محمد جواد آبهشت

@Kafchal

35 دنبال شده

28 دنبال کننده

                      ما بی غمان مست دل از دست داده ایم
                    

یادداشت‌ها

                فراتر از جنون با این کم نقص نبود باز به دلم نشست. تو این قحطی داستان فارسی این کتاب غنیمته ، چرا؟ چون قصه دارد. چیزی که چندین سال در رمان فارسی قصه را فدای فرم و لفظ بازی و توصیفات ادبی داده است . قصه جان مایه رمان است و اینکه نویسنده جرات کرده است در اولین تجربه اش دل به رمان جنایی نوشتن بدهد جای تقدیر دارد چون رمان جنایی نوشتن به مثال جوک گفتن است با این تفاوت که در جوک اگر خنده نگیری باختی و در جنایی اگر ترس به در فضای خیال خواننده وارد نکنی شکست خوردی .هنری که هیچکاک استاد بلامنازع آن است. فضایی سورئالیستی که من را یاد فیلم زنگهاو fight club انداخت. رمان با کمی ویراستاری و گرفتن غلط های املایی بهتر هم میشد. اوایل داستان بخاطر اینکه کاراکتر های داستان نه اسمی داشتن و نه مکان و تاریخ اتفاق داستان مشخص نبود رنج میبردم و چای در ادامه فهمیدم این ترفند نویسنده بود که ترس را تا آخر در وجود خواننده نگه دارد که برای خودم جالب بود مطمینا بعدها ز این نویسنده بیشتر  می‌شنوید و بیشتر می‌خوانید . 
زیادی اضافه است و مخلص کلام اینکه ارزش خواندن دارد
        
                از حاج سیاح که اولین شخصی است پا به آمریکا گذاشته تا امروز سفرنامه های معدودی درباره آمریکا نوشته شده است که هر یک به نحوی درباره آنچه مشاهده کرده اند نوشته اند. 
ولی این با وجود نثر شیوا نتوانست نظر من را جلب کند .
اگر فلسفه خواندن سفرنامه این باشد که شما همراه نویسنده به مشاهده آنچه او دیده می‌پردازید خب باید بگم این اتفاق نیفتاد 
و اون آمریکایی که در بیوتن رضا امیر خانی دیدم در این کتاب مشاهده نکردم 
و اون تحلیلی که در کتاب سفر آمریکای آل احمد یا بهشت شداد جلال رفیع بود در این کتاب خبری نبود 
اون حیرانی اکثر جهان سومی ها در بدو ورود به آمریکا در فرودگاه جی ال کی  یا با دیدن برج های سر به فلک کشیده منهتن دچارش میشوند دردر نویسنده تاثیری نداشت 
ای کاش نویسنده قبل از سفر کمی سفرنامه ابن بطوطه و ناصر خسرو و کتابهایی از این قبیل مطالعه میکرد تا کمی شبیه دفتر خاطرات نشود
کتاب جز آن بخش که به صورت اتفاقی جیسون رضاییان را  میبیند چیز جذابی نداشت
        
                نون والقلم ما یسطرون
یکی از دلایل رفتنم‌ به نمایشگاه کتاب قطعا خرید کتاب جناب دکتر احسان رضایی بود. کسی که مشوق اصلی من و هم نسل های من در امر کتاب خوانی بود. در طول عمر خودم کسی را به اندازه دکتر رضایی ندیدم که چنان شیفته کتاب و کتابخوانی باشد که باعث شود شما هم به کتاب خواندن میل زیادی پیدا کنید. یاد مرحوم مغفور مجله همشهری جوان و صفحه یاد ها و صفحه کتاب باز بخیر که دکتر به مناسبت‌های مختلف از دل قدیمی ترین کتب مطالبی شیرین و خواندنی به خواننده ارزانی میکرد. زمانی از تاریخچه لغت نامه دهخدا می‌گفت زمانی از تفاوت شعر حافظ و مولانا
گاه از بهترین ترجمه های رمانهای مشهور میگفت و گاهی چون تراپیستی حاذق برحسب و حالت کتابی معرفی می‌کرد .
یاد ستون شعر سعدی در کافه چی همشهری جوان بخیر .
کاش مقالات و نوشته هایش در کتابی جمع بشود که واقعا مفید است
خب این از مقدمه و آشنایی نویسنده 
کتاب نتیجه تجربیات و زحمات یک‌فردی است که بی حد و اندازه عاشق کتاب است و راهنمایی است برای کتاب خواندن و رسیدن به مقام کتابخواری. ولی متاسفانه در نوشتن کتاب و چاپ آن عجله صورت گرفته که به کیفیت کار صدمه زده. کتاب میتوانست بهتر از این و با حزئیات بیشتری چاپ بشود (نکته . گول شعار انتشارات جام جم را نخوردید همه کتابهای این انتشارات ارزش خواندن دارند ولی بعضی هاش ارزش خریدن خیر پس در این گرانی کتاب، در اولویت های آخر خرید قرار دهید یا از دوستان قرض بگیرید. این کتاب برای منی که با شور و شوق کتاب خریدم کمی ناامید کننده بود ولی در کل هر چه از دوست رسد نیکوست)
والسلام
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

            قصه اگر #قصه باشد باید در روح آدم رسوخ کند. باید زمین‌گیرت کند، چنان یقه‌ات را سفت بچسبد که نفست بالا نیاید. انتظارم این بود که شعاری باشد. بیش از اندازه نمادین باشد. حرف های انتلکتی باشد و عامه‌پسند اما قصه‌ها ورای انتظار بود، حداقل برای من. یک هفته‌ای تمامش کردم اثری را که شصت سال پیش زاده شده بود و هنوز در کتابخانه‌ای نفس می‌کشید. داستان‌هایی که بسیار ساده‌اند و بسیار خالص. هر خطش را که می‌خواندم بیشتر به این مسئله پی می‌بردم که شباهت عجیبی است بين #غسان_کنفانی و #صمد_بهرنگی، نویسنده آزادی‌خواه و چپ‌گرای تبریزی. هر دو عجیب ساده می‌نویسند و عجیب محو قصه‌ات می‌کنند. هردو آزادی‌خواهند و پر از اندیشه‌های چپ. کنفانی درست مثل بهرنگی، از رنج‌های انسانی سخن گفته. خودش هم از عمق رنج‌ها آمده. فرزند حقیقی فل /لسطین بود و زاده‌ی درد. هر دو هم در جوانی از دنیا رفتند یکی مفقود شد و دیگری ترور. اما برخلاف بهرنگی، کنفانی خودش را فدای اندیشه‌اش کرد. از انگشترش فهمیدند که این جنازه سوخته اوست. ادبیات مقاومت یا همان پایداری که حتما جایی، روزی، شبی، اسمش به گوش‌تان خورده اولین‌بار با نوشته‌های کنفانی معنا گرفت. سال ۱۹۶۶ بود که در مقاله ای دقیقا به اسم ادبیات پایداری منتشر کرد. در این راه فرزند جدیدی به ادبیات جنگ اضافه شد که هنوز زنده است. قصه‌ها نمونه بی‌نظیری از ادبیات پایداری است. قصه‌ها درباره قهرمان‌های مختلفی است که آنقدر ساده‌اند محال است باور کنید قهرمان باشند. کنفانی بارها و بارها کشورش را به قفس تشبیه کرده و بی‌پرده از ساده ترین نیازهای جسمی و روحی و جنسی گفته. کنفانی مبارز است و چریک می‌خواهد. وقتی پای‌ کشورش وسط باشد پسربچه ها را هم به جنگ می‌کشد. پسر برای پدر می‌جنگد و پدر برای پسر. پسر برای پدر می‌میرد و پدر برای پسر. هر کدام از قصه‌هایش تا کیلومترها عمق دارد. هرکدامش بی‌آنکه شعاری باشد روایت ساده ایست از وطن. قصه‌ها را باید آرام خواند. موازی خواند. شبی یک قصه خواند تا دم بکشد، تا رسوخ کند. کنفانی نویسنده گذشته نیست. جنس و روح قلمش آینده است. همان‌طور امروز اسمش بیشتر از دیروز سر زبان هاست. فرداروزی، ظهور می‌کند در ادبیات جهان. زمانی که تمام دنیا خواستند وطنش را بشناسند.
مترجم کم نگذاشته است. غلامرضا امامی تن به تیغ هیچ سانسوری نداده است و همین ارزش کارش را بسیار افزوده.
          
و ما هایی به واسطه آشنایی با همشهری جوان با نجف دریابندری آشنا شدیم و با معرفی کتابهایی که شما و دکتر رضایی می‌کردید پله پله بالا رفتیم یاد همشهری جوان همیشه به خیر باد
جایتان خالی است آقای دریابندری

هوای اتاق گرم بود. دم داشت. حداقل به نظر ما این جور می آمد. سه تا کوسن سفید، آبی و سرخ وسط کاناپه تکیه داده بودند به هم. درست وسط کاناپه. جایی که ما همه زل زده بودیم به آن و هنوز خالی بود

            فراتر از جنون با این کم نقص نبود باز به دلم نشست. تو این قحطی داستان فارسی این کتاب غنیمته ، چرا؟ چون قصه دارد. چیزی که چندین سال در رمان فارسی قصه را فدای فرم و لفظ بازی و توصیفات ادبی داده است . قصه جان مایه رمان است و اینکه نویسنده جرات کرده است در اولین تجربه اش دل به رمان جنایی نوشتن بدهد جای تقدیر دارد چون رمان جنایی نوشتن به مثال جوک گفتن است با این تفاوت که در جوک اگر خنده نگیری باختی و در جنایی اگر ترس به در فضای خیال خواننده وارد نکنی شکست خوردی .هنری که هیچکاک استاد بلامنازع آن است. فضایی سورئالیستی که من را یاد فیلم زنگهاو fight club انداخت. رمان با کمی ویراستاری و گرفتن غلط های املایی بهتر هم میشد. اوایل داستان بخاطر اینکه کاراکتر های داستان نه اسمی داشتن و نه مکان و تاریخ اتفاق داستان مشخص نبود رنج میبردم و چای در ادامه فهمیدم این ترفند نویسنده بود که ترس را تا آخر در وجود خواننده نگه دارد که برای خودم جالب بود مطمینا بعدها ز این نویسنده بیشتر  می‌شنوید و بیشتر می‌خوانید . 
زیادی اضافه است و مخلص کلام اینکه ارزش خواندن دارد