قصه ها

قصه ها

قصه ها

غسان کنفانی و 1 نفر دیگر
4.7
3 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

5

خواهم خواند

9

غسان کنفانی آینه دار زنده زادگاه،زندگی و زمانه خویش است. راوی راستینی از آرزوها،عشق‌ها،شادی‌ها،امیدها و غم‌های مردم میهن و سرزمینش نماد بالنده و نمود پاینده ادب فلسطین کاتب بلندکلمه و کیمیاگر کلام است. او نه فقط در زادگاهش بلکه در پهنه ادب جهانی در شمار محبوبترین و مشهورترین نویسندگان عرب زبان است. از او بسیار کتاب‌ها و نقش‌ها و بسیار قصه ها، نقدها و نمایشنامه ها به یادگار مانده است. بخش عمده ای از آثارش تاکنون به بسیاری از زبان‌ها برگردانده شده اند. با این همه این نخستین بار است که «قصه ها»ی او به ترتیب زمان نگارش منتشر می‌شود. به راستی زیباترین کتابش، کتاب زندگی اش بود، کتاب زنده سردار سرزمین سخن. همیشه گشوده، هماره زنده. او با قطرات خونش -این کتاب آخر- کتاب زندگی اش را جاودانه کرد. وی به همراه خواهرزاده اش لمیس در بیروت ترور شد. اسرائیلیها در اتومبیلش بمب گذاشته بودند...

پست‌های مرتبط به قصه ها

یادداشت‌های مرتبط به قصه ها

            به نام او

هرچه به ذهنم فشار می‌آورم می‌بینم که پیش از این دو کتاب غسان کنفانی که می‌خواهم که مختصراً معرفی کنم، رمان و داستان دیگری از نویسنده‌هایِ عرب نخواندم، شعر زیاد خوانده‌ام ولی ادبیاتِ داستانی نه.
و حالا که نگاه می‌کنم با چه نویسنده بزرگی خواندن از ادبیاتِ عرب را شروع کرده‌ام. البته وجه منفیش این است که توقعم بالا رفته است و دیگر هر اثری به مذاقم خوش نخواهد نشست‌

باری! اولین کتابی که از شهید غسان کنفانیِ فلسطینی خواندم مجموعه داستانِ قصه‌ها با ترجمه استاد غلامرضا امامی بود. برخی از داستانها خصوصاً داستانهای نیمه اول کتاب فراتر از حد انتظارم بود داستانهایِ "عقاب"، "اگر اسب بودی"، "نصف جهان" و داستانهایِ زنجیره‌ایِ منصور. داستانهای بی‌نظیری بودند و خبر از نویسنده صاحب سبکی می‌دادند، درد و دریغ که رژیم منحوس صهیونیستی غسّان را در سی و شش سالگی ترور کرد و ادبیات عرب و جهان از داستانها و آثار ادبی دیگر او محروم ماند، با این وجود همین آثار به جامانده از کنفانی نیز بلندمرتبه و ارجمند و نمونه اعلاء ادبیاتِ مقاومت است. البته عرض کنم که تمام داستانهای قصه‌ها در حوزه ادبیات مقاومت جا نمی‌گیرد.
.
دومین کتاب که از قصه‌ها نیز اثرگذارتر بود و به راستی من با پایان‌بندی بسیار خوبِ کتاب دچار بهت و حیرت شدم مردانی در آفتاب به ترجمه احسان موسوی خلخالی بود. داستان مهاجرت چند آواره فلسطینی از بصره به کویت، بیش از این از این کتاب نمی‌گویم. حتما این رمان کم‌حجم را تهیه کنید و از قلم کنفانیِ شهید لذت ببرید.

در آخر نیز بخشی از یک قصه از قصه‌ها:

صدای آه و ناله‌ای به گوش می‌خورد... صدا بیشتر شد، حالا دیگر آفتاب کاملاً درخشیده بود و ... جز صدای آه و ناله‌ای در آن سکوتِ مطلق... صداها خاموش شده بودند. طنین ناله فاجعه و حادثه بود که از میان خونریزیِ لایِ انگشتانِ متشنجِ پدرش به گوش می‌رسید. در آن خلوتی که همه‌جا خیس بود، منصور بی‌هیچ عکس‌العملی به پدرش نگاه می‌کرد که آرام آرام داشت جانش را از دست می‌داد. تپشِ شدیدی تنش را به لرزه درآورد. رگهایش مثلِ سیمِ گره‌خورده شده بودند. از بدنش خون فوّاره می‌زد و بدنه تفنگ را سرخ کرده بود. در نهایت هرسه، درخت و مرد و تفنگ، با هم تکانی سخت خوردند. منصور پشت ابرِ خشمگین و ریزشِ بارانِ تند و اشکهایش تصویری دید: درخت و پدر و تفنگ که یکی شده بودند، هر سه بی‌جان...
          
            قصه اگر #قصه باشد باید در روح آدم رسوخ کند. باید زمین‌گیرت کند، چنان یقه‌ات را سفت بچسبد که نفست بالا نیاید. انتظارم این بود که شعاری باشد. بیش از اندازه نمادین باشد. حرف های انتلکتی باشد و عامه‌پسند اما قصه‌ها ورای انتظار بود، حداقل برای من. یک هفته‌ای تمامش کردم اثری را که شصت سال پیش زاده شده بود و هنوز در کتابخانه‌ای نفس می‌کشید. داستان‌هایی که بسیار ساده‌اند و بسیار خالص. هر خطش را که می‌خواندم بیشتر به این مسئله پی می‌بردم که شباهت عجیبی است بين #غسان_کنفانی و #صمد_بهرنگی، نویسنده آزادی‌خواه و چپ‌گرای تبریزی. هر دو عجیب ساده می‌نویسند و عجیب محو قصه‌ات می‌کنند. هردو آزادی‌خواهند و پر از اندیشه‌های چپ. کنفانی درست مثل بهرنگی، از رنج‌های انسانی سخن گفته. خودش هم از عمق رنج‌ها آمده. فرزند حقیقی فل /لسطین بود و زاده‌ی درد. هر دو هم در جوانی از دنیا رفتند یکی مفقود شد و دیگری ترور. اما برخلاف بهرنگی، کنفانی خودش را فدای اندیشه‌اش کرد. از انگشترش فهمیدند که این جنازه سوخته اوست. ادبیات مقاومت یا همان پایداری که حتما جایی، روزی، شبی، اسمش به گوش‌تان خورده اولین‌بار با نوشته‌های کنفانی معنا گرفت. سال ۱۹۶۶ بود که در مقاله ای دقیقا به اسم ادبیات پایداری منتشر کرد. در این راه فرزند جدیدی به ادبیات جنگ اضافه شد که هنوز زنده است. قصه‌ها نمونه بی‌نظیری از ادبیات پایداری است. قصه‌ها درباره قهرمان‌های مختلفی است که آنقدر ساده‌اند محال است باور کنید قهرمان باشند. کنفانی بارها و بارها کشورش را به قفس تشبیه کرده و بی‌پرده از ساده ترین نیازهای جسمی و روحی و جنسی گفته. کنفانی مبارز است و چریک می‌خواهد. وقتی پای‌ کشورش وسط باشد پسربچه ها را هم به جنگ می‌کشد. پسر برای پدر می‌جنگد و پدر برای پسر. پسر برای پدر می‌میرد و پدر برای پسر. هر کدام از قصه‌هایش تا کیلومترها عمق دارد. هرکدامش بی‌آنکه شعاری باشد روایت ساده ایست از وطن. قصه‌ها را باید آرام خواند. موازی خواند. شبی یک قصه خواند تا دم بکشد، تا رسوخ کند. کنفانی نویسنده گذشته نیست. جنس و روح قلمش آینده است. همان‌طور امروز اسمش بیشتر از دیروز سر زبان هاست. فرداروزی، ظهور می‌کند در ادبیات جهان. زمانی که تمام دنیا خواستند وطنش را بشناسند.
مترجم کم نگذاشته است. غلامرضا امامی تن به تیغ هیچ سانسوری نداده است و همین ارزش کارش را بسیار افزوده.