی که گل محمد در کلیدر دولت ابادی با خوانین جنگ می کرد. اولین برداشت من از خواندن این داستان بلند:

نادر ابراهیمی تلاش کرده کلیدر بنویسد.ولی زاغی ست که ادای طاووس درمی اورد. اتش بدون دود قابل قیاس با کلیدر نیست. ضرب اهنگ کلیدر را، توصیفات ناب کلیدر را، اتش بدون دود ندارد. حق داستان پردازی و قهرمان پروری را دولت ابادی خیلی بهتر از ابراهیمی به جا اورده است. برای کسانی که کلیدر را نخوانده اند، اتش بدون دود رمان خوبی ست. ولی برای کلیدر خوانده ها...

در قیاس مانند: تفاوت اواز محمدرضا شجریان است با شهرام ناظری.

با این همه کتابی ست خواندنی. مخاطب را کنجکاو می کند به ادامه مطالعه. دلزدگی ایجاد نمی کند و او را با روند داستان و شخصیت ها همراه می کند.

انتظار ما هم از یک رمان خوب همین است گرچه کلیدر یک رمان عالی است.
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

            یا رب
جلد اولش را خیلی وقت پیش خواندم. "مرد 100‪ ساله ای که از پنجره بیرون پرید و ناپدید شد."
این بود عنوانش. این را که به نوعی جلد دوم آن کتاب است سال 98 خریده ام. از باغ کتاب. در تمام این سالها در لیست انتظار بود برای مطالعه.
به نظرم قوت جلد اول را نداشت. یا شاید آن سالها، شاید سال 96، جوان تر بودم و سلیقه ام همان از پنجره بیرون پریدن و ناپدید شدن را اقتضا می کرد.
کتاب یک طنز سیاسی است. با هدف بزرگداشت مقام و منزلت پوتین و مرکل و قهوه ای کردن ترامپ و کیم!
برخلاف جلد اول خبری از ایران و حاج قاسم نیست.
داستان کتاب حول قاچاق اورانیوم و البته اعتیاد مرد 100‪ ساله به تبلت اپل سیاه‌رنگش شکل گرفته است
به درد بخور ترین بخش کتاب هم صفحه آخر کتاب است. در چاپی که من دارم صفحه 515‪.
این صفحه وضعیت انسان امروز را در دنیای مجازی به زیبایی ترسیم می کند.
در نهایت یادآور می شوم کتاب ریتم خوبی دارد. خوشخوان است. داستان به قدر کافی جاذبه برای ادامه دادن توسط خواننده را دارد و الخ...
          
            پس از بيست سال
یک رمان خواندنی  و عبرت آموز از مدرسه رمان شهرستان ادب
شرح حال برخی اصحاب پیامبر مانند ابوذر و عمار
شرح جانبازی شمر بن ذی الجوشن در جنگ صفین
شرح بیعت ابن ملجم مرادی با امیرالمومنین و داستان هایی از اوضاع شام در دوران عثمان و دسیسه های معاویه برای غصب خلافت.
اوج داستان را قلم روان و خوشخوان سلمان کدیور در به تصویر کشیدن جنگ صفین رقم می زند. جنگی که حدود و صغور آن تا کنون با این عظمت برایم ترسیم نشده بود. روایتی کاملا تصویری، از دل تک تک توصیفات می توان صحنه های تلویزیونی جذاب استخراج کرد. کافی است چشم ها را ببندید و تصور کنید روایت نویسنده را. 
رمان حول عاشقی یکی از جنگاوران شامی به دختر فقیه دمشق شکل می‌گیرد و پرورش می یابد. دوگانه علوي و اموی مدام در داستان به خواننده تلنگر می زند که آهای، حواست باشد در کدام لشکر شمشیر می زنی...
معدود رمان هایی بود که علیرغم داشتن 750‪ صفحه، در کوتاهترین زمان به پایان رسید.
رمانی که باید در کتابخانه داشته باشم تا شاید وقتی دیگر دوباره از نو بخوانمش! 
          
            بواسطه فراغتی که حاصل شده، مجددا دز کتابخوانی ام بالا رفته... 
مسجد رهبر، تاریخ شفاهی مسجد کرامت مشهد است. کتابی که زعم بنده باید توسط همه ائمه جماعات، اعضای هیئت امناء، فرماندهان پایگاه ها و مسئولان کانون های فرهنگی و هنری مطالعه و مرور شود. از بند بند این کتاب می شود پی برد، آقا وقتی به کسوت امام جماعت مردم در مشهد مقدس منصوب می شوند - فرقی ندارد، چه در مسجد امام حسن خیابان دانش یا در مسجد کرامت بالا خیابان- مسجد را مرکز عالم می دانند و با دل و جان، به بهترین نحو و با کمترین حاشیه، مسجد را اداره می کنند. مسجد رهبر حکایت آدم ها  خیرین و متمولینی است که با تمام امکانات پای کار مسجد ایستاده اند. از حاجی کرامت که خانه مسکونی خود را وقف مسجد مسجد می کند تا عبدالرضا غنیان که پیگیری امور مهم مسجد را عهده دار است.
بعد از مطالعه این کتاب می توان پی برد تاکید آقا بر اداره مسجد توسط مردم به جای تاسیس سازمان و اداره برای امور مساجد از تجربه موفق ایشان در مسجد کرامت و مسجد امام حسن (ع) نشات می گیرد. آقا از یک راه رفته با مسئولان و متولیان امروز امر مسجد حرف می زند. الگوی موفق برگزاری جلسات قرآن که امروز در قالب توصیه های مکرر از سوی ایشان مطرح می شود از خاطرات خوب و اثرات مثبت جلسات قرآن مسجد کرامت است و سرمنشاء ایده هر مسجد پایگاه قرآن.
صد حیف که متولیان امر مسجد از الگوگیری از چنین آثاری غافل شده اند و هرکس به ظن و زعم خود مشغول نوشتن شیوه نامه و دستورالعمل برای این قبیل مسائل هستند.