بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

منیره عودی

@Mim.oudi

25 دنبال شده

14 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

                همخوانی موبی دیک📚🐋🐳📚
شهریور و مهر ۱۴۰۲🍃🍂
و خدا وال های عظیم را آفرید.🐳

*ردپای ایران در کتاب موبی دیک
ص۲۳_چرا پارسیان باستان دریا را مقدس می دانستند؟
ص ۱۰۸_شربت ایرانی با گلاب
ص ۱۰۴_اردشیر شاه ایرانی
ص ۱۵۳_ آتش سفید،عنصری مقدس برای آتش پرستان ایرانی
_فتح اله پارسی
...


* اسماعیل خطابم کنید. 
می گویند در میان ادبیات جهان معروف‌ترین عبارت آغازکننده ی رمان است،چرا که از همان ابتدا راوی دستمان را می گیرد و آشنایی خوب و مختصری اتفاق می افتد و همراه او وارد دنیای موبی دیک می شویم.

*یکی از مفصل ترین کتاب‌های دنیا در مورد دریا و موجودات دریایی چون وال هاست.
 این کتاب یک سال و نیم طول کشیده‌است تا از ذهن و قلب بی قرار ملویل بر کاغذ نشانده شود تا قرار گیرد و تجربیات شخصی او را از دریا و والگیران  و والگیری را در قالب ادبی برای مان بازگو می‌کند.

*در ابتدا چون به عنوان یک داستان به سراغ موبی دیک رفتم،گاه به گاه برای توضیحات طولانی درباره ی جزییات و وال شناسی و... که داشت،اذیت میشدم ولی وقتی به عباراتی چون: 
«اما چگونه می‌توانم به بیان احساس خود امیدوار باشم و با وجود این ناگزیرم که به هر طرز پیچیده و تصادفی که ممکن باشد وضع خود را بیان کنم وگرنه تمامی این فصل‌ها ممکن است به هیچ نیرزد» برخورد می کردم که اسماعیل بارها به این مسئله که در حال نوشتن این کتاب است اشاره می‌کرد،دیدم به کتاب بازتر می شد و کم کم به فضای نوشتاری و نیت ملویل از نوشته هایش پی بردم،بهتر توانستم با زیاده گویی ها(البته به نظر من) کنار بیایم.

*من فکر می‌کنم در «موبی‌دیک» درک تازه‌ای از مسائل روزمره و دم‌دستی وجود دارد که ما را به افکار و زندگی های زیسته مردمان آن زمان و به خصوص قصه های دریا و والگیران پیوند می دهد به گونه ای که با شکل های مختلف صید وال و کارها و فعالیت هایی که چنین صیدی بدان نیاز دارد آشنا می شویم؛ با تمام خطرها و تمام رویارویی های مخصوص دریا و والگیری روبه‌رو می شویم و دیگر هیچ چیز نهفته‌ای باقی نمی‌ماند و ارمغانش یک سفر دریایی منحصر به فرد است.

 برای یافتن حقیقت داستان موبی دیک باید بیشتر اندیشه کنم و کتاب را کامل تر بخوانم چرا که گاه از کتاب صوتی هم مدد گرفته ام ولی به هر حال می دانم که  این داستان لایه‌های زیرینی دارد  و پر از معانی است،مثلا اینکه تمام نژادها در میان خدمه پکوئود وجود داشت.شخصیت اهب و همچنین موبی دیک نیز بسیار جالب و مطمئنا پر از رمز است.
اهب تنفر و کینه ای از موبی دیک به دل گرفته است که باعث جنونش شده و جنون این انتقام نشانه ای از یک بیماری روانی است و به هر قیمتی می خواهد به مقصود خودش برسد تا آرام بگیرد.و این خواسته ی نامعقول باعث می شود اطرافیانش را نبیند،زندگی را نبیند و تنها و تنها به مرگ و نیستی فکر کند.او همه ی اراده اش را برای مواجهه با آنچه شر می داند به خدمت می گیرد،
واقعا توصیف درستی از او در کتاب آمده «بی خدای خدا مانند» .

*آخر داستان هم شوکه برانگیز بود و همه‌ی آدم‌ها، جز اسماعیل می‌میرند.او زنده می ماند و اینگونه داستانی دایره المعارفی در باب موبی دیک می نویسد.
  
جمله ی زیبا و عالی در مورد داستان خواندم که
« افتادن انسان در بیهودگی مهمترین چیزی است که می‌توان از وضع انسان در موبی دیک فهمید.»

https://www.iranketab.ir/blog/moby-dic
این متن و مخصوصا اطلاعاتی که در مورد نام شخصیت های داستان در آن نوشته شده ،جالب و خواندنی است.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

                
*داستان نفرین زمین برای من به مانند یک سفرنامه و زندگی نامه و همچنین داستانی تاریخی به دهات آقا معلم در آن روزگاران بود.

 * معلمی را می بینم (که انگار خود جلال است!؟) که علاوه بر معلمی برای دانش آموزان ده، به فکر این هم هست که فرهنگ زندگی شان را رشد دهد.

* در داستان به خوبی روابط ارباب و رعیتی، زندگی در روستا،روابط روستاییان،عقاید و افکار مردمان آن روزگار و... به خوبی نشان داده شده است.

 * نقد هایی که در داستان در قالب گفتگو ها و یا افکار معلم شکل می‌گیرد، نقدهایی است که ما را به قضاوت و سیر در افکار خودمان وادار می کند.
مثلاً در جای جای داستان فرهنگ وارداتی از غرب نقد می شود و برای من پاسخ تعدادی از سوالاتم بود به هنگام بازدید از خانه ها و آب انبار های قدیمی.

* توضیحات بسیار زیبا و گاه ملموس در داستان وجود داشت که خواندن شان برای من بسیار زیبا و لطیف بود،به مانند:« در آن تاریکی مطلق، نم ستاره ها بود که به درون می تراوید،با هوایی از سردی گزنده و سکوتی سنگین.» صفحه ۷۷ -۷۸ کتاب

* مقایسه های زیبایی از شهر و ده داشت،انجا که فرق اصلی شهر و ده را در رابطه ی«زمین» می نویسد،
که در آن شهری در یک کف دست خاک گلدان ش را محصور می کند و... و اینگونه زمین برای او تفنن است، اما برای دهاتی که زمین را می کارد،یعنی زمین را زنده نگه می دارد و از عقیم ماندنش جلوگیری می کند،او که بوی خاکش را می شناسد،جنسش را،طاقتش را،در آخر از آن محصول برمی دارد و این است که زمین برایش شخصیت دارد. ص ۲۱۴ کتاب

* در هنگام خوانش کتاب،برای درک بعضی کلمات،جملات و اصطلاحات دچار مشکل می شدم، که ای کاش توضیحاتی بابت آنها در پاورقی و یا پایین کتاب انجام می گرفت تا ارتباط بهتر و کامل تری با فضای داستان اتفاق می افتاد.
        
                *لنی شخصیتی است که خسته  و ناامید از جهان مدرن و سیاست های ناشایست«عاقبت منم یه روزی وارد سیاست می‌شم. با چند تا از دوستام. اما نه سر ویتنام یا کره. اینها برای من زیادی گُندن. دستبرد به یک بانک راحت‌تره. کار را اول باید با این چیزها شروع کرد.» دست به عصیان زده «آقا حال دیگر چیزی نمانده بود که آدم خودش درباره آن تصمیم بگیرد،تصمیمات همه گرفته شده.....زندگی آدم به یک ژتون می‌ماند،آدم یک ژتون است که در یک ماشین خودکار انداخته می‌شود»
 و این گونه است که او زندگی در انزوا و به دور از واقعیت موجود در جامعه را به زندگی که دیگران به او تحمیل می‌کنند ترجیح می‌دهد،
«هرچیز حدی دارد، حتی تصمیم آدم به کلنجار رفتن با واقعیات. وقتی آدم به آن حد رسید، دیگر کاری نمی شود کرد. واقعیات باید بروند یکی دیگر را پیدا کنند.»
 
*او از آمریکا به سوئیس آمده است چرا که «سوئیس از همه چیز دور است» و«به من گفته بودند بهترین برف ها و بی طرفی ها را در سوئیس می شود پیدا کرد،برای همین آمده ام اینجا» 

 *او به دنبال فراموش شدن است چون می‌خواهد فراموش شود تا به ویتنام اعزام نشود و به همین دلیل سعی می‌کند از صحبت کردن،فکر کردن و احساس کردن دوری کند،«از اصول معتبر زندگی لنی یکی این بود که هر وقت با چیزی مخالف بود بگوید موافقم. چون کسانی که عقاید احمقانه‌شان را ابراز می‌کنند اغلب بسیار حساسند. هر قدر عقاید کسی احمقانه‌تر باشد کمتر باید با او مخالفت کرد.» و یا«دیوار زبان وقتی کشیده می‌شود که دو نفر به یک زبان حرف می‌زنند. آن وقت دیگر مطلقا نمی‌توانند حرف هم را بفهمند.»

*لنی و همه کسانی که در کلبه کوهستانی بگ مورن روزگار می‌گذرانند از واقعیت‌های آزاردهنده جامعه خود فرار کرده اند و زندگی در برف و ارتفاعات را که نشانه پاکی و سادگی و یک رنگی است مقدس می‌دانند
 و اگر از برف و اسکی خبری نباشد(تابستان) و مجبور باشند؛ به ارتفاع صفر می روند تا بتوانند گذران زندگی کنند،در آنجا همه کار مجاز است.
«لنی شب ها اسکی هایش را به پا می کرد و می رفت بالای کوه. قدغن بود، چون خطر ریزش بهمن بود. اما لنی به خود اطمینان داشت. مرگ آن بالا سراغ او نمی آمد. می دانست که مرگ آن پایین در انتظار اوست، آن جا که قانون و پلیس و اسلحه هست؛ برای او مرگ، همرنگ شدن با جماعت بود.»

*فرار لنی از تعلقات زمینی و جامعه‌ی پرتناقض آن زمان است. همه‌ی لذت لنی در زندگی اسکی بازی کردن است.

*لنی برای خودش قانونی دارد:«آزادی از قید تعلق»
 یعنی بیزار است از هرگونه وابستگی،ازدواج،خانواده و حتی  به وطنش که حالا از آن فرار کرده است.
 اما لني در اين فرار چندان هم موفق نيست. او عکسی از گاری کوپر دارد که سال‎ها پیش آن را باهم انداخته‌‌اند. دیدن این عکس لني را به یاد وطنش آمریکا می‌اندازد. 

*گاری کوپر برای لنی، سمبل انسانی آزاد و رها است. 
هرچند اعتقاد دارد که کوپر «آمریکایی که دیگر هیچ وقت پیدا نمی‌شود » ولی می توان نگه داشتن عکس کوپر را یک نقطه روشن در تاریکی‌های ذهن او و همچنین یک امید و آرزو برای تغییر تعبیر کرد.

*نویسنده در جای جای داستان زبان تند انتقادی و طنز سیاه (سبکی از کمدی است که در آن موضوعات تابو، به‌ویژه آن‌هایی که برای بحث‌کردن جدی یا دردناک تلقی می‌شوند، جدی گرفته نمی‌شوند.)را استفاده کرده تا به خواننده، تمدن خوشرنگ و لعاب غرب و «رویای آمریکایی» و اسارت انسان در ناامیدی و تنهایی را نشان دهد؛«با دنیایی که ما داریم نمی‌شود، دنیای غیر از این که هست، ساخت.»

*نویسنده در بخش دوم با وارد کردن شخصیت جس
(دختر دیپلمات آمریکایی در سوئیس که او هم به گونه‌ای به مانند لنی عصیان زده است البته در درجاتی پایین‌تر) به داستان و برخورد لنی با او می‌خواهد بگوید با وجود تمام فجایع انسانی و ناامیدی‌ها «عشق» است و انگار انسان را به زندگی اش و به امید، پیوند مستحکم تری می دهد.

*شخصیت لنی یادآور «هولدنِ سلینجر» بود چرا که خودشان را در قالب قوانین جامعه محدود نمی‌کردند و از قوانین خودشان پیروی می‌کردند.
        
                این کتاب به علت روان بودن و مسائلی که بدان پرداخته ، برای ورود به مباحث دینی و مذهبی برای من خیلی خوب بود.
کتاب به صورت عمقی به تعریف ایمان و شرح آن نپرداخته ولی خیلی جاها به تعدادی از سوالاتم و همچنین دغدغه هایم پاسخ گفت و مفاهیمی رو برایم قابل لمس تر کرد.
و در قسمت هایی یادآوری های شیرینی برایم داشت.

خلاصه کتاب:
«به مقــایسه‌ای بین انسان و حیوان پرداختـه شـده‌است و برتری انسان نسبت به حیوان را در دو چیز می خواند: علم و ایمان و این دو را مکمّل هم می‌داند. در ادامه از ایمان‌های مذهبی می‌گوید و مزایای آن نسبت به دیگر ایمــان‌ها مثل ایمـان به پول و قدرت و.. بیــان می‌کند و ضـرورت داشتن یک ایدئولــوژی معیـّن و انواع ایدئولوژی‌ها را ذکر مـی‌کنــد و با هم مقـایسه می‌کنـد و مکتب اســلام را به عنوان مکتبی همه‌جانبه بیان می‌کند و در پایان منابع تفکّر در اسلام را نام می‌برد.»

استاد برتری انسان را نسبت به حیوان،علم و ایمان می داند،دو بال برای قرار گرفتن در مسیر کمال انسانی که هیچ یک نیز،جانشین یکدیگر نمی شوند.
 و چه زیبا درباره ی علم و ایمان می نویسد:«علم به ما روشنایی و توانایی می‌‏بخشد و ایمانْ عشق و امید و گرمی؛ علم ابزار می‌سازد و ایمان مقصد؛ علم سرعت می‌دهد و ایمان جهت؛ علم توانستن است و ایمانْ خوب خواستن؛ علم می‏‌نمایاند که چه هست و ایمان الهام می‏‌بخشد که چه باید کرد؛ علم انقلاب برون است و ایمان انقلاب درون؛ علم جهان را جهان آدمی می‌کند و ایمان روان را روان آدمیت می‌سازد؛ علم وجود انسان را به صورت افقی گسترش می‌دهد و ایمان به شکل عمودی بالا می‌برد؛ علم طبیعت‏‌ساز است و ایمان انسان‌‏ساز. 
علم زیبایی عقل است و ایمان زیبایی روح؛ علم زیبایی اندیشه است و ایمان زیبایی احساس. علم امنیت برونی می‌دهد و ایمان امنیت درونی. علم جهان را با انسان سازگار می‌کند و ایمان انسان را با خودش. 
 استاد مطهری، انسان و ایمان، ص23»

من برداشتم اینگونه است( با توجه به خوانده هایم و تجربیات زندگیم) برای رسیدن به ایمان،علم و آگاهی باید وجود داشته باشد ،بعد از آن اگر(مخیر بودن انسان مد نظر است) در درون آدمی شعله ی شور و اشتیاق زبانه کشد ،آنگاه است که این علاقه و انگیزه به همراه علم می شود ایمان.
یعنی وقتی عقل انسان وجود خدا را بپذیرد، به نظرم اولین شرط حرکت به سوی او را به‌دست آورده‌ ولی هر حرکتی علاوه بر شناخت، نیازمند انگیزه هم است.
 شناخت به تنهایی نمی‏ تواند انسان را به حرکت آورد؛
پس شناختی می‏ تواند انســان را به حـرکت درآورد که شوق‏ انگیز باشد و اشتیـاق انسان وقتی شعله ور می‏ شود که نتیجه حرکت خود را به سوی کمال‌ و سعادت ببیند.
پس فرد مختار با توجه به عقلش و یا شرح خبرهایی که شنیده است ،اشتیاقی را در دل احساس می کند و وقتی دست به عمل بزند به ایمان می رسد،یعنی به یقینی توأم با عمل و عشق است.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

            کتاب پیش‌رو جنبه تخصصی درباره نقاشی ندارد اما می‌توان در جستارهای آن نگاه جولیان بارنز نویسنده رمان را به آثار نقاشانی چون کوربه، مانه، دگا و دیگران یافت. او تصاویری مکتوب از آثار تجسمی را در کتابش بازتاب می‌دهد.
به گفته مترجم کتاب آبتین رادمنش، بارنز جز آن دسته از نویسندگان است که عنان ذهنش را فارغ از واقعیت رها نمی‌کند. بلکه او واقعیات را کنار هم می‌گذارد و به تاریخ اهمیت می‌دهد و سعی می‌کند پازلی منطقی‌ بچیند. 
بارنز جستارهایش را نزدیک به سبک داستان‌‌هایش می‌نویسد. او از ترکیب خاطره، تاریخ و شخصیت‌پردازی و روایت به تفسیر می‌رسد. در برخی از این جستارها مسئله پیرامون تابلوهاست. در برخی دیگر تلاش می‌کند به سبک و جایگاه هنرمند بپردازد و پرتره‌ای از او ارائه دهد. گاهی نیز به مسائل کلی‌تر می‌پردازد. مثلا در فصلی مسئله این است که آیا اثر به هنر بدل می‌شود یا خیر. 
رادمنش تاکید می‌کند که همیشه قرار نیست دستگاه نظری دقیقی در یک کتاب یافت که بتوان همه‌چیز را با آن توضیح داد. بنابراین شما خوانندگان کتاب توقعتان از این اثر یک اثر منتقدانه و منسجم نباشد.
          
            🔸در حاشیه: هرمان ملویل کوشیده پیشینه‌ای از تمام متون مهم موجود راجع به نهنگ را در ابتدای کتابش فهرست کند تا ذهن‌مان را آمادۀ سفر خاصی کند. این جمله را با خیالی خوش در آغاز مطالعۀ کتاب در ذهنم حک کردم اما هر چه جلو رفتم دیدم که با دو یا سه کتاب روبه‌رو هستم:
۱- کشکولی در باب دریا، دریانوردی، آبزیان و شکارچیان
۲- کتاب داستان صید موبی‌دیک

در بخش‌های زیادی از کتاب(به جرات ۸۰ درصد کتاب) وزن بخش ۱ بر ۲ می‌چربد و گویا نویسنده چنان مجذوب ارائۀ اطلاعات دست اول خودش شده که فراموش کرده رمانی معرفت‌جویانه دربارۀ شناخت غرایز بشری و هستی می‌نویسد. همین‌جا آب پاکی را روی دست آنهایی بریزم که گمان می‌کنند با خواندن این کتاب نهایتاً چیزی شبیه «پیرمرد و دریا» یا فیلم «آرواره‌ها» را تجربه خواهند کرد.‌ زهی خیال خام!

🔹در متن: مسافران سفر طولانی و پرمخاطرۀ شکار وال، جان خود را در دست می‌گیرند و دل را راهی تکه‌‌چوبی معلق بر آب می‌کنند. اسماعیل راوی این داستان -که انتخاب نامش را اصلأ تصادفی نمی‌دانم- خود را در میان عجیب‌ترین خدمه می‌یابد. از تمام خدمۀ کشتی پکوئود که بگذریم به ناخدا اِهِب می‌رسیم. ناخدا همان خدای جبّار کشتی است که مرگ و زندگی زیر‌دستانش هرآینه در گرو تصمیم‌های اوست و از بد حادثه او زخم‌خوردۀ وال سفیدی است و از ابتدای سفر قصدش مبنی بر انتقام پای قطع‌شده‌اش از موبی دیک را اعلام می‌کند. کشتی پکوئود بارها به کشتی‌های دیگر برمی‌خورد که می‌کوشند اهب را نسبت به خطری که در جلویش قرار دارد آگاه کنند اما خشم یا غرور اِهب را کر و کور کرده است. گویا مرگ ندای خود را بواسطۀ نشانه‌هایی برای اهالی پکوئود می‌فرستد اما آنها به آن توجه نمی‌کنند.

راوی با آنکه می‌داند ناخدا می‌رود تا همه را در آتش انتقام خود بسوزاند و غرور او در نهایت همۀ آنها را به قعر اقیانوس خواهد کشاند اما چاره‌ای جز تسلیم دربرابر ارادۀ او ندارد. شاید هم اسماعیل مبهوت شخصیت کینه‌جو و ارادۀ استوار ناخدا اهب شده است و می‌خواهد سکان سرنوشت، او را روانۀ تجربه‌ای ژرف و بزرگ کند. در هر صورت این بخش برای بنده قابل توجیه نبود. 

در اینجا شاید باید بیشتر از اِهب سخن بگوییم. شاید به جز خشم و آتش انتقام او باید از سرسختی و عزم جزم او برای انجام هدفی که آن را بزرگترین افتخار دریانوردی‌اش می‌داند هم سخن بگوییم. شاید باید از این هم سخن بگوییم که اهب بین فرار و رها‌کردن خواسته‌اش ترجیح داد تا پای جان به قمار صید موبی دیک ادامه دهد تا یا او نهنگ را صید کند و یا به دست دشمن دیرینه‌اش کشته شود. شاید ادامه‌دادن برای چیره‌شدن بر این یگانه عنصر کشف‌نشدۀ طبیعت قرن ۱۸ یا ۱۹ همان نیرویی است که مردانی از جنس اِهب را سالیان سال بر روی پهنه‌های وسیع آب شناور کرده است و در نگاه آنها شَرَف جنگیدن را بر غریضۀ بقا ارجحیت می‌دهد.

🔻در طنز: هر از چندگاهی دلم به حال اسماعیل می‌سوزد چرا که انسان درونگرایی که چنین به زندگی و اطرافیانش می‌اندیشد، گیر چه شکارچیانی زمخت و بدطینتی افتاده است! اما بعد که بیشتر فکر می‌کنم می‌بینم که بسیاری از ما چنین وضعیتی را نسبت به جامعه و آدم‌های آن تجربه‌ می‌کنیم.

▪️در ذهن: سوالی که در طول مطالعۀ این اثر بارها با آن مواجه می‌شوید سوالی است که احتمالاً ورزشکاران ورزش‌های سنگین قهرمانی نیز هربار از خودشان می‌پرسند: «من چرا باید [به خواندن این کتاب] ادامه بدم؟» به شما قول می‌دهم که اگر دلیل قاطعی برای این پرسش نیابید حتی اگر به خط پایان هم برسید، چیزی از جسم و روح شما باقی نخواهد ماند تا در شادی پایانی همراه خوشحالی‌تان باشد.

۱۱ مهر ۱۴۰۲
✍🏻سید علی مرعشی
https://eitaa.com/marashi_books
          
                همخوانی موبی دیک📚🐋🐳📚
شهریور و مهر ۱۴۰۲🍃🍂
و خدا وال های عظیم را آفرید.🐳

*ردپای ایران در کتاب موبی دیک
ص۲۳_چرا پارسیان باستان دریا را مقدس می دانستند؟
ص ۱۰۸_شربت ایرانی با گلاب
ص ۱۰۴_اردشیر شاه ایرانی
ص ۱۵۳_ آتش سفید،عنصری مقدس برای آتش پرستان ایرانی
_فتح اله پارسی
...


* اسماعیل خطابم کنید. 
می گویند در میان ادبیات جهان معروف‌ترین عبارت آغازکننده ی رمان است،چرا که از همان ابتدا راوی دستمان را می گیرد و آشنایی خوب و مختصری اتفاق می افتد و همراه او وارد دنیای موبی دیک می شویم.

*یکی از مفصل ترین کتاب‌های دنیا در مورد دریا و موجودات دریایی چون وال هاست.
 این کتاب یک سال و نیم طول کشیده‌است تا از ذهن و قلب بی قرار ملویل بر کاغذ نشانده شود تا قرار گیرد و تجربیات شخصی او را از دریا و والگیران  و والگیری را در قالب ادبی برای مان بازگو می‌کند.

*در ابتدا چون به عنوان یک داستان به سراغ موبی دیک رفتم،گاه به گاه برای توضیحات طولانی درباره ی جزییات و وال شناسی و... که داشت،اذیت میشدم ولی وقتی به عباراتی چون: 
«اما چگونه می‌توانم به بیان احساس خود امیدوار باشم و با وجود این ناگزیرم که به هر طرز پیچیده و تصادفی که ممکن باشد وضع خود را بیان کنم وگرنه تمامی این فصل‌ها ممکن است به هیچ نیرزد» برخورد می کردم که اسماعیل بارها به این مسئله که در حال نوشتن این کتاب است اشاره می‌کرد،دیدم به کتاب بازتر می شد و کم کم به فضای نوشتاری و نیت ملویل از نوشته هایش پی بردم،بهتر توانستم با زیاده گویی ها(البته به نظر من) کنار بیایم.

*من فکر می‌کنم در «موبی‌دیک» درک تازه‌ای از مسائل روزمره و دم‌دستی وجود دارد که ما را به افکار و زندگی های زیسته مردمان آن زمان و به خصوص قصه های دریا و والگیران پیوند می دهد به گونه ای که با شکل های مختلف صید وال و کارها و فعالیت هایی که چنین صیدی بدان نیاز دارد آشنا می شویم؛ با تمام خطرها و تمام رویارویی های مخصوص دریا و والگیری روبه‌رو می شویم و دیگر هیچ چیز نهفته‌ای باقی نمی‌ماند و ارمغانش یک سفر دریایی منحصر به فرد است.

 برای یافتن حقیقت داستان موبی دیک باید بیشتر اندیشه کنم و کتاب را کامل تر بخوانم چرا که گاه از کتاب صوتی هم مدد گرفته ام ولی به هر حال می دانم که  این داستان لایه‌های زیرینی دارد  و پر از معانی است،مثلا اینکه تمام نژادها در میان خدمه پکوئود وجود داشت.شخصیت اهب و همچنین موبی دیک نیز بسیار جالب و مطمئنا پر از رمز است.
اهب تنفر و کینه ای از موبی دیک به دل گرفته است که باعث جنونش شده و جنون این انتقام نشانه ای از یک بیماری روانی است و به هر قیمتی می خواهد به مقصود خودش برسد تا آرام بگیرد.و این خواسته ی نامعقول باعث می شود اطرافیانش را نبیند،زندگی را نبیند و تنها و تنها به مرگ و نیستی فکر کند.او همه ی اراده اش را برای مواجهه با آنچه شر می داند به خدمت می گیرد،
واقعا توصیف درستی از او در کتاب آمده «بی خدای خدا مانند» .

*آخر داستان هم شوکه برانگیز بود و همه‌ی آدم‌ها، جز اسماعیل می‌میرند.او زنده می ماند و اینگونه داستانی دایره المعارفی در باب موبی دیک می نویسد.
  
جمله ی زیبا و عالی در مورد داستان خواندم که
« افتادن انسان در بیهودگی مهمترین چیزی است که می‌توان از وضع انسان در موبی دیک فهمید.»

https://www.iranketab.ir/blog/moby-dic
این متن و مخصوصا اطلاعاتی که در مورد نام شخصیت های داستان در آن نوشته شده ،جالب و خواندنی است.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.